eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
632 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی برای اصلاح سر و صورتش به رفت . در حال کار ، گفتگویی بین او و آرایشگر شروع شد آرایشگر گفت من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد . پرسید چرا؟ آرایشگر گفت کافی است داخل خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا بود آیا این همه می ‌شدند؟ این همه و وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد آرایشگر کارش تمام شد مشتری از مغازه بیرون رفت. در مردی را دید با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده .. به آرایشگاه برگشت و گفت به نظر من آرایشگر ها وجود ندارند . آرایشگر با گفت چرا این حرف رو میزنی؟ من که اینجا‌م ، همین الان موهای تو را کردم مشتری گفت آرایشگرها وجود ندارند ، چون اگر وجود داشتند ، هیچ کس مثل مردی که است ، با موهای بلند و و اصلاح نکرده پیدا نمی ‌شد آرایشگر گفت آرایشگرها وجود دارند ، موضوع این است که مردم به ما نمی ‌کنند مشتری گفت دقیقاً نکته همین است . هم وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمی‌ کنند و دنبالش نمی ‌روند . برای همین است که این همه درد و رنج در وجود دارد 🏴 لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید 🏴 به ما بپیوندید در کانال ناب حرم ↶ @haram110 ━━━━━━━━━━━━
💢چگونه صدقه دهیم؟ ✅امام صادق(ع): جلوی مردم، صدقه نده تا تو را ستایش کنند. زیرا اگر چنین کنی، پاداش خود را فقط در گرفته ای نه در آخرت. بلکه طوری پنهانی، با راستت صدقه بده، که حتی دست هم خبردار نشود. زیرا آن کسی که به خاطر او پنهانی صدقه می دهی، تو را آشکارا خواهد داد. 📚بحارالانوار ج۷۸ ص ۲۸۴ @haram110
✨رسول خدا (ص) فرمودند: ❤️ سه گونه است: 👈 گرفتار ، 👈گرفتار 👈 گرفتار . 1⃣👌 دلی که گرفتار دنیا باشد، سختی و رنج نصیب اوست؛ 2⃣👌 دلی که گرفتار عقبی باشد، درجات بلند نصیبش شود؛ 3⃣👌 دلی که گرفتار مولا باشد، هم دنیا دارد و هم عقبی را و هم مولا را. 📚 سید بن طاووس، محاسبه النفس،ص ۳۵
💠معنای صحیح «زهد در دنیا» 🌿...عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏: 🍃«لَيْسَ‏ الزُّهْدُ فِي‏ الدُّنْيَا بِإِضَاعَةِ الْمَالِ وَ لَا تَحْرِيمِ الْحَلَالِ بَلِ الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَا تَكُونَ بِمَا فِي يَدِكَ أَوْثَقَ مِنْكَ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» 📚الكافي، ج‏۵، ص۷۰ 🔶از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است: 🔸«زهد در دنیا، به «از دست دادن مال» و «حرام کردن حلال» نیست. 👈بلکه زهد در دنیا، این است که به آن‌چه در دستت است، بیش از آن‌چه نزد خداوند است، اعتماد نداشته باشی.» 💠 کـانـال « جذاب حرم »: 💠 @haram110
💫یک روز پرانرژی💫 🌟حضرت عیسی(علیه السلام) می فرمایند: يا عَبيدَ الدُّنيا! إنَّما مَثَلُكُم كَمَثَلِ السِّراجِ يُضيئُ لِلنّاسِ ويُحرِقُ نَفسَهُ ‌ اى بندگان ! مثَل شما چون چراغ باشد كه به مردم روشنايى دهد ، امّا خود را بسوزانَد . 💌 ‌ ‌📚گزيده تحف العقول حدیث شماره : ۵۰۰۳۲۴
حرم
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 #داستان_هایی_از_امام_زمان(عج) 💠 #دعاي در #دل؛ و #عنايت #بيكرا
