حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۶۹ نگران سجاد هم بودم که وقتی این موضوع رو بشنوه چیکار میک
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۰
((ببین وروجک ، اگه بفهمم به اون فضولای لباس سبز جونت حرفی زدی ، برای همیشه باید با این اقا جونت خداحافظی کنی ))
داشتم دیوونه میشدم .
ای کاش هیچ وقت آتنا رو نمیدیدم و با تامی آشنا نمیشدم .
به محض رسیدنمون ، سریع رفتیم اتاق سرگرد .
میثم یه کارتی نشون داد و با زهرا باهم وارد شدیم .
آرش هم نشسته بود اما از چهره اش معلوم بود که خیلی عصبیه و خودخوری میکنه ....
خیلی برام زجراور شده بود .
پیغامهای تامی رو نشون جناب سرگرد دادم .
جناب سرگرد خیلی عصبی بود .
بچه های فتا ، استعلام تامی رو گرفتن و ردّش رو زدن .
این عملیات به قدری حساس بود که نباید هیچکسی از نقشه بویی میبرد .
سرگرد به میثم و زهرا هم توضیح داد که درمورد نقشه هیچ حرفی نزنند .
یه سرباز در زد و وارد شد و چندتا سی دی رو داد به جناب سرگرد .
روی تمام سی دی ها اسم {تامی مک آلن} بود که پلیس بین الملل هم دنبالش بود .
سرباز : جناب سرگرد این هم سی دی هایی که فرموده بودید .
سرگرد سری تکون داد و سرباز احترام نظامی ای گذاشت و رفت .
سربازه تقریبا شکل علیرضا بود و این حالمو بدتر میکرد .
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۱
سرگرد لبتابش رو باز کرد و سی دی ها رو دونه دونه میگذاشت .
یکیش خلاف هایی بود که تامی انجام داده با جزییات .
اون یکی عکسایی بود که از خودش گرفته بود و باعث فریب افراد خصوصا دخترای جوان میشد .
جناب سرگرد : آرش بیا ...
آرش : جانم جناب سرگرد ؟
جناب سرگرد : ببین هرکاری میکنی باید علیرضا رو نجات بدیم ، به بچه های نوپو هم بگو درحالت آماده باش باشن ، ممکنه لازمشون داشته باشیم ، درضمن خیلی حواستونو جمع کنید اون نباید بفهمه که ما ازش اطلاعات داریم ...
تامی یه آدم عادی نیست یه آدم حرفه ایه که از همه چی سر درمیاره ، خیلی حواستونو جمع کنید بدون اجازه من هیچ کاری نمی کنید .
آرش چشمی گفت و با میثم از اتاق جناب سرگرد رفتند بیرون .
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
✊ آن زمانے ڪه دڪمہ هاے موشڪ ها را بفشاریمـ ، آن روز ، روز عزاے #اسرائیل خواهد بود 💪😍
ببینم ڪسے هسٺ تا بگوید قدس پایتخٺ ڪجاسٺ‼️
#اسرائیل_نخواهد_بود 👊
اینجـا پایگـاه شهداستـ🔰
@harame_bigarar
4_5913243078289786148.mp3
3.47M
🌸🍃
*°دیگه وقتشه منو یاری کنے
*°واسه حل مشکلم کاری کنے
بـانـواے
❣جـوادمـقـدم❣
#نـواےدل
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۷۱ سرگرد لبتابش رو باز کرد و سی دی ها رو دونه دونه میگذاشت
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۲
وقتی فهمیدم تامی چه آدمیه و چه کارایی کرده ، خونم به جوش اومده بود .
دلم میخواست خودم برم پیش تامی و حسابمو باهاش تصفیه کنم .
من خودم رزمی کار بودم و خیلی راحت میتونستم از پسش بربیام .
تو دانشگاه چندتا از پسرایی که ادعا داشتن رو شکست داده بودم .
اما اجازه نداشتم ، اون آدم خطرناکی بود .
سرگرد تمام جوانب احتیاط رو رعایت میکرد ولی نمیدونم چرا حتی آب خوردنمون هم تامی میفهمید ...
این دلهره منو بیشتر کرده بود و هر لحظه بیشتر نگران علیرضا میشدم .
از سرگرد اجازه گرفتم زدم بیرون
رفتم تو نمازخونه کلانتری ، نمازخونه بزرگ و تمیزی بود بهم حس آرامش میداد ...
