1_32415083.mp3
2.87M
•
🌴خداحافظ ای شهر آزارها
🌴خداحافظ ای کوچه بازارها
مـادح:
❣محمودکریمے❣
#نـواےدل
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۹۸ سوره فتح اومد ... شروع کردم به خوندن . ((انا فتحنا لک
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۹۹
تا محمد خواست بره بیرون ، تامی و آتنا عصبانی برگشتن .
تامی مثل اینکه کشتی هاش غرق شدن ، داد میزد .
تامی : غلام ؟
غلام : بله اقا ؟ ببخشید چرا برگشتید ؟
تامی : بهم خبر دادن بچه ها رو پلیسای فضول لب مرز گرفتند منم مجبور شدم برگردم .
غلام : اقا میخواین چیکار کنید ؟
تامی : فعلا دست نگه میداریم تا اوضاع اروم بشه و آبا از آسیابا بیفته تا بعد ببینم چه میشه کرد .
غلام : چشم آقا .
تامی : زنگ بزن هماهنگ کن فعلا این یکی رو درست کنیم .
غلام : آقا به کدومشون زنگ بزنم؟
تامی : خودت برو ببین کدومشون پول بیشتری بابتش میدن ، چنگیزم صداش کن کارش دارم .
غلام : آقا یکی هست بیشترین پولم میده ....بهش بگم؟ چشم به اونم میگم .
تامی : هرغلطی دلت میخاد بکن فقط حواست باشه .
غلام : بله اقا چشم .
تامی : مرخصی .
غلام : چنگیز ؟ کوشی ؟ بیا آقا کارت داره .
محمد لعنتی ای زیرلب گفت و رفت .
صدای صحبت غلام رو میشنیدم که داشت با یه نفر انگلیسی صحبت میکرد ، هم من و هم کوثر کامل متوجه حرفاش میشدیم .
درمورد فروش کوثر بود .
اون لحظه دلم میخواست در گوش های کوثر رو بگیرم تا نشنوه و خودش رو ببازه اما توان اینکارو نداشتم .
اولین بار تو زندگیم احساس پوچی کردم ...
اما من علیرضام ، نمیزارم بلایی سرش بیاد حتی به قیمت جونم
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۰
کوثر اروم اشک میریخت .
فشارش هم افتاده بود .
اینکه کاری ازم برنمیومد عذاب میکشیدم .
از حرفای غلام متوجه شدیم کسی که قراره کوثر رو بخره انگلیسیه و فردا میخواد برگرده کشورش و بابتش پول خیلی زیادی به تامی بده .
از ته قلب دعا کردم زودتر از اینجا خلاص بشیم دیگه طاقت موندن تو این جهنم رو نداشتم .
حتی تصور اینکه کوثرم رو ازم بگیرن دیوونه میشدم .
از بی بی سه ساله خواستم کمک خواستم تا خود خانم کمک کنن و نزارن اتفاقی برای کوثرم بیفته .
چند دقیقه ای تو سکوت گذشت .
محمد چشمکی زد و رفت .
وجود محمد بهم آرامش میداد .
خصوصا اینکه گفت :
_ناموس تو ، ناموس منم هست و نمیزارم اتفاقی براش بیفته .
نفس عمیقی کشیدم و سرم رو به دیوار تکیه دادم .
وقتی محمد برگشت یه نایلون مشکی همراهش بود .
بهم داد و گفت :
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۰۰ کوثر اروم اشک میریخت . فشارش هم افتاده بود . اینکه
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۱
_داداش اینو نگهدار به درد میخوره .
+چیه ؟
_اسلحه فقط غلام نبینه که تیکه بزرگمون گوشمونه ها ...
+ممنونم ان شاءالله بتونم جبران کنم .
_نفرمایید جناب سرگرد ، وظیفه اس .
ازش تشکر کردم احترامی نظامی گذاشت و رفت .
چقدر سخته فرشته باشی بین یه دسته شیطان صفت .
معلوم بود چقدر زجر میکشه .
خصوصا اینکه بخوای از گرگ صفتایی مثل تامی و غلام اطاعت کنی .
از همه مهم تر ، پاک بودنشه که به کوثر اصلا نگاه نمینداخت .
چقدر بچه ب پاکی بود .
خدا حفظش کنه ...
تا حالا حواسم نبود اصلا نگاه کنم ببینم مجرده یا متاهل .
