eitaa logo
حرکت در مه
195 دنبال‌کننده
442 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
فراخوان عمومی ثبت نام در شانزدهمین دوره حضوری آموزش نویسندگی «آل جلال» عموم علاقمندان به داستان‌نویسی می‌توانند تا تاریخ 20 دی1401 برای ثبت‌نام و ارسال اثر به‌نشانی www.naghdedastan.ir مراجعه کنند. اطلاعات بیش‌تر: https://ketab.ir/News/28896 خانه کتاب و ادبیات ایران را در (بله) ble.ir/khaneh_ketab_adabiat و (ایتا) eitaa.com/khaneh_ketab_adabiat دنبال کنید.
حرکت در مه
از امروز؛ ثبت‌نام شانزدهمین دوره آموزش نویسندگی «آل جلال» آغاز شد علاقه‌مندان به داستان‌نویسی از امروز سه‌شنبه (سیزدهم دی ماه ۱۴۰۱) تا پایان (بیستم دی ماه ۱۴۰۱) فرصت دارند برای شرکت در شانزدهمین دوره آموزش نویسندگی «آل جلال» ثبت‌نام کنند. به گزارش روابط عمومی خانه کتاب و ادبیات ایران، شانزدهمین دوره آموزش داستان‌نویسی «آل‌جلال» به‌صورت حضوری به مدت چهار ‌روز از بیست‌ودوم تا بیست‌وپنجم دی ماه ‍‌۱۴۰۱ با حضور نویسندگان جوان سراسر کشور برگزار خواهد شد. علاقه‌مندان به داستان‌نویسی از امروز سه‌شنبه (سیزدهم دی ماه ۱۴۰۱) تا پایان روز سه‌‌شنبه (بیستم دی ماه۱۴۰۱ ) فرصت دارند برای شرکت در شانزدهمین دوره آموزش نویسندگی «آل جلال» ثبت‌نام کنند. ادب جویان در این دوره آموزشی از کلاس‌های درس استادان داستان‌نویسی و نویسندگانی همچون محمدرضا سرشار، احمد شاکری، احسان عباسلو، خسرو باباخانی، یاسین حجازی، محمدمهدی رسولی، کامران پارسی‌نژاد، سارا عرفانی، محمد اسماعیل حاجی علیان، آراز بارسقیان، مهدی قزلی، مهدی کفاش و محمدعلی رکنی استفاده خواهند کرد. گفتنی است، عضویت (رایگان) در پایگاه نقد داستان به‌نشانی www.naghdedastan.ir، تکمیل برگه ثبت‌نام (مندرج در پایگاه) و ارسال داستانی با حداقل ۳۰۰ کلمه، برای حضور در این دوره آموزشی الزامی است. شانزدهمین دوره داستان‌نویسی «آل‌جلال» از پنج‌شنبه (بیست‌ودوم دی‌ماه ۱۴۰۱) در قالب ۱۳ کارگاه آموزشی با هدف ایجاد فرصت برابر آموزش برای ادب‌جویان جوان و نیز پرورش استعدادهای سراسر کشور در تهران برگزار خواهد شد. علاقه‌مندان می‌توانند برای کسب اطلاعات بیشتر درباره نحوه ثبت‌نام با شماره تلفن ۹۱۰۰۶۳۶۳-۰۲۱ داخلی ۸۰۸ یا ۸۰۹ تماس بگیرند.
یادش به‌خیر دوره‌های قبلی آنلاین بود و البته اگر تا حدی آموخته‌اید بیش از آن دیگر نوشتن دوره نمی‌خواهد. باید بنویسید و کشف کنید. چاره‌ای ندارد. نمی‌دانم شرکت کنم یا نه حداقل دوستان تهرانی فکر کنم بتوانند استفاده کنند. قبل‌ترها این اسم‎‌ها واقعاً انگیزه‎‌ام می‌داد برای شرکت کردن در کلاس‌ها و خود را رساندن به جلسات اما اکنون نه. می‌دانم آدم‌ها مهمی‌اند عمری سر کرده‌اند با کتاب و نوشتن و نویسندگی اما چه کنیم که بی نوشتن به جایی نخواهیم رسید هرچه قدر هم محضر بزرگان را درک کنیم. چرا گاهی بعد کلی این در و آن در زدن می‌بینی که پرسشی داری، یا نیاز به مشورتی داری اما گتره‌ای اطلاعات وارد ذهن کردن نه فایده‌ای ندارد.
‏«این حال را هم آخری باشد.» - تاریخ بیهقی.