وضو گرفتم ، دو رکعت نماز به نیابت سلامتی علیرضا خوندم که خدا دوباره سالم بهم برگردونه .
نگران سجاد هم بودم ولی گوشیم خاموش شده بود .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۳
یه پلیس مهربون اونجا بود که درجه اش دور استین دستش خورده بود .
از درجه ها سردر نمیاوردم .
داشت دعای توسل میخوند رفتم پیشش نشستم و باهاش زمزمه میکردم .
هرچند یه کم برام سخت بود ، به همه اماما توسل میکردیم که یکدفعه رسیدیم به امام رضا ...
((یا ابالحسن یا علی بن موسی ایها الرضا یابن رسول الله ....))
باشنیدن اسم آقا امام رضا ، قلبم کمی آروم گرفت .
توی دلم شروع به صبحت با آقا کردم .
_آقا یکبار دیگه اومدم علیرضامو از شما بگیرم ، اسم شما هم علی داره هم رضا و اسم عشق من هم علیرضا .
آقا راضی ام به رضای تو ، اما علیرضامو بهم بده ؛ نزارید بلایی سرش بیاد .
دو روز دیگه تولد علیرضاست ، اونوقت هنوز علیرضام نمیدونم کجاست و از همه بدتر حالش اصلا خوب نیست .
دوست داشتم علیرضا درو باز کنه بیاد بگه همه چی تموم شد ، دیگه مشکلی نیست .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
4_5827753102882637417.mp3
2.89M
🌸🍂
*°دوباره تورابابایخوبمخواب دیدم
*°دوباره توراروشن ترازمهتاب دیدم
بـانـواے
❣میثم مطیعے❣
#نـواےدل
#شهادٺحضرٺرقیہتسلیت
Join➟ @harame_bigarar
5_6208291693549060308.mp3
3.86M
🌸🔥💔
تو این شبــ تاریڪ ستاره غمگینه✨
به یاد سه ساله ارباب
با صداے : ناصر حسین پور🎤
#نواے_جان
#التماس_دعا❤️
اینجــا خانـہ شهداستـــ👇🏻
♻️ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۷۳ یه پلیس مهربون اونجا بود که درجه اش دور استین دستش خورد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۴
آقا از علیرضا شنیده بودم شما روی مادرتون حساسید ، اگر کسی شما رو به مادرتون قسم بده ، روش رو زمین نمیندازید ....شما رو به مادرتون قسم میدم علیرضامو سالم و مثل قبل بهم برگردونید .
از گریه زیاد دیگه چشمام سنگین شد و خوابم برد .
علیرضا با یه دست لباس سفید تو یه دشت وارد شد مثل همیشه قیافه اش شاد و مهربون بود .
_کوثر جان آروم باش ؛ بی تابی نکن . من حالم خوبه مراقب خودت باش به سرگرد بگو شماره ۵۹ ...
+علیرضا وایسا ، علییی ....
_نگران نباش .
از خواب پریدم .
همون پلیس مهربونی که باهمدعای توسل میخوندیم ، بالا سرم بود .
اروم دستامو تو دستاش گرفت .
چشمامو باز کردم .
_خوبی عزیزم؟؟؟
+من کجام؟
_نگران نباش عزیزم ، تو نماز خونه ی کلانتری ای ، خواب دیدی .
سریع بلند شدم ، با عجله خودمو رسوندم اتاق سرگرد و وارد شدم
جناب سرگرد داشت تلفن صحبت میکرد .
+جناب سرگرد ....
_چیشده دخترم ؟ اتفاقی افتاده؟؟
+جناب سرگرد باید چیزی بهتون بگم!
_بفرما دخترم؟
+علیرضا گفت بهتون بگم شماره ۵۹ .
_کی ؟ کجا بهت گفت ؟ اروم تعریف کن ببینم ...
+خواب علیرضا رو دیدم ، بهم گفت به شما بگم شماره ۵۹ ...
_دخترم حالت خوب نیست ، یه لیوان اب بخور اروم بشی ...جناب سروان علوی ...
جناب سرگرد حرفمو باور نمیکرد .
باید یه جوری بهش ثابت میکردم .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#حضرت_آقا👇🏻
°|اگر ڪسی بہ دختر چادرۍ یا باحجاب
با نظر تحقیر نگاه میڪند...
#تحقیرش ڪنید..![✊]
نشر پیام #صدقہ جاریہ است💖
اینجـا خـانہ شهداستـــ👇🏻
♻️ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚
کلیپ زیبایی از علی فانی با عنوان؛
« خونین جگر» امام مجتبی ع
#امام_حسنے_ها💚
نشر پیام #صدقہ جاریہ است💖
اینجـا خـانہ شهداستـــ👇🏻
♻️ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۷۴ آقا از علیرضا شنیده بودم شما روی مادرتون حساسید ، اگر ک
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۵
رفتم پیش آرش باید بهش میگفتم ، از خدا خواستم کمکم کنه .
شاید نشونه ای باشه برای پیدا کردن علیرضا ...
فکری به سرم زد ، یاد آرش افتادم .
از سربازی که نزدیک بود ، آدرس اتاق آرش رو گرفتم .
در زدم وارد شدم .
آرش سرش روی میز بود .
وقتی سرش رو از روی میز برداشت ، اخم ریزی داشت و صورتش خیس گریه بود .
با انگشتاش اشکاش رو پاک کرد .
با لحن خشداری گفت :
_ببخشید ، بفرمایید؟
+اقا آرش ، من یه چیزی میدونم که به دردتون میخوره و میتونیم علیرضا رو پیدا کنیم .
_چیه؟
+باور کن من دروغ نمیگم ، من خواب علیرضا رو دیدم بهم گفت به سرگرد بگو شماره ۵۹ ...سرگرد باور نمیکنه .
_شماره ۵۹ .....
کمی فکر کرد و گفت :
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۶
_من سرگرد رو راضی میکنم ؛ این یه رمز بود بین من و علیرضا ، بشین تا بیام .....
از اینکه تونسته بودم ارش رو راضی کنم تا حرفم ثابت بشه و زودتر علیرضامو ببینم ، خوشحال بودم .
سردرد گرفته بودم لیوان آبی برداشتم تا خواستم بخورم ،
آرش در اتاق رو باز کرد.
روی رو به رو شدن با مامان و فاطمه و بابا رو نداشتم و شب اونها برمیگشتن ...
فردا تولد علیرضا بود و خدا خدا میکردم که زودتر سرگرد بتونه پیداش کنه .
یک روز دیگه هم گذشته بود ، دو روز دیگه تولد علیرضا بود ...
_بالاخره سرگرد راضی شد ، بهش توضیح دادم .
فردا تولد آقا امام رضاست ،
ان شاءالله به عشق آقا علی هم پیداش میکنیم ، نگران نباش ابجی .
+چی ؟؟؟؟؟ تولد امام رضا ...
_آره ابجی چطور مگه ؟
+زهرا و آقا میثم کجان ، کارشون دارم ..
_از راهرو برو بیرون ، دست راست اونجا باید باشن .
از اتاق آرش زدم بیرون ...
صدای جناب سرگرد رو شنیدم که داد میزد.
_سرگرد آریا پور یکی از نیروهای زبده ی ماست که الان وضعیتش معلوم نیست ، من نمیتونم اجازه بدم تو هم بری .
صدای کسی بود که میگفت :
+من میتونم فقط بهم اعتماد کنین جناب سرگرد .
_اگه نقشه ی ما لو رفته باشه ، جون هردوتون تو خطر میفته و من اجازه نمیدم که نیروهام رو الکی بفرستم و پرپر شدنشون رو ببینم .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
4_6021758244521771582.mp3
3.49M
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
🌴دل خواهرم خونِ ای وای
🌴اگه جگرم خونِ ای وای
بانـواے:
مـجـیدبنےفـاطـمـہ
#نـواےجـان
Join➟ @harame_bigarar
دستاشو ميگرم و به چشماش خيره
ميشمـ😍
+چرا اينجوري نگاه ميكنييي🙈
_هيچي دارم دليل نفس كشيدنمو نگاه ميكنممم☺️❤️
+عه حالا بيا بريم
_چش هرچي بانو بگه😎
از ماشين پياده ميشيم و ساكشو🎁 بر ميدارم
وارد خونشون ميشيمـ و....... 💞
☄ادامـہ
#رمان_مـذهبےشهـدایے😍 #بوے_عطرتـو💜
❣درڪانـاݪ بچهاےحزباللهی😎
•|ڪلیڪ بفرمـاییـ☘ـد|•
http://eitaa.com/joinchat/1862598670Ce1a4903041