اگه تو اوضاع عادی یا توی ستاد میدیدیمش ، حتما تا الان کوثر شجره نامه اش رو درمیاورد .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۲
آهی کشیدم به کوثر نگاهی انداختم ، از خستگی خوابش برده بود .
من بودم و غم اینکه کوثرم معلوم نیست چه بلایی قراره سرش بیاد .
بدجوری رو نقطه ضعفم دست گذاشته بودند .
یه کم که گذشت صدای مردی اومد که انگلیسی صحبت میکرد .
صدای آشنایی نبود و این یعنی همون مردی که قراره کوثر رو بخره .
جیگرم آتیش گرفت .
اسلحه ام رو برداشتم و اماده تو پیراهنم قایم کردم تا به وقتش حساب همشون رو برسم .
مرد وارد شد ...بسیار جدی و خشن .
وقتی بهش نگاه کردم ، یه حس خاصی داشت اما متوجه حسش نمیشدم .
یه مرد جوون عینکی با چشمای طوسی و یه ریش پروفسوری و یه تیپ شیک داشت که معلوم بود خیلی وضعش خوبه .
تامی و غلام هم وارد شدند ..
نگاه و خنده ی شیطانی تامی رو میدیدم که چقدر خوشحال بود .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
4_5816669862465897568.mp3
3.26M
•/•
واسم نگاهت نفسہ
نفس بدون تو بسـه🍁
بـزار بیام کرببلا
کـه بی تو دنیا قفسہ🍂
مـادح:
❣محمودکریمے❣
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۰۲ آهی کشیدم به کوثر نگاهی انداختم ، از خستگی خوابش برده
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۳
کمی باهم حرف زدند .
تامی به کوثر اشاره کرد ..
و به انگلیسی بهش گفت :
تامی : اینه ، خیلی دختر خوشگلیه مطمئنم از دیدنش سیر نمیشی
مرد جوون : من دختر خوشگل زیاد دیدم ولی این یه چیز دیگه اس ، قیمتش هرچقدر باشه مهم نیست فکراتونو بکنید قیمتش رو بهم بگید .
هرچقدر باشه من دوبرابرش رو میدم فقط عجله دارم میخوام زودی برگردم انگلیس .
تامی : نه خوشم اومد ، برای جنس خوب پول خوبم میدی ...حله .
مرد جوون : یه ضرب المثل ایرانی هست که میگه هرچقدر پول بدی آش میخوری .
تامی : اره مِستر ، باید بهت بگم جای خوبی اومدی .
من میرم بیرون فکر کنم براش ...
تامی خوشحال و خندون به غلام اشاره کرد بعد باهم از اتاق رفتند بیرون .
مرد جوان نگاهی بهم انداخت ، اخماش رفت تو هم .
نگاهش که به کوثر افتاد .
نتونستم خودم رو کنترل کنم
چادرش رو روی صورتش کشیدم تا نگاهش به عشقم نیفته .
نگاهش رو گرفت بهم نگاه عاقل اندر سفیه ای انداخت .
تا خواستم حرفی بزنم ، دستشو به نشونه سکوت بالا اورد .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۴
کوثر بیدار شده بود ، از ترسش دستامو گرفت و میلرزید .
مرد جووون کاغذی رو از توی جیبش دراورد و اومد کنارمون نشست .
روی کاغذ نوشته بود :
((منم همکار شمام جناب سرگرد از طرف سرهنگ ماموریت دارم
اومدم همتونو نجات بدم فقط باهام خواهشا همکاری کنید لطفا ممنونم . ))
اروم گفتم :
+از کجا بدونم که راست میگی ؟
_جناب سرگرد اریاپور من شما رو میشناسم با جناب سروان رضوانی باهمیم .
+شما کی هستی؟
_من سرگرد مهدی نوروزی ام ، از اداره کل مبارزه با جرائم . نگران نباشید نجاتتون میدم .
+از اشناییتون خوشبختم منم علیرضا ایشونم خانم بنده اس .
_منم خوشبختم . آبجی ببخشید اگه ترسیدی .
+راستی ببخشید ، فکر کردم از ادمای تامی هستید غیرتی شدم .
_خواهش میکنم ؛ فدای سرتون ؛ حستون رو میفهمم منم بودم همینکارو میکردم.
+ممنونم .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد