eitaa logo
حرف حساب
7.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
15 فایل
برش‌هایی از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم | گروه مطالعاتی هیئت امام جعفر صادق علیه السلام ارتباط با مدیر: @Einizadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ فوران رحمت خدا با برداشتن یک خار از سر راه مردم! 🔻 گاهی خدای متعال با یک چیز کوچکی فوران می‌کند و به جوش می‌آید. با یک چیز ساده؛ برداشتن یک خار! روایت هست یک خاری سر راه افتاده است. یک کسی می‌آید آن را برمی‌دارد و کنار می‌گذارد که به پای کسی نرود. خدا به‌خاطر همین یک کار، تمام حساب و کتاب او را پاک می‌کند و او را به می‌برد! به‌خاطر این‌که نسبت به حساس بوده است. 👤 📝 | ۹۹/۱۲/۲۸ #⃣ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ فوران رحمت خدا با برداشتن یک خار از سر راه مردم! 🔻 گاهی خدای متعال با یک چیز کوچکی فوران می‌کند و به جوش می‌آید. با یک چیز ساده؛ برداشتن یک خار! روایت هست یک خاری سر راه افتاده است. یک کسی می‌آید آن را برمی‌دارد و کنار می‌گذارد که به پای کسی نرود. خدا به‌خاطر همین یک کار، تمام حساب و کتاب او را پاک می‌کند و او را به می‌برد! به‌خاطر این‌که نسبت به حساس بوده است. 👤 📝 | ۹۹/۱۲/۲۸ #⃣ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ برای تألیف قلوب درِ خانه‌اش همیشه باز بود! 🔻 وقتی از شمال به پایگاه همدان می‌رفت، با خودش مقدار زیادی ماهی می‌برد. از همان دم درِ دژبانی شروع می‌کرد به توزیع تا خانه. می‌گفت: «من وقتی سبزی‌پلو با ماهی می‌خورم، دوست دارم همه خورده باشند.» یا وقتی پرتقال و برنج با خودش می‌برد، سهم خیلی‌ها را برمی‌داشت. بارکشی می‌کرد برای هدیه به دیگران، برای . درِ خانه‌اش همیشه باز بود و از این کارش لذت می‌برد. 📚 از کتاب «آسمان دریا را بلعید»؛ خاطرات قهرمان جنگ‌های هوایی سرلشگر خلبان 📖 ص ۱۷۳ #⃣ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ برای خانهٔ من نوبرانه نخر! 🔻 چقدر از شهاب‌الدین خاطره داشت. خاطرات پیش چشمش صف کشیدند. اشک می‌ریخت و تعریف می‌کرد... چقدر مردم‌دار بود! چقدر به فکر مردم و همسایه‌ها بود! لقمه‌ای که می‌دانست همسایه‌اش ندارد از گلویش پایین نمی‌رفت... همین چند ماه پیش، اوایل بهار، میوه خریده بودم و در ظرفی برای آقا بردم. گفتم: «آقا، بفرمایید نوبرانه.» آقا نگاهی به ظرف انداخت و گفت: «چه زود فصل میوه رسید!» گفتم: «چون نوبر است، یک مقدار گران‌تر خریده‌ام.» آقا بشقاب را به دستم داد و گفت: «برو پس بده. تا وقتی همهٔ مردم نتوانند بخرند، برای خانهٔ من هم نوبرانه نخر.» 📚 از کتاب | برش‌هایی از زندگانی آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی 📖 ص ۶۳ #⃣ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f