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 (عج) 💠غذاي ؛ و از !💠 ابو محمّد عيسي بن مهدي جوهري مي‌گويد: سال ۲۶۸ هجري قمري به حج مشرّف شدم. اعمال حج را به جا آوردم، پس از پايان اعمال بيمار شدم. قبلاً شنيده بودم كه مي‌توان امام زمان عليه السلام را ملاقات نمود و اين موضوع براي من ثابت شده بود به همين منظور، با اين كه بيمار بودم از «قلعه فيد» كه نزديك مكه و اقامت گاهم بود به قصد مدينه به راه افتادم. در راه هوس ماهي و خرما كردم، ولي به جهت بيماري نمي توانستم ماهي و خرما بخورم. به هر نحوي بود خودم را به مدينه رساندم، در آنجا برادران ايماني‌ام به من بشارت دادند كه در محلي به نام «صابر» حضرت عليه السلام ديده شده است. من به عشق ديدار مولا به طرف منطقه صابر حركت كردم، وقتي به آن حوالي رسيدم، چند رأس بزغاله لاغري ديدم كه وارد قصري شدند. ايستادم و مراقب قضيه بودم تا اين كه شب فرا رسيد، نماز مغرب و عشا را به جا آوردم، و پس از نماز رو به درگاه الهي آورده و بسيار دعا و تضرّع نمودم، و از خدا خواستم كه توفيق زيارت حضرت عليه السلام را نصيبم نمايد. ناگاه در برابر خود خادمي را ديدم كه فرياد مي‌زد: اي عيسي بن مهدي جوهري! وارد شو! من از شوق تكبير و تهليل گفتم، خدا را بسيار حمد و ثنا نمودم، وارد حياط شدم، ديدم سفره غذايي گسترده شده است. خادم به طرف آن رفت و مرا كنار آن نشاند و گفت: مولايت مي‌خواهد كه از آنچه كه در زمان بيماري هنگام خروج از «فيد» هوس كرده بودي، ميل كني. من پيش خود گفتم: تا همين مقدار حجّت بر من تمام شد كه مورد عنايت امام زمان عليه السلام قرار گرفته ام. اما چگونه غذا بخورم در حالي كه مولايم را نديده ام؟ ناگاه صداي حضرت عليه السلام را شنيدم كه مي‌فرمود: اي عيسي! از طعامت بخور! مرا خواهي ديد. وقتي به سفره نگاه كردم، ديدم ماهي سرخ شده و كنار آن خرمايي كه مثل خرماهاي شهر خودمان بود و مقداري شير نهاده شده است. باز با خود گفتم: من مريضم چطور ماهي و خرما را با شير بخورم؟ باز صداي حضرت عليه السلام را شنيدم كه فرمود: اي عيسي! آيا به كار ما شك مي‌كني؟ آيا تو بهتر نفع و ضرر خودت را مي‌داني يا ما؟ من گريستم و استغفار كردم، و از همه آن‌ها خوردم. اما هرچه مي‌خوردم چيزي از آن كم نمي شد، و اثر خوردن در آن باقي نمي ماند، غذايي بود لذيذ كه طعم آن مثل غذاهاي اين دنيا نبود. مقدار زيادي خوردم. دوست داشتم باز هم بخورم، اما خجالت مي‌كشيدم. حضرت عليه السلام دوباره فرمود: اي عيسي! بخور! خجالت نكش! اين طعام بهشتي است و به دست انسان پخته نشده است. دوباره مشغول خوردن غذا شدم اما سيري نداشتم. عرض كردم: آقا جان! كافي است. حضرت عليه السلام فرمود: اكنون بيا نزد من! من پيش خود گفتم: چگونه نزد مولايم بروم در حالي كه دست هايم را نشسته ام؟ حضرت عليه السلام در همان حال فرمود: اي عيسي! آيا لك آنچه خورده اي باقي است؟ دستانم را بو كردم، عطر مشك و كافور داشت. آن گاه نزديك تر رفتم ناگاه نور خيره كننده اي درخشيد و براي چند لحظه گيج شدم. وقتي به حالت عادي برگشتم حضرت عليه السلام فرمود: اي عيسي! اگر سخن كنندگان نبود كه مي‌گويند: او است؟ و كجا به آمده است؟ و چه او را ديده است؟ و چه از او به شما مي‌رسد؟ و به شما چه مي‌دهد، و چه اي دارد؟ هرگز تو نمي ديدي. بدان كه با اين كه عليه السلام را و او مي‌رفتند نمانده بود كه او را به برسانند. آنها پدران مرا اين كرده و آن‌ها را به ، و چيزهاي ديگر دادند. اي عيسي! آنچه را كه ديدي به ما بگو و از ما پنهان دار! عرض كردم: آقا جان! دعا بفرماييد من در اين اعتقاد ثابت بمانم! فرمود: اگر خداوند تو را ثابت قدم نمي نمود، هرگز مرا نمي ديدي، بازگرد كه راه يافتي! من در حالي كه خدا را بر اين توفيق سپاس مي‌نمودم و شكر مي‌كردم بازگشتم. (۱۵۵) 📚۱۵۵) بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۶۸ - ۷٠.
. ✔️ شبی که در آن امام علیه السلام به می آیند... ✍و قد وجد بخط الشهيد رحمه اللّه عن الصادق سلام اللّه علیه قال: إن الليلة التي يولد فيها القائم سلام اللّه علیه لا يولد فيها مولود إلا كان مؤمنا و إن ولد في أرض‏ الشرك‏ نقله اللّه إلى الإيمان ببركة الإمام سلام اللّه علیه. 💫 امام صادق سلام اللّه علیه فرمود: شبى كه حضرت قائم سلام الله علیه در آن متولد می شود هیچ نوزادى در آن شب متولد نمى‎شود مگر این كه مؤمن خواهد شد، و اگر در سرزمین كفر متولد گردد، خداوند او را به بركت امام مهدى سلام اللّه علیه به سوى ایمان منتقل مى‎سازد. 📚إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات 5/210 ✍أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنْ مُوسَى بْنِ طَلْحَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ سلام اللّه علیه يَقُولُ: إِنَّ فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي يُولَدُ فِيهَا الْإِمَامُ سلام اللّه علیه لَا يُولَدُ مَوْلُودٌ إِلَّا كَانَ مُؤْمِناً، وَ إِنْ وُلِدَ فِي أَرْضِ الشِّرْكِ نَقَلَهُ اللَّهُ إِلَى الْإِيمَانِ بِبَرَكَةِ الْإِمَامِ سلام اللّه علیه. 💫 در شبى كه امام سلام اللّه علیه متولد می شود هيچ فرزندى متولد نخواهد شد مگر اينكه مؤمن است اگر در بلاد كفر نيز متولد شود خداوند او را به ايمان رهبرى ميكند به بركت امام سلام اللّه علیه. 📚الأمالي (للطوسي) 412 🎈🌺
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 💢 از از رفته برای به یاران امام عصر علیه السلام در ظهور🔸🔹 مفضّل بن عمر گوید: قائم علیه السلام را یاد کردیم و کسانی از یاران‌مان را که انتظارش را می‌کشیدند و از دنیا رفتند. پس امام جعفر صادق علیه السلام به ما فرمود: چون او قیام کند [فرستادگانی از سوی خدا] نزد مؤمن در قبرش بروند و به او بگویند: ای فلانی، همانا امام تو ظهور کرده، اگر می‌خواهی به او ملحق شوی پس ملحق شو و اگر می‌خواهی در [جوار] بزرگواری و بخشش پروردگارت بمانی پس بمان. متن عربی: عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: ذَكَرْنَا الْقَائِمَ علیه السلام وَ مَنْ مَاتَ مِنْ أَصْحَابِنَا يَنْتَظِرُهُ فَقَالَ لَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا قَامَ أُتِيَ الْمُؤْمِنُ فِي قَبْرِهِ فَيُقَالُ لَهُ يَا هَذَا إِنَّهُ قَدْ ظَهَرَ صَاحِبُكَ فَإِنْ تَشَأْ أَنْ تَلْحَقَ بِهِ فَالْحَقْ وَ إِنْ تَشَأْ أَنْ تُقِيمَ فِي كَرَامَةِ رَبِّكَ فَأَقِمْ‏. 📚منابع: الغيبة (للطوسي)، ص459 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏53، ص91
هدایت شده از حرم
💠معنای صحیح «زهد در دنیا» 🌿...عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏: 🍃«لَيْسَ‏ الزُّهْدُ فِي‏ الدُّنْيَا بِإِضَاعَةِ الْمَالِ وَ لَا تَحْرِيمِ الْحَلَالِ بَلِ الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَا تَكُونَ بِمَا فِي يَدِكَ أَوْثَقَ مِنْكَ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» 📚الكافي، ج‏۵، ص۷۰ 🔶از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است: 🔸«زهد در دنیا، به «از دست دادن مال» و «حرام کردن حلال» نیست. 👈بلکه زهد در دنیا، این است که به آن‌چه در دستت است، بیش از آن‌چه نزد خداوند است، اعتماد نداشته باشی.» 💠 کـانـال « جذاب حرم »: 💠 @haram110
تو ۷۲۳۴۵۶۸۹۷۶ تا آدم هست❗ آفرین ، همونجور که به اعداد توجه نکردی ، به حرفاشونم‌ توجه نکن 😊
⬛ شهادت امام رضا (صلواة الله علیه) 1️⃣ امام رضا فرمودند : شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ فِي زَمَانِي يَقْتُلُنِي بِالسَّمِّ ⬅️ آفریده خداوند در این زمان ، مرا به‌ وسیله  می کشد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 256) 2️⃣ امام رضا فرمودند : إِنِّي سَأُقْتَلُ بِالسَّمِّ مَظْلُوماً ⬅️ همانا من به زودی با سم ، مظلومانه خواهم شد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 261) 3️⃣ امام رضا فرمودند : إِنِّي سَأُقْتَلُ بِالسَّمِّ مَظْلُوماً وَ أُقْبَرُ إِلَى جَنْبِ هَارُونَ ⬅️ همانا من به زودی با سم کشته خواهم شد و در کنار‌   می‌ شوم (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 227) 4️⃣ امام رضا فرمودند : وَ إِنِّي مَقْتُولٌ بِالسَّمِّ ظُلْماً وَ مَدْفُونٌ فِي مَوْضِعِ غُرْبَةٍ ⬅️ همانا من با و از روی می‌ شوم (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 255 و 254) 5️⃣ میگوید : امام رضا به من فرمودند : به ای که‌ هارون در آنجا است برو و از هر گوشه آن ، مشتی برایم بیاور . من رفتم و آنچه خواسته بودند را آوردم . چون مقابلشان رسیدم ؛ فرمودند : یکی یکی از آن (چهار مشت) خاک را به من بده . من آنها را به حضرت دادم و حضرت آنها را بوئیدند و بر زمین ریختند و فرمودند : در اینجا برایم قبری حفر می‌کنند . ای اباصلت فردا من بر این فاجر ( ) وارد می‌شوم . پس اگر از آنجا برهنه خارج شدم با من حرف بزن و من پاسخ تو را خواهم داد . اما اگر سرم را پوشیده بودم با من سخن نگو . اباصلت میگوید : وقتی صبح شد ... امام بر مأمون وارد شدند . مقابل مأمون طبقی از بود ... مأمون به امام گفت : شما از آن تناول کنید . امام فرمودند : مرا از خوردن آن معاف بدار . گفت : باید از آن بخوری ... امام از او گرفتند و از آن را در دهان مبارک شان گذاشتند ... آنگاه به سر کشیدند و خارج شدند . اباصلت میگوید : من با امام سخن نگفتم تا وقتی که داخل خانه شدند و فرمودند : درها را ببندید ... در این هنگام دیدم جوانی خوشروی (امام جواد) داخل شدند ... سپس به سوی پدرشان رفتند ... امام رضا هم در این هنگام به رسیدند ... (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 242 و 243) 6️⃣ اباصلت میگوید : مأمون بر حضرت به علت فضل شان میکرد و حضرت را قرار داد تا به مردم نشان دهد که آن حضرت به دارند و از این طریق جایگاه امام را در نزد مردم متزلزل گرداند ! اما این امر موجب بیشتر شدن جایگاه امام نزد مردم شد . مأمون هر شهر را جمع میکرد به طمع اینکه یکی از آنها حضرت را کند تا جایگاه امام در نزد مردم کم گردد ؛ اما هیچ‌ از علمای و  و و  و  و  و با امام نکرد مگر آنکه آن حضرت او را مغلوب کردند . مردم میگفتند : به خدا قسم که امام نسبت به از مأمون سزاوارتر است . این خبر را به مأمون رساندند و مأمون به این علت شده و ش نسبت به امام بیشتر شد . امام رضا هم از مأمون پروا نداشتند و او را یاری نمیکردند و در اکثر اوقات او را رد میکردند . به همین سبب مأمون شده و اش زیاد تر شد . اما اظهار نمی‌کرد و سرانجام امام را با زهر شهید کرد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 239) نکته : آنچه در این آمده است ، تنها یک عامل از مجموعه عوامل ، برای به شهادت رساندن امام رضا بوده است ؛ نه آنکه تنها انگیزه مأمون برای قتل امام این بوده باشد 7️⃣ ریان بن شبیب میگوید : زمانیکه که مأمون خواست از مردم بیعت بگیرد تا او را بخوانند و از مردم برای امام رضا بیعت بگیرد تا حضرت را ولیعهد مأمون بدانند و از مردم برای  بیعت بگیرد تا او را به مأمون بدانند ؛ امر کرد ... تا مردم بیعت کنند ... وقتی همه مردم بیعت کردند ؛ امام رضا فرمودند : بیعت تمام مردم به غیر از بیعت کردن آخرین نفرشان ، به شکل انجام گرفت و فقط بیعت آخرین نفر به شکل انجام شد ... بنابراین مأمون امر کرد تا همه مردم طبق بیعت توصیف شده از امام رضا بیعت کنند . به همین خاطر مردم گفتند : کسی که عقد بیعت را بلد نیست (مأمون) ، چگونه مستحق امامت بر مردم است . قطعا کسی که به آن علم دارد (امام رضا) سزاوارتر است از کسی که به آن جاهل است . راوی میگوید : همین سرزنش مردم به مأمون ، او را وادار کرد که امام را با سم نماید (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 238 و 239) نکته : آنچه در این آمده است ، تنها یک عامل از مجموعه عوامل ، برای به شهادت رساندن امام رضا بوده است ؛ نه آنکه تنها انگیزه مأمون برای قتل امام این بوده باشد
هنگام ، وقتی طوعه برای حضرت مسلم آبِ برد . به حضرت گفت : ای مولای من ، چرا را نخوابيدید ؟ فرمودند : اندکی خوابم برد و در ، عموی خود اميرمؤمنان علی را ديدم كه به من فرمودند : زود باش ، زود باش ، شتاب كن ، شتاب كن . و گمان ميكنم كه اين روز ، آخرين روزم از باشد . مصدر : منتخب ، طريحی ، صفحه ۴۱۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 مسلمان شدن از اعجاز و علم صلوات‌الله‌علیه به آنچه می گوید 🖇 👤محدث مظلوم مرحوم برسی رحمه الله نقل می کند: 🔰و از آن اخبار روایت عمار بن یاسر است که گفت: همراه با آقایم امیرالمؤمنین روزی در قسمتی از صحراهای حیره بودم که ناگهان ناقوس را به صدا درآورد پس امیرالمؤمنین به من فرمود : ای ! آیا میدانی چه میگوید؟ گفتم ای مولای من ناقوس چه میگوید ؟ فرمود : همانا او برای مثلی میزند و میگوید: 🌸ای دنیا را رها کنید و قدری آهسته تر و با نرمی و مدارا [ پیش بروید ] 🌸همانا خدا به درستی و راستی بی نیاز و پایدار است 🌸ای خدای ما همانا دنیا ما را کرد و داد 🌸هیچ روزی بر ما نمیگذرد مگر این که قسمتی از ما را ضعیف و ناتوان میکند 🌸نمی دانیم چه از دست داده و ضایع کرده ایم مگر آن گاه که بمیریم میفهمیم چقدر زبان کردیم 🔰عمارگفت: فردا نزد راهب آمدم و به او گفتم را بزن : گفت به آن چه کار داری حال آن که تو ؟ گفتم سرش را به تو نشان میدهم پس شروع کرد به زدن ناقوس و من آن چه امیرالمؤمنین دیروز فرموده بود را بر آن خواندم پس به افتاد و و گفت به درستی که نزد من به خط (وصی موسی) دست نوشته ای است که همانا خداوند در امتها رسولی را میکند که او دارد که آن چه ناقوس میگوید را میداند! 📚مشارق‌انوارالیقین‌فی‌حقایق‌اسرارامیرالمومنین‌ج۱ ص۱۲۷ 📚ترجمه مشارق‌انوارالیقین‌ ج۱ ص۱۶۹ 📚الأمالي للصدوق ج۱ ص۲۹۵ @haram110
