🍂
معشوقهی ناکام
حق: این یکی خودش خودش را دار زد. رفته بود جواهرده رامسر اما نه برای زندگی، که برای مرگ. او برای رفتن برنامه ریخته بود. از یک مغازه چند متری طناب خریده بود و طناب را به شاخهی قطور یک درخت کهنسال آویزان کرده بود و بعد هم نوبت حلقآویز خودش بود. بهار بود و بهار همان فصلی بود که آوینی با پای خودش رفته بود قتلگاه فکه. جمعه بود و جمعه همان روزی بود که سیدمرتضی برای همیشه بیخیال دنیا شد. غزاله البته او را به اسم کامران میشناخت. هنوز انقلاب نشده بود و هنوز خیلی مانده بود که کامران، سیدمرتضی بشود. کامران شعر میگفت و نقاشی میکشید و سبیل نیچهای میگذاشت و تیپ میزد و نه که فقط بگویی از غزاله؛ از همهی دخترهای اهل هنر دلبری میکرد. هنر غزاله در نوشتن بود و به اعتراف خودش، جز نوشتن هیچ هنر دیگری نداشت و کار دیگری هم بلد نبود. علاقهی غزاله به کامران، در دانشگاه لو رفته بود و همه میدانستند که این دختر درونگرا اینجا دیگر تاب مستوری ندارد. ذات عشق همین است. وقتی قرار باشد نخ بدهی، نامرئی نمیشود. غزاله غزال شده بود و جز نوشتن، کار دیگری بلد شده بود؛ دویدن. شبها مینوشت و روزها دنبال کامران میدوید و سرعت کامران البته بیشتر بود. کامرانی که وقتی فهمید پشتسرش چه خبر است، حتی در ابریترین روزهای سال هم بیخیال عینکدودی نمیشد. توهم زده بود اگر چشمهایش را از غزاله و آن دیگر غزلها مخفی کند، دخترها میروند رد زندگیشان را میگیرند و او میتواند بدون هیچ مزاحمی به فلسفه بپردازد، به سینما بپردازد، به ادبیات بپردازد. انقلاب این قدرت را داشت که #کامران را تغییر دهد ولی تاب این را نداشت که باعث تحول #غزاله هم بشود. غزاله همان بود که بود اما دیگر نمیتوانست دنبال کامرانی بگردد که سیدمرتضی شده بود. قبل از انقلاب بههم میخوردند ولی انقلاب، کامران را عوض کرده بود. دیگر در فلسفه و سینما و ادبیات دنبال هنر نمیگشت. هنر را در چشمهای حاجهمت میدید؛ چشمهایی که انگار #خدا خودش برایشان سرمه کشیده بود. غزاله از این میسوخت چرا سیدمرتضی چشمهای همت را دیده اما چشم کامران همیشه در برابر چشمهای مشکی خودش درویش بوده. آن جمعهی فروردین که خبر شهادت سیدمرتضی در کوی و برزن پیچید، هیچ کس به فکر غزاله علیزاده نبود. همه به آیندهی شهیدی فکر میکردند که «سید شهیدان اهل قلم» شده بود و مشهور شده بود و حالا حتی حزباللهیهایی که سلام آوینی را هم جواب نمیدادند، دوستدارش شده بودند. غزاله چه کند، چه نکند؛ جمعه و بهار را در خاطر نگه داشت. کار داشت با کامران...
#حسین_قدیانی
▫️سایت حقدیلی haghdaily.ir
@ghete26