سفر به مریخ
ما هر روز به فکر سینا بودیم. با خودمان میگوییم حالا آیا آنطرف دارد چه کار میکند؟ بعضیها هم رفتنش را باور نکردهاند، مدام میگویند ما سینا را اطراف مدرسه دیدهایم.
قشنگ معلوم بود روزهای آخر دیگر داشت از همهچیز خداحافظی میکرد، از در و دیوار مدرسه گرفته تا حیاط. از جاندارها که بماند. از ما که مدیر و معاونش بودیم و از کادر مدرسه خداحافظی میکرد و میرفت با آن لبخند ملیحش. درست بود که ششم بود اما باید میرفت و یک روز ما همه او را بدرقه کردیم برود مریخ. همه با هم در کنارش.
سینا هم حسابی این آخریها آتش سوزاند و هرکاری دلش میخواست کرد و بعد ما را رها کرد. یک روز آمد گفت آقا میشود امروز بهخاطر من نماز برگزار کنید، گفت توی مریخ دیگر نمیشود نماز خواند. نماز برگزار کردیم. برایش جشن گودبای پارتی گرفتیم، به موهایش گیر ندادیم و او هم خوب همه چیز را سیر میکرد.
یک روز آمد پروندهاش را گرفت، نشست توی سفینهاش پرواز کرد رفت مریخ. بچههای کلاس ششم باورشان نمیشد که سینا میرود مریخ. فکر میکردند شوخی است. الان هم خیال میکنند که تا آخر ششم باقی خواهند ماند. تصوری از آینده ندارند.
دیگر کمکم از یادمان رفته است و ما تنهای تنها پیش خودمان میگوییم او دیگر رفته است و حالا که رفته مدرسه دیگر مثل قبل نمیشود. مجبوریم به نبودنش عادت کنیم و برایش توی مریخ آرزوی موفقیت کنیم. همۀ اینها درست بود جز اینکه به جای مریخ بگذارید استرالیا.
#خاطرات_مدرسه
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
فکر میکنم از سختیهای نوشتن پاک شدن برای نوشتن است و متعهد ماندن به رسالت قلم و بیزاری از نوشتن برای اشتهار و نمایش اما وقتی به این مرحله رسیدی دیگر نوشتنت نمیآید.
حس میکنم این را.
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
امروز آش دادیم بهمناسبت 44امین سالگرد انقلاب اسلامی.
مدرسه را گذاشته بودند روی سرشان. آنقدر با قاشقهایشان میزدند توی کاسههاشان که صدا به صدا نمیرسید. خداخدا میکردیم طوریشان نشود.
اما بعد کمکم صف به صفشان کردیم و فرستادیمشان توی سالن و نمازخانه که در نهایت آرام شدند. اما امروز کلاً روز شلوغی بود.
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
یک ثانیه
نویسنده: فعلاً ناشناس
*زلزله تقریبا" ده ثانیه احساس شد.*
اما میلیونها نفر به خیابان ریختند. نیمهبرهنه، با دستخالی ، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی...
میلیونها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتنشان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظهای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند...
میلیونها زن طلاهای عزیزشان، چکمههایی که روزها پاساژها را برای خریدنشان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهمترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند... را از یاد بردند و گریختند.
میلیون ها نفر حتی یادشان رفت کی هستند؟ تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند و معشوقه از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک روز با اطمینان می گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره!
هیچکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. یا حتی مدرک تحصیلی و حکم انتصاب به عنوان مدیر فلان جای مهم که برایش زیراب صدها نفر را زده بود، بدون وضو رفته بود صف اول نماز جماعت اداره، حاجیفلانی سفارشش کرده بود ...
میلیونها نفر فقط فرار کردند، از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسطهایش روزها و شبها زحمت کشیده بودند.... از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتی شان را برای داشتنش حراج کرده بودند.
آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدم ها، میزان عشق و وفاداریشان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان شان ثابت شد.
تلخ بود اما آن چند ثانیه را دوست دارم. برای اینکه هزاران بار در ذهنم با آن مواجه شده ام، اینکه تا دقیقه دیگر هیچکداممان ممکن است نباشیم. اینکه مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد.
درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمی گیریم.
مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع دوباره همان موجودی می شویم که بودیم .
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
ویلیام فاکنر که هنرمند را "موجودی رانده شده توسط شیاطین" میداند، همیشه از کار خود ناراضی بود.
فاکنر در سال ۱۹۵۶ در مصاحبهای با پاریس ریویو گفت: نویسندگان هرگز نباید از کاری که انجام دادهاند راضی باشند. نوشتهها هرگز به آن خوبی که باید باشند از کار در نمیآیند. خود را با مقایسه کردنهای بیهوده با پیشینیان و معاصرانتان عذاب ندهید. فقط سعی کنید از خودتان بهتر باشید.
#توصیههایی_برای_نوشتن
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
مادر قبلی یکی از بچهها زنگ زده که به بچهاش که حالا توی خانهاش نیست نگویید پدر و مادرش را بیاور مدرسه آخر باباش تهدید کرده که اگر یک بار دیگر گفتند پدر مادرت را بیاور مدرسه دیگر اجازه نمیدهم پدرت را ببینم. اول ما فکر کردیم مادر جدیدش است اما نگو که پسره رفته است توی خانۀ همسایه و از آنجا زنگ زده به مادرش.
#خاطرات_مدرسه
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
یکی از اهالی ترکیه در توییتر نوشته:
خلاصه زندگی و لذت زودگذر آن
چند روز پیش صاحب خانه مرا بیرون انداخت چون تقاضای افزایش بیش از حد اجاره می کرد. چند روز بعد از بیرون راندنم زلزله رخ داد
حالا صاحب خونه ای که مرا بیرون کرد، من و ایشان توی یک چادر و در کنار هم درکنار آتش می نشینیم
این است کار دنیا و غفلت ما
همه چیز فانی است
زیاد خودمون رو اذیت نکنیم
برای هر انچه از دست خواهیم داد
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
مطلبی از کانال یادداشتهای یک کارمند:
"به بهشت نمیروم، اگر مادرم آنجا نباشد."
باید زمان زیادی بر من میگذشت تا دریابم ایده بهشت، اگر نه به تمامی، دستکم تا حد زیادی، تمنای امنیت آغوش مادر است، همچنان که دلتنگی برای نیستان...
همون قدر که جستجوی آغوش مادر زیباست، آغوشی گشوده برای فرزند بودن هم زیباست.
بعضیها فیزیولوژیک مادر میشوند ولی مادر بودن رو نمی چشند؛
بعضیها آغوش گشوده ای برای دیگری دارند؛ مثل آلبرت شوارتزر، مادر ترزا، نرگس کلباسی، اسماعیل آذری نژاد.
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
معرفی یک مجموعه به مناسبت مبعث پیامبر رحمت(ص)
«از سرزمین نور» مجموعه ای فاخر و معنوی است که به نام پیامبر اکرم (ص) مزیّن شده و روایتگر زندگی آخرین فرستاده خداوند است. جدا از سیر تاریخی داستان که ما را با فراز و فرودهای زندگی حضرت محمد (ص) آشنا می سازد، این مجموعه دیگر گوشه های پیدا و پنهان تاریخ اسلام را به تصویر می کشد. همچنین شنیدن این روایت از دریچه صداهای ماندگار هنرمندان رادیو و دوبله مانند منوچهر اسماعیلی، جلال مقامی، علی رضایی و دیگران لطفی دوچندان دارد. به همراه این ویژگی، قلم وزین و شاعرانه رضا رهگذر و سعید آل رسول، اثری معنوی و ادبی خلق کرده است تا در کنار هنرنمایی صداپیشگان توانا، پهنه آسمانی داستان را رنگ و جلای خیال انگیزی ببخشد. از شما دعوت می کنیم تا با شنیدن این کتاب گویا، سفری روحانی را تجربه کنید.
برای دانلود یا شنیدن توی سایت یا اپلیکیشن ایرانصدا بروید.
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
▫️بدنها فراموش نمیکنند
بدنها فراموش نمیکنند. آنها آنچه را ما سرکوب میکنیم در حافظه خود نگه میدارند و دیر یا زود با خمودگی، درد و بیماری آشکار میکنند. بدنها، خودشان را با ما سازگار میکنند اما بهای پنهانِ تصمیمات خودآگاه یا ناخودآگاه ما را میدهند. بدنهایمان، خشمهای فروخورده، سکوتهای اجباری و اضطرابهای طولانیمدتمان را در آغاز در خود نگه میدارند و سرانجام، همچون غذایی مسموم پس میزنند.
به بدنهایمان نگاه کنید. به انقباضشان، به خستگیشان، به بیماریهایشان، به حافظه دردآلودشان در تمام این سالها. به بدنهایمان نگاه کنید که حس زنده بودنشان را از دست دادهاند، به حرکتهایمان که کُند میشوند تا خودشان را با محیط منطبق کنند و سرزندگی را به یاد نیاورند.
به بدنهایمان نگاه کنید که نه میرقصند، نه اشتیاق و نای ورزش کردن دارند و نه فرصت وجد و هیجان پیدا میکنند. به بدنهایمان نگاه کنید، به شانههای افتادهمان، به دردهای گوارشمان، به آهنگِ نفسکشیدنهایمان و به پوستمان.
بدنهای ما کشتگاه تصمیمات شما هستند و از آنها ویرانههایی رو به زوال باقی مانده است. بدنها فراموش نمیکنند و گاه به جای فرسودهشدن، فرد را به طغیانی ناگزیر وا میدارند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
۳ اسفند ۱۴۰۱
گاهی وقتها از من میپرسند چرا ادبیات؟ و بین شاخههای مختلف ادبیات چرا رمان؟ برای پاسخ به این سوال باید منتظر بمانم تا قلاب خواندنم گیر کند به کتابی که وقتی به پایان رساندمش آنقدر در لذت و بهت و خوشی غرق شده باشم که چارهای نداشته باشم جز برگشتن به صفحهی آغازین داستان و دوباره خواندنش.
بندهای دومنیکو استارنونه از آن دسته کتابهاست که معنای دقیقی از عبارت ادبیات به مثابه زندگیست. روایتی از پیچیدگی روابط انسانی و منفعتطلبیها و زخمهای زندگی که فکر میکنیم گذشت زمان آنها را خوب کرده ولی در واقع اینطوری نیستند. وقتی پای پیچیدگی روابط به میان میآید نمیشود یک حکم کلی صادر کرد و تراژدی زندگی در همین است، همه حق دارند و هیچکس حق ندارد، ادبیات میتواند راوی همین سردرگمیها و دردهایی باشد که نسلهای متمادی انسانها تجربهاش کردهاند. از سیمون دوبوار پرسیده بودند به کدام یک از شخصیتهای داستانهایتان علاقه دارید؟ گفته بود «نمیدانم، بیشتر از آنکه به خود این شخصیتها علاقه داشته باشم به روابطشان علاقهمندم، حالا میخواهد عشق باشد یا دوستی.» چیزی که در مورد داستانها دوست دارم همانیست که سیمون دوبوار رویش تاکید میکند: روابط انسانی، تراژدی انسان بودن، آن تلخکامی رضایت نداشتن از زندگی و تحمل آن. بله آقایان و خانمهای محترم، رمان بخوانید تا بتوانید به درک مناسبی از این روابط و مفهوم زندگی برسید و بدانید در این راه سخت و طاقتفرسا تنها نیستید، ما با هم و تنها رنج میکشیم.
#بندها
#دومنیکو_استارنونه
#امیرمهدی_حقیقت
#نشر_چشمه
#ادبیات_ایتالیا
#معرفی_کتاب
@whatisliterature
۳ اسفند ۱۴۰۱