هدایت شده از حرف حساب (بانوانه)
🔆 کار برای خدا
🔻 عدسها را پاک کرد. آرد را خمیر کرد. تنور را روشن کرد. نان را پخت. جارو هم کرد. سفره که انداخت، لقمه گرفت برای بچهها... آب از چاه کشید و...
⁉️ کارهای خانه را چه کسی باید انجام دهد؟
🔺 کار برای #خدا باشد، هر کس #سبقت بگیرد برنده است. هر زمان که میشد، در خانه کمککار زهرایش میشد. کارِ خدا #توفیق میخواهد انجامش...
📚 برگرفته از کتاب #پدر
📖 ص ۳۱
👤 #نرجس_شکوریانفرد
#⃣ #همسرانه
❤️ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353
هدایت شده از حرف حساب (بانوانه)
🔆 این محبت به مشاجره میکشه!
🔻 ... این که من شوهرم رو دوست دارم، پس باید هرطوری که من میخوام باشه، این درست نیست. این محبت به مشاجره میکشه، به حالت برخوردی میرسه، به مقایسهی کارهای دو طرف میرسه.
🔺 میدونی لیلا جون! درست نیست که محبت طوری شکل بگیره که مثل بازیهای بچهها برد و باخت باشه؛ یعنی اگر باب میل من رفتار کرد پس بردهام، اگر نه باختهام.
📕 برگرفته از رمان «رنج مقدس»
👤 نرجس شکوریانفرد
📖 ص۸۲
#⃣ #همسرانه
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353
هدایت شده از حرف حساب (بانوانه)
🔆 آنقدر غرق محبتم میکرد که...
🔻 زندگی ما طول چندانی نداشت، اما عرض بیانتهایی داشت. ابراهیم، بودنش خیلی کم بود، اما خیلی با کیفیت بود.
🔸 هیچوقت نشد زنگِ درِ خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز میکردم. میخندید؛ خندهای که همهٔ مشکلات و غم و غصهاش پشتش بود، اما خودنمایی نمیکرد.
🔹 تا بود، نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آنقدر غرق محبتم میکرد که یادم میرفت از مشکلات جبههاش بپرسم. تا از راه میرسید، حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر میخواستم دست بزنم، گاهی تشرم میزد.
🔸 خودش شیر بچهها را آماده میکرد، جایشان را عوض میکرد، با من لباسها را میشست و میبرد پهنشان میکرد و خودش جمعشان میکرد، خودش سفره را پهن میکرد و خودش جمع میکرد.
▫️میگفتم: «تو آنجا خیلی سختی میکشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
▫️میگفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفلهای معصوم را ادا کنم.»
▫️میگفتم: «ناسلامتی من زنِ خانهٔ تو هستم و باید وظیفهام را عمل کنم.»
▫️میگفت: «من زودتر از جنگ تمام میشوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان میدادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
🎙 راوی: ژیلا بدیهیان؛ همسر #شهید_محمدابراهیم_همت
📚 برگرفته از کتاب «به مجنون گفتم زنده بمان»
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#⃣ #همسرانه
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353
هدایت شده از حرف حساب (بانوانه)
🔆 تو رو خدا حلالم کن!
🔻یک روز حسین از مأموریت آمده بود که دید بستههای پلاستیکی میوه را سر پلهها چیدهام و چندتا چندتا بالا میبرم. سرخ شد، خجالت کشید و گفت: آخه چرا شما؟ اگه این طفل معصوم تو شکمت خدای ناکرده مثل دختر اولمون زینب آسیب ببینه چی؟ گفتم تمام هم و غم من اینه که شما فکرت درگیر مسائل خونه و بچهها نباشه تا بهتر به مردم خدمت کنی. خدای این بچه هم ارحم الراحمینه. این را که گفتم، سرش را انداخت پایین و با التماس گفت: پروانه جان، من خیلی به تو #بدهکارم! تو رو خدا #حلالم کن.
📕 از کتاب #خداحافظ_سالار | خاطرات همسر سرلشکر پاسدار #شهید_حسین_همدانی)
📖 ص۲۶۳
❤️ #همسرانه
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353
هدایت شده از حرف حساب (بانوانه)
🔆 یک فنجان پر از عشق!
🔻 مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که «این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته.»
🔸 اما خدا میداند که مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمیخورد، همیشه برای من قهوه درست میکرد. میگفتم: «واسه چی این کارو میکنی؟ راضی به زحمتت نیستم». میگفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم.» همین عشق و محبتهایش را میدیدم که احساس میکردم رنگ خدایی به زندگیمان داده.»
👤 راوی: همسر #شهید_مصطفی_چمران
📚 از کتاب «پدرانه، مادرانه؛ زندگی به سبک شهدا | ج۳»
ص ۲۳
#⃣ #همسرانه
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353