خب یک پروژۀ داستان‌نویسی انجام دادم برای خودم البته می‌خواهم بفرستمش جشنوارۀ داستان حماسی. ما که تا به حال تو این جشنواره‎‌ها چیزی نشدیم امید است که توی این یکی هم چیزی نشویم. البته جشنواره‌ها را قبول ندارم ولی وقتی آدم میان‌مایه است چاره‌ای نیست. خب دربارۀ این داستانی که صد شکر و منت که تمام شد، نگویم برای‌تان که جانم را به لب رساند و پیرم را درآورد. ازبس بازنویسی‌اش کردم و راضی نبودم. هنوز هم که هنوز است دوستش ندارم ولی خب دیگر خسته شدم ازش البته به پای 200 بار بازنویسی پیرمرد و دریا نمی‌رسد. البته به پای هفت بار بازنویسی جنگ و صلح می‌رسد. شاید بیش‌تر از آن بود. گرچه این یک جلد هم به زور می‌شود و جنگ و صلح قشنگ چهار جلد پروپیمان است. بگذریم که توی بازنویسی جنگ و صلح خانمش هم به کمکش آمد. غرض این‌که آن‌ قدر از بازنویسی‌ها و تغییر زاویه‌دیدها و راوی‌های این داستان زپرتی آموختم که از کلاس‌های مختلف نیاموختم. جلسه رفتن و جلسه گرفتن کار مسئولان است ولی ما همان به که صبر پیش گیریم دنبالۀ کار خویش گیریم یعنی بشینیم بنویسیم. ببینید چه‌قدر توصیه می‌کنم اگر می‌خواهید نویسنده شوید بشینید بنویسید و دست از این کلاس و آن کلاس بردارید. خب ان‌شاءالله پروژه‌های دیگر را می‌خواهم شروع کنم امیدوارم که بتوانم اثر به درد بخوری تولید کنم حالا راستش چاپ هم نشد، نشد ولی به درد بخورد.
درحقیقت همه قصه‌های دنیا از یک خلاصه یک‌خطی شروع می‌شود: یک نفر، یک نفر دیگر را بیشتر از خودش دوست دارد. قصه، براساس رفتار آن نفر دیگر پیش می‌رود. 👤
🍂 ح‌ق: تابستان سال هزار و سی‌صد و چهل و هشت، عجب تابستانی شد برای سیمین. تیرش سووشون را تمام کرد و شهریورش جلال را از دست داد. انگار سووشون را نوشت تا برای غم فراق جلال، تمرین صبر کند. نکند بهش الهام شده بود که این آخرین روزهای جلال است؟ ای بسا که یوسف رمان سووشون را خود جلال می‌خوانند و زنش زری را خود سیمین می‌دانند. یوسف و زری در سووشون حسابی کفو یک‌دیگرند اما کجا و کجا؟ جلال از یک خانواده‌ی روحانی آمده بود و سیمین برکشیده‌ی یک خانه‌ی روشن‌فکری بود. جلال شلوغ بود و شیطان بود و داغ بود و هیچ کجا هم بند نمی‌شد. عاشق این بود که در هر مکتبی یک سرکی بکشد و بعد هم برود سراغ تجربه‌ای دیگر. سیمین ولی آرام بود و ادبیات را نه برای سیاست که برای خود ادبیات می‌خواست. سرش هم برای دعوا درد نمی‌کرد. جلال مظهر انقلاب بود و سیمین سمبل اصلاحات. بماند که همه‌ی زن‌های ایل و تبار آل احمد، چادری بودند و سنتی بودند و به شکل متصلبی متدین بودند و حکماً عروس بی‌روسری نمی‌خواستند؛ آن‌هم با فامیلی فوق مدرن دانش‌ور. چی پس باعث شد این وصلت شکل بگیرد و حتی بدون بچه هم دوام خود را حفظ کند؟ من اسمش را می‌گذارم ادبیات. ادبیات همان حلقه‌ی وصلی است که می‌تواند متضادترین قطب‌ها را هم پای یک سفره بنشاند. این درست که جلال، سر به هوا بود و سیمین، سر به زیر اما جفت‌شان سودای ادبیات در سر داشتند. اولین منتقد کتاب‌های جلال، سیمین بود و اولین مخاطب یادداشت‌های سیمین، جلال‌. زن و شوهری که را گذاشته بودند وسط زندگی‌شان و بیش از اختلافات، به اشتراکات فکر می‌کردند. زن و شوهری که با ادبیات شوخی نداشتند‌. جدا از هم‌دیگر هم اگر به سفر می‌رفتند، باز آن‌چه این فاصله را پر می‌کرد بود. بی‌خود نیست که نامه‌های عاشقانه‌ی این و به هم چهار جلد کتاب قطور شده باشد. جلال برای سیمین، از مشاعره‌هایش در شب مشعر می‌نوشت و سیمین برای جلال، از مسیحی می‌نوشت که در سیمای امام موسی مشاهده کرده است. آخ که چقدر برای سیمین سخت بود مرگ جلال در آخرای تابستان. رسماً غصه‌ی پاییزش را ساخت. رفته بودند ویلای اسالم، استخوان سبک کنند؛ نرفته بودند که آخرین سفرشان باشد. رفته بودند که با هم برگردند؛ نرفته بودند که بی‌هم شوند. سووشون ادبیات بی‌همی است؛ بهاری که خوب شروع می‌شود ولی خیلی زود به می‌رسد. قصه مال روزهایی است که حال ایران خوش نیست. بیگانه هست و بیماری هست و مریض‌خانه‌ی نمازی شیراز هم جواب‌گو نیست و شاه‌چراغ باید جورکش همه‌ی گره‌هایی باشد که خلق‌الله به ضریحش می‌بندند...
🍂 معشوقه‌ی ناکام ح‌ق: این یکی خودش خودش را دار زد. رفته بود جواهرده رامسر اما نه برای زندگی، که برای مرگ. او برای رفتن برنامه ریخته بود. از یک مغازه چند متری طناب خریده بود و طناب را به شاخه‌ی قطور یک درخت کهن‌سال آویزان کرده بود و بعد هم نوبت حلق‌آویز خودش بود‌. بهار بود و بهار همان فصلی بود که آوینی با پای خودش رفته بود قتل‌گاه فکه. جمعه بود و جمعه همان روزی بود که سیدمرتضی برای همیشه بی‌خیال دنیا شد. غزاله البته او را به اسم کامران می‌شناخت. هنوز انقلاب نشده بود و هنوز خیلی مانده بود که کامران، سیدمرتضی بشود. کامران شعر می‌گفت و نقاشی می‌کشید و سبیل نیچه‌ای می‌گذاشت و تیپ می‌زد و نه که فقط بگویی از غزاله؛ از همه‌ی دخترهای اهل هنر دل‌بری می‌کرد. هنر غزاله در نوشتن بود و به اعتراف خودش، جز نوشتن هیچ هنر دیگری نداشت و کار دیگری هم بلد نبود. علاقه‌ی غزاله به کامران، در دانشگاه لو رفته بود و همه می‌دانستند که این دختر درون‌گرا این‌جا دیگر تاب مستوری ندارد. ذات عشق همین است. وقتی قرار باشد نخ بدهی، نامرئی نمی‌شود. غزاله غزال شده بود و جز نوشتن، کار دیگری بلد شده بود؛ دویدن. شب‌ها می‌نوشت و روزها دنبال کامران می‌دوید و سرعت کامران البته بیش‌تر بود. کامرانی که وقتی فهمید پشت‌سرش چه خبر است، حتی در ابری‌ترین روزهای سال هم بی‌خیال عینک‌دودی نمی‌شد. توهم زده بود اگر چشم‌هایش را از غزاله و آن دیگر غزل‌ها مخفی کند، دخترها می‌روند رد زندگی‌شان را می‌گیرند و او می‌تواند بدون هیچ مزاحمی به فلسفه بپردازد، به سینما بپردازد، به ادبیات بپردازد. انقلاب این قدرت را داشت که را تغییر دهد ولی تاب این را نداشت که باعث تحول هم بشود. غزاله همان بود که بود اما دیگر نمی‌توانست دنبال کامرانی بگردد که سیدمرتضی شده بود. قبل از انقلاب به‌هم می‌خوردند ولی انقلاب، کامران را عوض کرده بود. دیگر در فلسفه و سینما و ادبیات دنبال هنر نمی‌گشت. هنر را در چشم‌های حاج‌همت می‌دید؛ چشم‌هایی که انگار خودش برای‌شان سرمه کشیده بود. غزاله از این می‌سوخت چرا سیدمرتضی چشم‌های همت را دیده اما چشم کامران همیشه در برابر چشم‌های مشکی خودش درویش بوده. آن جمعه‌ی فروردین که خبر شهادت سیدمرتضی در کوی و برزن پیچید، هیچ کس به فکر غزاله علی‌زاده نبود. همه به آینده‌ی شهیدی فکر می‌کردند که «سید شهیدان اهل قلم» شده بود و مشهور شده بود و حالا حتی حزب‌اللهی‌هایی که سلام آوینی را هم جواب نمی‌دادند، دوست‌دارش شده بودند. غزاله چه کند، چه نکند؛ جمعه و بهار را در خاطر نگه داشت. کار داشت با کامران... ▫️سایت حق‌دیلی haghdaily.ir @ghete26
قلم حسین قدیانی قشنگ است. زاویه نگاهش هم جدید است.
حرکت در مه
🎥این خانم بعد از بازگشت، کنار درب خانه میبینه یک بيسکوئيت مخصوص کریسمس در طاقچه کنار در قرار گرفته و فکر میکنه یکی از بچه‌ها براش آورده ولی بعد از چک دوربین میبینه که ... 🐿سنجابی که بارها براش غذا گذاشته اون بيسکوئيت آورده