#داستانک
#داستانک
📚
خواب
خواب دیدم یک گله سگ از نژادهای مختلف دنبالم اند. از رودخانه ای گذشتم که پر از ماهی بود. و از جنگلی که پر از مار بود. به شتری رسیدم که زانو زده بود. از ترس سوار شتر شدم و در بیابانِ خدا، رها شدم.
مُعبر گفت: سگ درد و مرض است. ماهی و مار پول و ثروت است و شتر مرگ است که در خانۀ همه میخوابد. تو مریض میشوی. با پول و ثروتت نمیتوانی خودت را معالجه کنی. شتر مرگ منتظرت است.
قرض هایم را دادم، حلالیت طلبیدم و آمادۀ مردن شدم. سی سال است منتظرم که شتر مرگ در خانه ام بخوابد.
#بلقیس_سلیمانی
داستانهای کوتاه🖋☕️