حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۰۶ محمد وارد شد ... با انگلیسی صحبت میکرد و یه جوری وان
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۷
امکان نداره ، وای خدا یعنی چی .
این صدای داد و فریاد محمد بود که میومد .
محمد رو زخمی پیش ما اوردند و انداختن کنار من .
محمد ناله میکرد و کاری از دست ما برنمیومد .
اینقدر کتکش زده بودن که توان نداشت .
تامی با عصبانیت وارد شد :
_اینه سزای ادمی که خلاف مقررات عمل میکنه و به حرف رییسش گوش نمیده .
کوثر : تامیییی ...
تامی وایساد و با پوزخند به ما خیره شد .
تا خواستم حرفی بزنم کوثر نزاشت و گفت :
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۸
_اهای نامرد ؛ تو با من مشکل داری به بقیه چیکار داری ؟
بقیه رو ازاد کن برن . هرچی بگی قبول میکنم فقط یه شرط دارم .
تامی : شرط برای من ؟ می بینم دختر جسوری هستی ...
تامی اومد سمت من و لگدی بهم زد و ادامه داد :
+ خوشم اومد ، دختر با دل و جراتی هستی اما اینو بدون هر شرطی دوسر داره .... منم شرط دارم ، البته اگه مَرد میدون باشی .
_مرد ؟ من که مردی بجز علیرضا نمی بینم .
+دختر مراقب حرف زدنت باش ، یه وقت با این حرف زدنت سر خودتم به باد میدیا .... .
_من از مرگ نمیترسم .... حالا میتونم شرطم رو بگم ؟
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💯 رهبرانقلابـ،صبح امروز:
#آمریکا_رو_به_افول_است؛
🌀این را همه بدانند؛
♨️ آن کسانی که گرایش دارند به اینکه برویم با آمریکاییها #سازش کنیم، بیخودی نقشه بیاساس و پایه میکشند، این را بدانند.
#۱۲آبــان۱۳۹۷
Join⇝ @Harame_bigarar
🚨 #مـرگـ_بـر_آمـریـڪـا👊
از پشتـ همین #گوشے ها و ڪانال #حرم_هاے_بیقرار به همه ے ایادی استکبار چه در داخل و چه در خارج ، مخصوصا #لیبرال های بی خدا و نفهم و #سلبیریتی ها بی بصیرت خاموش و دزد میگوییم ڪه :
❌خط قرمز ما #ولے_فقیه ماست
یادتان باشد #ترامپ سهل است از ترامپ بزرگتر و #شتر_ترش بیایید باز #شعار ما بر بام آسمان ها همان شعار #امام و #شهدا استــ
📛#مـرگـ_بـر_آمـریڪـا📛
سیـزده آبــان مـاه روز تجدید پیـمان عهد استـــ✌️
#سیزده_آبـان❤️
نشـــر_حداڪثـــرے📡
آیـا دعوتـ شهداء را قبـول میکنید⁉️👇
♻️ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۰۸ _اهای نامرد ؛ تو با من مشکل داری به بقیه چیکار داری ؟
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۹
تامی اخمی کرد و با لحن پر از تحقیر گفت :
_بگو ببینم چی میخای بگی الکساندر ..
+اگه ما رو ازاد کنی منم قول میدم نزارم دست پلیس بهت برسه ؟ قبوله؟؟؟
_لابد بعدشم میخای دوتا شکلات بهم بدی اره؟ برو بچه جون ...
تامی حسابی عصبی بود . اما ازاینکه کوثر این حرفای عجیب غریب رو میزد ، کلافه شده بودم .
غلام اومد و یه بسته قرص به سمت چنگیز پرت کرد .
غلام : چنگیز ، این قرص رو بردار بخور دردات اروم میشن .
چنگیز اهی کشید و گفت :
_من چیزی نمیخورم به اون رییس هم بگو من بی گناهم .
غلام به جهنمی گفت و رفت .
مهدی به سرعت پیش غلام رفت و صداش کرد .
مهدی : اقای غلام ، من از دیدن شما خوشحالم ...شما انسان سخاوتمندی هستید ...بنده از شما تقاضایی دارم !
غلام که حسابی ذوق زده شده بود گفت :
_چی میخای مِستِر ؟
+من این دختره رو میخام اما این پسره رو هم به عنوان نوکر و باربرم میخوام ...روی هم با تخفیف چند ؟
با اینکه میدونستم این حرفا واقعی نیست ، اما به غیرتم حسابی برخورده بود .
به انگلیسی شروع کردم به صحبت و گفتم :
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۱۰
+مردک مگه داری وسیله میخری ؟ما کالای تو نیستیم .
غلام به سمتم اومد و مثل کیسه بوکس چندتا لگد محکم بهم زد .
مهدی اومد جلو و مانع شد .
_ اقا نزنشون بزار سالم بمونن خودم درستشون میکنم .
اینقدر همه تو نقش هاشون فرو رفته بودن که باورمون شده بود .
مهدی چکی کشید و با رضایت تامی ، من و کوثر و محمد رو با دردسر زیادی خرید .
از اون اتاق تا بیرون ، من و محمد به شدت عذاب می کشیدیم .
حال من خیلی خراب بود ... باورم نمیشد که ازاد شده باشم و این کابوس لعنتی تموم شده .
محمد حالش از من خراب تر بود ...
از اون اتاق وحشتناک و داغونی که برای ما مثل اخر دنیا شده بود ، بالاخره نجات یافتیم .
ماشین شیک و باکلاسی دم در
وایساده بود که ما رو سوار کرد .
به محض اینکه ما سوار شدیم ، ماشین های نیروی نوپو پلیس ایستاده بودن ...از جذبه و اقتدارشون دلم قرص شد .
چندتا از نیروها اومدن و به من و محمد پتو دادن تا امبولانس برسه و به کوثر هم چادر دادن .
خیلی اروم و بی سرو صدا ریختن داخل و بعد از چند دقیقه درگیری و صدای آژیر پلیس ، بالاخره همه رو دستگیر کردند و دونه دونه میاوردن بیرون .
تامی تا نگاهش به ما افتاد ،
چشمغره ای رفت و گفت :
_چنگیز ، تو ، تو پلیس ...
چنگیز لبخندی زد و گفت : اره .
تامی که حسابی خونش به جوش اومده بود ...چشم غره ای رفت ؛
تا خواست حرفی بزنه ، سربازش اون رو به جلو هل داد .
نگاهم به چهره ی عذاب کشیده ی کوثر افتاد ...چقدر ناراحت و خسته بود .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد