eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
632 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💞💍💍💞💞 💠 چند نکته اساسی در امر ازدواج👇 🔹 1- قبل از ازدواج یك ضرورت است. فرض كنید و پسر جوانی بسیار به هم علاقه دارند ولی چه وجود دارد كه دخترخانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقاپسر از عهده نقش پدری برآید؟ و ... همه اینها در قبل از ازدواج مشخص می‌شود. در تست‌هایی از هر دو نفر گرفته می شود كه پاسخ خیلی از پرسش‌ها را مشخص می‌كند. این همان عقل است كه كنار عشق قرار می‌گیرد. یعنی دو نفر كه احساس می‌كنند عاشق هم هستند با یك روش به این نتیجه می‌رسند كه آیا ازدواجشان به صلاح است یا نه؟ ...‌ @haram110
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۹۹ و ۲۰۰ کم‌کم سخنرانی شروع میشود و ورزشگاه از التهاب می‌ایستد.با سخنانش روز روشن را با به مردم القا میکند.خیلی جلوی خودم را میگیرم.بیشتر جملات سخنرانی‌اش بار دارد نه بار . رجوی خوب میداند با این جماعت از چه دری صحبت کند.از یک جایی به بعد پیاز داغش را زیاد میکند که: " ای گلوله‌ها بگیرید مرا.." سخنان او درمورد حکومت و حزب جمهوری خون مردمی که خارج از ورزشگاه بودند را به جوش می‌آورد.. و ..همان وقت است به سلاح گرم و سرد مردم را مورد هدف قرار میدهند.گلوله‌ها به تن مردم مینشینند و بس...به چشمان جوانان مینگرم.قلب پاکشان در معرض چاک چاک شده. دلم به حال این میسوزد که با دو کلام گول خورده است.کاش میتوانستم ماهیتی را که در سازمان به عینه دیده‌ام برایشان بگویم و از این دام پهن شده بگریزند اما دهانم را بهم دوخته‌اند و نمیتوانم کلامی به زبان آورم.فکر میکنم رجوی برای انتخاب این حرفها در این محل، بہ خاطر نزدیکی به لانه‌ی جاسوسی و پاسداران و موافقان حکومت، داشته.خیابان محشری شده است.اعضای سازمان با به خیابان ریخته. مینا دستم را میکشد و از گوشه‌ای خارج میشویم. با خشم از چماقداران میگوید. منظورش مردم است.مردمی که مثل سازمان تا خِرخِره مجهز بہ اسلحه نیستند. اگر این ها چماقدارند پس سازمان تفنگدار است؟حال بدی دارم.خیلی دورتر از خانه ازشان جدا میشوم.در خلوت به خود فکر میکنم.بہ قلاده‌ی بسته شده به فکرم. به بند دور بال و پرم.راهه نیست تا این وضعیت را تغیر دهم؟ من حتی دارم کسی بفهمد من عضو سازمان هستم.شاید برای خیلی‌ها نشان لیاقت است برای من نیست.دوست دارم از سیاست به پیچیده شده‌ی به زندگی‌ام خلاص شوم.به که نگاه میکنم. به زندگی ساده و بی‌تکلّفشان.و چقدر این سادگی را دوست دارم.در خانه‌ی یکی از همسایه‌ها باز است و از آن صدای قرآن خواندن است انگار می‌آید.چند بچه درحال جفت کردن کفشها هستند. سرم را پایین می‌اندازم.کلید را درمی‌آورم و وارد خانه میشوم.در به صدا درمی‌آید. برمیخیزم و در را باز میکنم.دختربچه‌ای کاسه‌ی گل سرخ را جلو می‌آورد. _بفرمایین. مال ختم انعامه. بہ زردی شله‌زرد و بوی گلابش خیره میشوم.کاسہ را میگیرم و لپ دخترک را کمی میکشم. _ممنون عزیزم. از طرف من به مامان سلام برسون. بگو دستشون درد نکنه. باشه‌ی شیرینی میگوید و دوان دوان به طرف همان خانه میرود که درش باز بود. خانمهای محل یکی‌یکی درحال بیرون آمدن هستند.در را میبندم.قاشق می‌آورم و از کناری میخورم.واقعا که خوشمزه است.کاسه را با احتیاط میشویم تا بعدا به همسایه دهم.عصرمی‌آید.صدای در که می‌آید فکر میکنم پیمان است.بدون چادر به طرف در میروم.اما همان همسایه‌ی دیوار بہ دیوارمان را میبینم.لبخند ملیحی دارد و صورتش را گلهای ارغوانی چادر قاب گرفته.سلام و احوالپرسی میکنم.اهل تعارف نیستم ولی او را به داخل دعوت میکنم.پشتی از نشیمن می‌آورم و به دیوار ایوان میگذارم. _بفرمایید بشینین. تشکر میکند و مینشیند. _خب... خودت خوبی؟ آ... اسمت چی بود عزیزم؟ _خوبم. اسم من ثریاست. _آره... ثریا جان.خب الحمدالله. به تکه‌کلام‌های مذهبی‌اش دقت میکنم تا . _ببخشید مزاحم شدم. _این چه حرفیه؟ اتفاقا خوب کاری کردین. من توی این محل کسی رو نمیشناسم. _آشنا میشی عزیزم.راستی... چند روز پیش خانم توکلی گفتن کسی تو محله سراغ احوال شما رو میگرفته.ما هم که چند ماهی بیشتر نیست هم رو میشناسیم.از رفتار و سکناتتون هم معلومه آدمای شیرپاک‌خورده‌ای هستین. تعجب میکنم.چه کسی از ما در محل تحقیق کرده است؟با خواهش میکنم و لطف دارین جوابش را میدهم.هندوانه را روی سینی میگذارم و برایشان برش میزنم.تشکر میکند و یک تکه‌ای در بشقابش میگذارد. _راستی ثریا جان من فکرکنم شما غریبید توی تهران نه؟ _آره. ما اهل یکی از روستاهای اطراف تهرانیم.توی خود تهران آشنایی نداریم. _الهی... خیلی سخته که! هروقت خواستی بیا پیش ما. از قدیم گفتن همسایه فامیل آدمه. خوشحال میشوم.در این نبودنهای پیمان بودن یک نفر در کنارم آن هم بی‌شیله پیله‌های سازمانی واقعا خوب است. _قربونتون. من که از خدامه... مزاحم میشم. دستم را به لطافت دستانش مهمان میکند. _مراحمی عزیز. اگه حوصله‌ی بچه داری. چون تو خونه‌ی ما بچه زیاده! هر دو ریز میخندیم. _شما بچه ندارین؟ همبازی نمیخواد بچتون؟ سرم را پایین می‌اندازم و باخجالت میگویم: _نه! ما بچه نداریم. _انشاالله به حق ائمه(ع) خدا دامنتونو سبز كنه. در دل آه میکشم. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