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۴۰ و ۲۳۹ _....من دوستایی دارم،اینا کمکمون میکنن.در برابر این سازمانیا ازمون مراقبت میکنن.بخدا با این و خراب میکنیم. با شنیدن حرفم قهقهه میزند.با تعجب نگاهش میکنم.حرف خنده داری نزدم! _چیشده؟ مثل اخوندا حرف میزنی؟ جوّ منبر گرفتی؟ حرفات خیلی بو داره. میدونم این مدت تحت تاثیر حرفاشون بودی اما رویا دروغاشونو قبول نکن. _دروغ نیست! من قبولشون دارم. پیمان من مسلمون شدم! شوکه نگاهم میکند.کلافه از سر جایش برمیخیزد: _از دست تو رویا! پاک مغزتو شست و شو دادن.لعنت به این مینا. من گفتم تو زود باوری حرفمو گوش نداد. خیلے محکم و قرص میگویم: _من بچه نیستم پیمان.به سنی رسیدم که بتونم راه و از چاه تشخیص بدم.من هیچوقت عقاید سازمانو قبول نکردم. عشق تو منو بہ این راه کشوند.شدم کر و کور و لال... گوشامو گرفتم و در وجدانمو بستم.من کردم. من مطمئنم جز راهی نیست.جز خدا راهی نیست. دوباره میخندد.از خنده‌اش حس خوبی ندارم. _اسلام؟! چی میگی؟ کاش به گذشتت هم نگاه میکردی.یکی باید تو رو از تو کاباره‌ها جمع میکرد! اسم اسلام برام میاره! 💔دلم مے شکند..میشکند از دروغ و تهمت ناروایش...جگرم آتش میگیرد.‌ با بغض میگویم: _من یه بارم لب به کثافت نزدم.چرا دروغ میگی؟ من هرچی بودم خدا منو بخشیده. دعا کن برای خودت تا خدا هم تو رو ببخشه. سرش را میان دو انگشتش فشار میدهد. _آخ... آخ رویا! خراب کردی! مثلا که چی؟ خدا بود و نبودش چه فرقی داره؟هممون رو ول کرده تو این دنیا‌که هرطرفش یه ظلمه.لابد ازون بالا هم داره نگاهمون میکنه و میخنده به جون هم افتادیم. تصورش اصلا برایم قابل تصور نیست.اگر خدا الان نبود من هم نبودم.وجود او بود مرا به خود آورد... او بود که مهرش را کنار قلبم جا داد. _این حرفا رو نزن.میدونم خودتم میدونی خدایی هست.شاید... شاید اونقدر وجود خدا توی همه چیز آمیخته شده که نمیتونی ببینی.فقط امیدوارم این ندیدن از دلت نباشه.خدا توی قلب آدمه.من حسش میکنم. پیمان یکم فکر کن.حداقل یہ بار قرآنو بخون تا بفهمی.حداقل در مورد چیزی که بهت میگن تحقیق کن.نه فقط برای متنبه شدن.فکر کن به اینکه اصلا درسته یا نه؟! _من اینا برام اثبات شده است.نمیخوام ازین چرتو پرتا بشنوم.خوب گوشاتو باز کن رویا! با این عقاید منسوخ شده جایی اینجا نداری.مطمئنم اگه مینا بخواد که میخواد یه جایی بدون اینکه کسی حتی اون دوستات هم متوجه بشن کلکتو میکنه.قبلش دلم میخواد خودت برگردی.برگرد تا دوباره مثل قبل باشیم. طناب بغض به گردنم پیچیده میشود.به سختی اشک جمع شده در چشمم را کنترل میکنم و میپرسم: _پس تو منو برای عقایدم میخواستی. _قبول کن عقیده خیلی مهمه.از طرفی هم با همچین عقایدی سازمان هم اجازه ادامه‌ی این رابطه رو نمیده. دیگر نمیتوانم.اشک طول مژه‌ام را طی میکند. در دل میگویم این هم عشق به خداست.! اولین غرامتت را باید پرداخت کنی.با رفتنش از اتاق دلم میگیرد، سر روی زانو میگذارم و عقده‌ی عشق میگشایم.صدای پا در اتاق میپیچد.مینا که با دیدن اشکهایم به آرزویش رسیده میگوید: _متاسفم ولی اون تو رو از زندگیش پرت کرد بیرون. بعد هم به آن مردها اشاره میکند و میگوید: _مثل آشغال پرتش کنین تو انباری. وقتے دستشان به تنم میخورد جیغ‌میکشم و پیمان را میخوانم.دلم پر است. لبریز از نفرت..حسرت..پیمان را به چشم نمیبینم اما مطمئنم توی یکی از همین اتاق‌هاست.درحالیکه مرا کشان‌ کشان میبرند داد میزنم: _همتون خونایی که میریزین پس میدیدن. سیل میشہ و همتون رو غرق میکنه. با برخورد شانه‌ام به زمین آه از نهادم برمیخیزد. پایم بدجور میسوزد و بی‌حس شده.همه جا تاریک است. هنوز تلخی خون در دهانم مانده.دلم یک گریه میخواهد و یک آغوش از جنس خدا.نمیخواهم گلایه کنم چراکه رویش را ندارم. اینها حق من است. حق ندانم‌کاری و جهل.باید درد بکشم. ولی میخواهم باخدا خلوت کنم.غرق ذلت و خواری رو به درگاهش میگویم: ✨_خدایا میدونم همینجا هستی و بنده‌ی حقیرت رو میبینی.دیر یا زود این اتفاق باید می‌افتاد.من باید اشتباه و نادونیم رو میدادم.گله‌ای ندارم ولی یه خواهش دارم. تنهام نذار..حالا فقط خودمم و خودت. جز تو کسی رو ندارم. توکّلم به خودته چون میدونم کسی که بهت توکل میکنه رو تنها نمیذاری...✨ بدنم سنگین شده و با دو دست آرام پایم را جابجا میکنم.صدای خش خش چیزی از توی جیبم و جسمی که در آن است باعث میشود دست در جیب کنم. با دیدن قرآن جیبی‌ام شاد میشوم. انگار تمام دنیا را به من داده‌اند.دست روی زمین انباری میکشم و تیمم میکنم.گمان میکنم مثل وضو باشد چون من.... ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
✶⊶⊷⊶⊷❍💚💎💚❍⊶⊷⊶⊷✶ ✨رمان فانتزی، آموزنده و معرفتی ✨ 💎قسمت ۳۳ و ۳۴ و ۳۵ 🍃محمد🍃 حاال و روز خوبی ندارم محدثه تقریبا یه هفته توی کماست صبح که رفتم طرف دکترش گفت که علائم حیاتیش بد نیست و ممکنه از کما دربیاد.اما مادرم خیلی بی‌تابی میکنه حق داره دخترش مثل دست گل پرپر شده و هیچ کاری جز دعا از دستمون برنمیاد.رفتم طرف در اتاق دیدم مادرم نشسته داره قران میخونه رفتم طرفش _قبول باشه مادر قران رو بوسید و نگام کرد چشماش پر از اشک بود.میفهمیدم حالشو. _مامان خوب میشههه من مطمئنم مامان:_محمد مادر در رو میزنن برو باز کن در رو اونقدر محو چشمای مادرم بودم که متوجه نشدم در میزن.رفتم پشت در.بابا بود دیگه حوصله کار کردن هم نداشت. حال هیچکدومون خوب نبود.تنها فکر و خیالمون محدثه بود.اگه اتفاقی براش بیفته خودمو نمیبخشم. تصمیم گرفتم برم جمکران...ازخود آقا بخوام شفاعت خواهرم نزد خدا کنه.از بابا و مامان خداحافظی کردم.سوار ماشین شدم و حرکت کردم. هوا تاریک شد. آخرین میدان شهر را پشت سر میگذارم..رسیدم...از ماشین پیاده میشوم، چشمهایم همچنان خیره به گنبد است.اشکهایم جاری میشود و بی‌اختیار میگویم: "السلام علیک یا اباصالح المهدی" اینجا نه مسجد سهله است و نه سرداب سامراء، اینجا میعادگاه دیگری است برای عاشقان تو... وضو میگیرم و شروع به خوندن نماز میکنم.