◾️▪️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 5 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂
📚امام حسن بن علی علیهما السلام فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ای انس! سرور عرب را برایم فرا خوان، گفت: ای رسول خدا مگر شما سرور عرب نیستی؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: من سرور نسل آدم و علی سرور عرب است. آنگاه انس حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را فرا خواند. هنگامی که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند، پیامبر صلی الله علیه و آله این بار خطاب به انس فرمودند: ای انس انصار را فرا خوان، هنگامی که انصار آمدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ای انصار! علی سرور عرب است، پس به خاطر محبت به من او را دوست بدارید و به خاطر گرامیداشت من او را گرامی بدارید، که جبرئیل مرا به آنچه که به شما میگویم خبر داد
📚امالی مفید: ۲۷و۲۸
بحارالانوار ج ۴۰ ص ۳۲ ح ۶۳
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_41
#ماهورآ
سلانه و با قدمهایی خسته رفتم تو هال امیرحسبن همچنان صدر مجلس بود و با خوش زبونی توجه همه رو به خودش جلب کرده بود خدایاشکرت مارال هم خوشبخت بشه برای خانواده ی غمزده ی ما غنیمت بود
یخ عمه هم باز شده بود و هرازگاهی با طعنه حرف میزد ولی مامان بزرگواری میکرد و جوابشو با خوشرویی میداد
_ماهورا چرا اونجا وایسادی؟
با گیجی گفتم
_چی؟
امیرحسین برای اینکه جو خوبی که ایجاد کرده بود خراب نشه پرسید
_اجی ماهورا پس شما زودتر از مارال خانم عروس میشین؟
لبخند کم جونی زدم و جواب دادم
_هرچی خدا بخواد
_وااا مادر یعنی از جوابت مطمئن نیستی؟
_کدوم جواب مامان منکه هنوز جوابی ندادم
مامان خیلی دلش میخواست جوابم مثبت باشه
_یعنی میخوای فکر کنی ماهورا؟ اونم برای همچین پسر آقایی؟ لگد بزنی به بخت خودت؟
با قدمهای آروم رفتم کنار مازیار نشستم امشب چقدر آروم بود
_ها ماهورا جوابت چیه مادر؟
_مامان اجازه بدین فکر کنه چرا عجله دارین؟
از مازیار عجیب بود طرفداری کنه از من
_اخه مادر پسر به این خوبی مگه فکر کردن میخواد اخه؟
امیرحسین مستقیم زل زده بود به چشمام
_زن دایی به ماهورا فرصت بدین اجازه بدین فکر کنه
مامان دست به زانو گرفت بلند شد
_چی بگم از دست شما جوونا ادم نمیدونه چی درسته چی غلط
بعد از رفتن مامان عذرخواهی کردم و بلند شدم رفتم تو اتاق بوی امیرحیدر پیچیده بود تو اتاق بوی خنکی که روح آدم رو جلا میداد
رفتم جاوی اینه ایستادم چقدر بی روح بنظر میرسیدم قد بلند و پوستی سبزه اندامی لاغر چشمهایی که تنها نقطه ی مثبت صورتم بود چشمهایی به رنگ سبز و یشمی
چادر رو از دورم باز کردم نشستم سر جای امیرحیدر دلم میخواست تا قیامت اینجا بشینم بوی عطرشو بکشم به مشامم
اعتراف میکنم عاشق شده بودم عاشق دوتا چشم مشکی عاشق پسر قد بلندی که ریش پر و منظمش زیباترش کرده بود پسری که اسمش نشان از ابهت و جذابیتش بود
_فقط بدونید جواب شما جواب به حضرت زهراست نه منه بی مقدار ..
هربار جمله اش توی ذهنم اِکو میشد قلبم میلرزید جواب من به حضرت زهرا بود
چرا نگفت چیشده که اومده خواستگاری من چرا من؟
صفحه گوشیم روی تخت خاموش و روشن میشد دلم خبر داد که غیاثه
چهار دست و پا رفتم سمت تخت تا گوشیو بردارم خودش بود زنگ میزد پشت سرهم
اگه جواب نمیدادم در خونه رو میکوبید و ازش بعید نبود
_اَ .. الو؟
_بح ماهی خانم احوالات شریف؟
_بگو غیاث
_مجلستون بهم خورد یا خسته ای؟
_کدوم مجلس؟
_شازده دوماد از برادرای بسیجی بود که
ترس برم داشت میدونستم تیز تر از این حرفاست
_خب که چی؟
_نگفته بودم مال منی؟
جوابی ندادم فقط هر لحظه ریتم نفسهام تند تر میشد
_د لعنتی نگفتم مال منی؟
_نمیخوامت غیاث
سکوتش طولانی شد
_من میخوامت و دنبالتم تا قیامت حیف که خبر دادن بابام تو ترکیه سنکوپ کرده باید برم وگرنه همین الان در خونتونو کوبیده بودم منتظرم باش ماهور دستم میرسه بهت
بوق بوق ممتد تلفن خبر از قطع شدن ارتباط میداد
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_42
#ماهورآ
دو روزی بود کلافه و سرگردون خونه و پشت پرده بودم دو روزی میشد مامان میگفت جواب، میگفتم نمیدونم دو روزی بود تلفن خونه از زنگ زدنای خانم ایزدی قطع نمیشد
آه خدایا دو روز بود که ذهن من درگیر اون جمله ی اخر امیرحیدر بود
_ماهورا، خانم ایزدی جواب خواسته مادر بگو چی بگم چرا حرف نمیزنی خون به دل شدم این دو روز چرا روزه سکوت گرفتی اخه
دست از کار کشیدم
_مامان جواب من .. منف .. منفیه اگه اجازه بدین زمان لازم دارم برای اینکه بتونم به ازدواج فکر کنم
انتظار شنیدن این جواب رو نداشت کنار دیوار نشست
_چرا ماهورا حیفم میاد به این پسر جواب رد بدم مادر چرا اخه؟
اشک چشمم جوشید
_نمیتونم مامان دوست ندارم به این زودیا ازدواج کنم
_مارال از تو کوچکتره میخواد ازدواج کنه دو روز بعد مردم برات حرف در میارن مادر
_اهمیتی نمیدم مامان
دست به میز چرخ خیاطیم گرفتم و بلند شدم
_نماز ظهر میرم شاهچراغ مامان
سرشو تکون داد و آروم لب زد برو
وضو گرفتم چادر مشکیمو برداشتم بسم اللهی گفتم و انداختم روی سرم پامو که گذاشتم بیرون صدای الله اکبر اذان بلند شد
زیر چادرمو سفت گرفتم و باشونه هایی افتاده رفتم سمت حرم
از ورودی بازار روح الله که خلوت تر بود وارد شدم و مستقیم رفتم صحن اصلی زیر ایوون نشستم زانوهامو بغل کردم
ادم خوبی نبودم خبط کردم خطا کردم ولی مستحق نبودم امیرحیدر جلوی روم قرار بگیره و نتونم بگم اره میخوامش از جون و دل میخوامش مستحق نبودم
با اشک چشم بلند شدم نماز ظهرمو تنهایی خوندم سر به سجده گذاشتم تا دعا کنم ولی هرچی زور زدم نتونستم از خدا طلب بخشش کنم
مثل همیشه برای رفع گرفتاریم فاتحه ای هدیه دادم به روح حضرت ام البنین و بلند شدم
_امیرحیدر فقط یه دونه است تو کل دنیا ماهورا جان
خانم ایزدی اینجا چیکار میکرد. با کمی مکث برگشتم سمتشون و سلام کردم
_سلام عزیزدلم
لبخندی زد
_دم اذان زنگ زدم خونتون مامانت جوابتو گفت راستش دلم شکسن اومدم حرم دعا کنم
چونه اش لرزید
_دلم نیومد جوابتو به امیرحیدر بگم بچم دو روزه عین مرغ سرکنده شده
اشکم افتادی روی دست خانم ایزدی که نمیدونم کی دستمو تو دستش گرفته بود
_امیرحیدر یه دونه است ماهورا نذر حضرت زهراست، نمیدونم چجوری حضرت زهرا به دلش انداخته بیاد سمت خونتون
التماس نگاهش اشکار بود
_ناامیدش نکن مادر ناامیدش نکن
بلند شد فکر کردم میخواد نماز بخونه ولی قدم برداشت و رفت سمت ضریح
قربونت برم آقا؛ اینه رسمش که دلم کف دستم باشه اسیر باشم و راهی نشونم ندی؟
نمیبینی هرروز میام التماس که گره کور زندگی منو بازکن؟
باز یکی مثل امیرحیدر میذاری جلوی پام؟
دورت بگردم خودت کمکم کن نذار کم بیارم خودت یه راهی جلوی پام بذار
بلند شدم نماز بعدیمو خوندم با احساس بهتری رفتم سمت خونه ناراحتی از چهره ی همه میبارید تو این مدت کم چجوری شیفته ی امیرحیدر شده بودن آخه
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_43
#ماهورآ
سر سفره که نشستم مازیار دوتا قاشق نخورده بلند شد نگاهی انداختم سمت مارال با چشم و ابرو پرسیدم چیشده شونه ای بالا انداخت و دوباره مشغول شد
_ماهورا
طرز صدا زدن بابا جوری بود که تا ته ماجرا رو بخونم این ماهورا یعنی خوب گوشاتو واکن ببین چی میگم
_نمیخوام نصیحت کنم دخترمی تاج سرمی مایه ی افتخارمم بودی تا اخر عمر هم بمونی اینجا نوکرتم
مامان لا اله الا اللهی گفت بابا ادامه داد
_ولی میخوام دلیل جواب منفی رو بدونم بابا، امیرحیدر و خانواده اش به دل ما نشستن سخته جواب تلفنهاشونو ندیم
بغضم گرفت از حرفایی که میدونستم تک تکشون حقیقته محضه؛ چه کرده بودی با دل ما که اینچنین خواهانت بودن
_بابا
_جانم
_فکر میکنم امادگی ازدواج ندارم من
مامان مثل همیشه کم طاقت بود
_میگیم صبر کنن مادر ها؟
لبخند تلخی زدم
_نه مامان بهشون جواب دیگه ای ندید پیگیر نمیشن
حرفم تموم نشده بود که تلفن خونه زنگ خورد نبض دلم خبر داد که از طرف امیرحیدره این زنگخوردن تلفن
مامان با صدای مرتعشی جواب داد
_بفرمایید
چشماشو بست آه کشید
_درخدمتیم خانم ایزدی قدمتون به چشم هرچند تفاوتی در جواب ماهورا نداره
_منتظریم خدانگهدار
مامان گوشی تلفنو گذاشت و برگشت سمت ما با گوشه روسریش بازی کرد و گفت
_دلم نیومد بگم نیان
_مامااان
_ببخشید
قاشق رو گذاشتم و از پای سفره بلند شدم
_ماهورا
پدر بود نمیتونستم به حرفش گوش ندم
_مهمون حبیب خداست
چشمامو روی هم فشردم و رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم روی تخت چشمامو بستم فکر کردم
خدایا خودت راهی پیش روم بذار بدونم چیکار کنم تا ساعت پنج پهلو به پهلو شدم تا وقتی اومدن پهلو به پهلو شدم نفهمیدم چیکار کنم
تا وقتی مامان اومد گفت
_توروخدا بلند شو نذار از انتخابشون پشیمون بشن پاشو ماهورا نذار بی اعتبار بشن
بازهم پهلو به پهلو شد مارال التماس کرد
_اجی بلند شو دلم برای امیرحیدر میسوزه
دلم لبریز از حس بیچارگی شد و اشکم ریخت سرمو از بالشت برداشتم و بیحوصله اماده شدم
تیره ترین لباسامو پوشیدم رفتم بیرون بازهم اقای ایزدی و خانم ایزدی و بازهم امیرحیدر با همون ابهت همیشگی اینبار بدون کت شلوار
پیراهن سفید یقه گرد و شلوار مشکی مردونه موهایی که مرتب نشده بود ریشی که بلند تر بنظر میرسید
_سلام
بجز اقای ایزدی که سعی میکرد جوری نشون بده که انگار اتفاقی نیوفتاده؛ بقیه ناراحت بودن
رفتم کنار مامان نشستم خانم ایزدی خواست حرفی بزنه که امیرحیدر مانع شد
_اقای سعادت؛ پدرجان اگه اجازه بدین من صحبت کوتاهی با ماهورا خانم داشته باشم؟
بابا ممتنع سرشو تکون داد و قلب تو سینه ام جایی برای تپیدن نداشت
_فقط قبلش محرم باشیم
محرم باشیم!! چرا نمیتونستم حرفشو معنا کنم
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_44
#ماهورآ
اقای ایزدی از بابا اجازه گرفت بابا سرشو تکون داد برگشت نگاهم کرد
_یه ساعته است بابا برای اینکه اقا امیرحیدر بتونن راحتتر حرفاشونو بزنن
جوابی ندادم با راهنمایی مامان روی زمین با فاصله از امیرحیدر نشستم اقای ایزدی شروع کرد به بیان کلمات عربی که متن صیغه ی محرمیت بود تموم شد ازم اجازه خواست سرمو تکون دادم و آروم جوری که فقط من بشنوم و امیرحیدر قبلت رو گفتم
بر عکس من امیرحیدر با صدای محکم ولی نامیزون جواب داد و اقای ایزدی قرآن رو بوسید و مامان و خانم ایزدی صلوات فرستادن
_اقای ایزدی اگه اجازه بدین ما تنهایی حرفامونو بزنیم
_راحت باشید ماهورا بابا راهنماییشون کن اتاق مازیار
گفت اتاق مازیار چون میدونست تو اتاق مارال چه اشفته بازاریه و وسط اون هرت و مرتا هم مارال خوابه
نیمچه لبخندی زدم و با دست اشاره کردم سمت اتاق مازیار خودم زودتر وارد شدم تا اگه چیزی افتاده جمع کنم که خداروشکر خبری نبود و همه چیز خیلی مرتب سرجای خودش بود
_بفرمایید لطفا
اشاره کردم به تخت مازیار خیلی زود پذیرفت و نشست خودمم روی زمین دو زانو نشستم وقتی دید نشستم روی زمین ببخشیدی و گفت و مقابلم نشست
_میخوام جواب منفی رو از خودتون بشنوم که از ظهر التماس کردم به مادرم که مجدد قرار بذاره با شما، میخوام جواب رو از خودتون بشنوم که با هزار تا کلنجار رفتن با خودم، از پدرتون در خواست کردم اجازه محرمیت یک ساعته بده
نگاهم پایین بود جایی نزدیک به زانوهای بهم چسبیده اش
_نگاهتونو ندزدین جواب دادن به من باور کنید واجبتر از شرم و خجالته
نگاهمو کشیدم بالا دوست داشتم الان که گناه نبود و ثواب هم بود نگاه کنم به چشمای مشکی رنگش
_من نمیتونم ازدواج کنم؟
رنگ باخت
_چرا؟؟
_من اونی نیستم که شما بخواین به عنوان همسرتون بپذیرید من نمیتونم برای شما شخص مد نظرتون باشم چون شما از گذشته من خبر ندارید
کلافه پرسید
_گذشته ی شما مربوط به خود شماست ماهورا خانم من میخوام با شما اینده بسازم
دل زدم به دریا و تیر خلاص زدم به دل مردی که داشت خودشو میکوبید به در و دیوار تا جواب مثبت بگیره از من
_من دختر نیستم
صدای شکسته شدن و رگ به رگ شدن رگهای گردنش تمام قلبمو آتیش زد وقتی ناباور نگاهم کرد، زیر سنگینی نگاهش تمام وجودم خجالت شد
چند بار تلاش کرد تا حرف بزنه نتونست اخر هم بلند شد خمیده تر از اول پشت کرد بهم رفت بیرون بدون اینکه حتی کلامی حرف بزنه و چند دقیقه بعد صدای در خونه میگفت که امیر حیدر برای همیشه رفت
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
4_5845875193402101006.mp3
6.09M
🔅 #زونا
🌀علت بیماری زونا چیست❓
👌زونا آبله مرغان بزرگسالان است...
🤔چرا باید یبوست در بیماریهای پوستی درمان شود...
♦️مشخصات معده سالم چیست❓
⚡️آب خوردن بعد از غذاهای خشک موردی ندارد...
⚜چگونه معده سالمی داشته باشیم❓
🔆روزی دو الی سه بار باید اجابت مزاج انجام شود...
🔹راه درمان چیست❓
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
کانال شهر نوره
( تولید و پخش و مشاوره نوره )
@shahrenore
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
ارتباط با ادمین و سفارشات
@meshkat120
تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
✴️ پنجشنبه 👈 23 تیر/ سرطان 1401
👈14 ذی الحجه 1443 👈14 ژوئیه 2021
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی .
🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا منزل 6 " ذات عراق " .
🔘 بخشیدن فدک به فاطمه زهرا سلام الله علیها توسط رسول خدا صلی الله علیه واله " 7 هجری "
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️امروز برای امور زیر مناسب است:
✅شراکت و امور مشارکتی.
✅تجارت و داد و ستد.
✅و خرید زمین خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶 زایمان خوب و نوزادش خوشبخت خواهد شد.ان شاءالله.
🚘 مسافرت :مسافرت خوب است.
👩❤️👩 مباشرت و مجامعت :
👩❤️👩 امروز : مباشرت امروز هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن هیچ گونه انحراف و نادرستی نخواهد داشت.ان شاءالله
🔭احکام نجوم .
🌗 امروز تا ظهر قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️از شیر گرفتن کودک
✳️وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️شکار و دام و صید گذاری
✳️کندن چاه و کانال
✳️نو بریدن و نو پوشیدن.
✳️جراحی چشم.
✳️شروع به درمان و معالجه.
✳️درو غلات و محصولات کشاورزی
✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
✳️ برای دریافت تقویم نجومی هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و به ما بپیوندید.
❇️و بعد از ظهر:
✳️اسباب کشی.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️ختنه نوزاد.
✳️و خرید خانه و اپارتمان نیک است.
💑 امشب و فردا :(شب جمعه) امشب و فردا ،فرزند همیشه حقیر و خوار دیگران است
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث شادی میشود.
💉💉حجامت فصد خون دادن .
#خون_دادن یا #حجامت و فصد سلامتی در پی دارد
🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر" است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم ...
و مفهوم آن این است که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده گفتگوی باطل کند ولی بجای نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود.ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
حرم:
👌دوستان و سروران گرامی!
شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم.
زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام:
http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/
زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام:
http://alkafeel.net/zyara/
توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از حرم
🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است...
🕯پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را دوباره احساس میکنیم ...
🕯پنجشنبه است و بوی حلوایی خیرات یاد آدم های رفته ...
🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دلگرفتگی میدهد ...
🕯چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را, تنها به فاتحه ای قانعند
🌸روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌸
🍁🚩زیارت اهل قبور🚩🍁
✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨
السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا
اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ
قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله
بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدا
رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله.🌟
🕊نثار اروح مطهراهل البیت(علیهم السلام)
اولیاءالله،رجال الغیب،مراجع تقلید
بخوانیم الفاتحه مع الاخلاص والصلوات🕯🌹
14 ذی الحجّه
1 ـ بخشیدن فدک به حضرت زهرا علیها السلام (1)
در این روز یا شب آن در سال هفتم هجرت، به امر خداوند، فدک به حضرت زهرا علیها السلام بخشیده شد، و حضرت رسول صلّی الله علیه و آله بر این بخشش شاهد گرفتند. (2) قول دیگر در این باره 15 رجب است. (3)
← فتح فدک
پس از فتح خیبر در سال هفتم، حدود چهار سال قبل از شهادت پیامبر صلّی الله علیه و آله جبرئیل نازل شد، و دستور فتح فدک توسّط پیامبر و أمیر المؤمنین علیهما السّلام را آورد.
آن دو بزرگوار در تاریکی شب با اسلحه ی لازم به سرزمین فدک آمدند، و حسب دستور پیامبر صلّی الله علیه و آله، أمیر المؤمنین علیه السّلام بر کتف پیامبر صلّی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت بر خاست و أمیر المؤمنین علیه السّلام را با خود بلند کرد.
به معجزه الهی مولی الموحّدین علیه السّلام در حالی که شمشیر رسول الله صلّی الله علیه و آله همراهش بود، از دیوار قلعه ی فدک بالا رفت و بالای دیوار صدای مبارکش را به اذان بلند کرد.
یهودیان قلعه فدک گمان کردند که مسلمین حمله کرده اند و روی دیوارها هستند. خواستند از در قلعه فرار کنند، ولی بیرون قلعه مقابل در آن پیامبر صلّی الله علیه و آله را در برابر خود دیدند و از طرفی أمیر المؤمنین علیه السّلام پائین آمد و با آنان در گیر شد و 18 نفر از بزرگان آنان را کشتند، و بقیّه تسلیم شدند.
زنان و فرزندان آنان را اسیر کردند و غنائم را همراه خود آوردند. امر بر این قرار گرفت که هر کس از اهل فدک مسلمان شود، خمس اموال او را بگیرند و هر کس بر دین خود باقی ماند همه ی اموالش را بگیرند.
این گونه بود که بدون لشکر کشی و کوچکترین دخالت مسلمین قلعه ی فدک فتح شد. و طبق آیه مبارکه سوره حشر (4) سرزمین هائی که بدون لشکر کشی مسلمین فتح شود، حتّی اگر اهل آن جا خودشان به عنوان تسلیم نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله بیایند، این مناطق و غنائم و اُسَرای آن مِلک خاصّ حضرت است و مانند اموال شخصی خود می تواند هر تصمیمی در باره ی آن ها بخواهد بگیرد، و مسلمین هیچ حقّی در آن ها ندارند.
← اعطای فدک به فاطمه علیها السلام
بعد از این ماجرا جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد :
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» : «حقّ خویشان را به آنان بده» (5)
پیامبر صلّی الله علیه و آله پرسید :
منظور چه کسانی هستند، و این حقّ کدام است ؟
جبرئیل از طرف خداوند عرضه داشت :
فدک را به فاطمه علیه السّلام عطا کن.
پیامبر صلّی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود :
«خداوند فدک را برای پدرت فتح کرد، و چون لشکر اسلام آن را فتح نکرده مخصوص من است. خداوند دستور داده آن را به تو بدهم. از سوی دیگر مهریّه ی مادرت حضرت خدیجه علیها السلام بر عهده ی پدرت مانده و پدرت در قبال مهریّه ی مادرت و به دستور خداوند فدک را به تو عطا می کند. آن را برای خود و فرزندانت بردار و مالک آن باش».
حضرت زهرا علیها السلام عرض کرد :
«تا شما زنده اید بر من و مال من صاحب اختیار هستید».
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
ترس آن را دارم که نا اهلان تصرّف نکردن تو را در زمان حیاتم، بهانه ای قرار دهند و بعد از من آن را از تو منع کنند.
حضرت صدیقه علیها السلام عرض کرد :
آن گونه که صلاح می دانید عمل کنید.
پیامبر صلّی الله علیه و آله أمیر المؤمنین علیه السّلام را فرا خواند و فرمود :
«سند فدک را به عنوان بخشوده و اعطائی پیامبر بنویس و ثبت کن».
علی علیه السّلام آن را نوشت و پیامبر صلّی الله علیه و آله و یکی از غلامان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و امّ ایمن شهادت دادند و پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
امّ ایمن زنی از اهل بهشت است، و تا زمان حیات رسول خدا صلّی الله علیه و آله وکلای حضرت زهرا علیها السلام در آن سرزمین بودند. (6)
← در آمد فدک
رسول خدا صلّی الله علیه و آله مردم را در منزل حضرت زهرا علیها السلام جمع نمود و به آنان خبر داد که فدک از آن فاطمه علیها السلام است و از در آمد فدک به عنوان اعطائی فاطمه علیها السلام بین مردم تقسیم کرد.
#ادامه_دارد ...
📚 منابع :
1. کافی : ج 1، ص 543. و ... .
2. بحار الأنوار : ج 95، ص 188. و ... .
3. مسار الشیعة : ص 35. و ... .
4. سوره حشر : آیه ی 6 ـ 7.
5. سوره اسراء : آیه 26.
6. کافی : ج 1، ص 543. و