بسم الله
غزل تازه:
نمانده است مرا آبرو به قدر پشیزی
تو را چه فایده ای چشم اگر که اشک نریزی
نه ریخت اشک من از شوق دوست در دل چاهی
نه رفت چشم من از دست در فراق عزیزی
تمام عمر نبردم نه سودی و نه زیانی
نباختم همه عمرم به قدر شان تو چیزی_
_که در بساط ندارم نه آهی و نه گناهی
که خرج دوست نکردم نه صلحی و نه ستیزی
نمانده فرصتی و مرگ ناگزیر می آید
به جز برای تو مردن کجاست راه گریزی؟
#سید_محمد_مهدی_شفیعی
خرداد 97
رمضان المبارک 1439
#و_اسئلک_ان_تجعل_وفاتی_قتلا_فی_سبیلک
#ابلیت_شبابی_فی_سکره_التباعد_منک
#رمضان #جوانی #مرگ