زمانی که نمازم تمام شد.طنین صدای دعای روح بخش توسل تمام مسجد رو عطرآگین میکنه... 🍃محدثه🍃 امشب شب جمعه هست. دوست دارم برم جمکران شاید آخرین شب جمعه باشه تو این دنیا باشم.پس سریع فضا مسجد به ذهن میارم. به یک چشم بهم زدن خوم رو روبرو گنبد مسجد میبینم.... صدای دعا توسل میشنیدم. بهم آرامش میداد از اون طرف کسانی که اونجا اومدن به عشق و محبتی که به حضرت داشتن اومده بودن. همین که دعا تمام شد همه دستها رو به آسمون گرفتن و حاجت خود طلب کردن. میتونستم افکارشون رو بفهمم...دختری کنارم ایستاد بود و خواسته‌ش این بود که سرباز آقا بشه.دعا اونا بصورت نور به طرف آسمان میرفتند... چند قدم جلوتر میرم...داداش محمد میبینم تعجب میکنم.داشت گریه میکرد. گریه‌هاش دل من رو به درد آورد.یهو سرش بالا میاره میگه: _آقا خواهرم از تو میخواهم. یه چیزی زیر لب گفت.نور از دهانش خارج شد و به طرف آسمان رفت.دیگه طاقت دیدن اشکهاش نداشتم.به بیمارستان رفتم.مادرم کنار در اتاقی که توش بود نشسته بود و ذکر میگفت.چقدر این چند روز شکسته شد بود. ✨نگاهم به انتها سالن انداختم.یک نفر داشت میامد چه سیمایی زیبایی داشت انگار نبود بوی خوبی فضا گرفته بود.نگاهش بمن افتاد...انگار من رو میدید...همین که به فاصله یک متری من رسید وارد اتاق روبرو شد.. این که بود یعنی.؟؟کنجکاو شدم.اتاق کناری تصور کردم وارد اتاق شدم.وقتی اون شخص با شخصی که تو اتاق بود چهره به چهره شدن قیافه او شخص به یکبار تغییر کرد..از ترس زبان من بند اومده بود چرا قافیه اون به یکباره ترسناک شد؟؟ ندای درون پاسخ میده: _اون فرشته مرگه... چهره فرشته مرگ برای همه یکسان نیست افراد مومن فرشته مرگ را درچهره زیبا مشاهده میکنند و افرادی که اعمال بدشان از اعمال خوبشان بیشتر است او را در سیمای ترسناک مشاهده خواهند نمود. اگر او را ترسناک میبینیم حقیقت جان ماست، اگر او را زیبا و معطر می بینیم نمایش جان ماست.اون مرد با دیدن فرشته مرگ گفت: _تو دیگه کی هستی اینجا چکار میکنی. لطفا با من کاری نداشته باش هرچقدر بخوای بهت میدم از مال بی‌نیازت میکنم. فرشته مرگ سخن گفت: _دیگه خیلی دیر شد زمانت به پایان رسید.بدا بحال بندگانی که از کرده خود توبه نکردن..در زمین ظلم و فساد کردند!! فرشته مرگ از نوک انگشتان پا تا سرش با دستش لمس کرد..چه جان کردن سختی داشت ... از اتاق بیرون رفتم... ____ ✍پ ن: افرادكه به دلیل سانحه و تصادف بصورت ناگهانی میمیرند، روحشان به شكل آنی جدا میشود، درست مانند فنر فشرده شده‌ای كه از جای خود پرتاب شود این افراد شاید متوجه مرگ خود هم نشوند. كسانیكه مدتها بیمار بوده‌اند، به تدریج قوای آنان تحلیل میرود و سپس میمیرند، روح به صورت تدریجی خارج میگردد. بعضی افراد با سرعت و برخی بسیار كند این مسیر را طی میكنند. كسانی هستند كه به دلیل علاقه به دنیای فیزیكی، مادیات روحشان دیرتر منتقل میگردد و به طور کلی مرگ طبیعی افراد مومنین راحت است مانند بوییدن گل اما برای گناهکاران جان کردن سختی دارند... ✨ادامه دارد.... 💎 ✶⊶⊷⊶⊷❍💚💎💚❍⊶⊷⊶⊷✶