حرکت در مه
دیری است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این همه در عین بی تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سر شاخه های پیچ در پیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم
بادا بیفتد سایه ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگْ پشتی پیر در لاکم صبور
آخردلم با سربلندی می گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم
قیصر
حرکت در مه
پرواز را دوست داشت نه نشستن را.
گفته بودند بهش که نباید بروی. گفته بودند همین جا خوب است. گرم و نرم است و دان و نانی مهیا است.
صبرش تمام شده بود.
بقیه فقط نگاهش کردند. تصمیمش را گرفته بود.
جدا شدن سخت بود. دوستانش، اهلش آنجا بودند. نگاهش میکردند. زل زده بودند بهش و اشک توی چشمهاشان جمع شده بود.
دلشان برایش تنگ میشد.
چارهای نبود.
جدا شد. جدا شد.
همه توی دلشان گفتند: «پرید... پرید...»
پرواز کرد.
متن از کانال صفر کلوین:
+ سلام. شرکت عقابهای همیشه تنها؟
- سلام سرکار خانم. بله بله. بفرمایید.
+ آآآ... خب... راستش من برای اطلاع از پکیچها و قیمتها و شرایطتون تماس گرفتم.
- پکیچی هم مدنظرتون هست؟
+ بله بله... میشه اول پکیچ مذهبیپلاستون رو توضیح بدید؟
- ببینید پکیچهای پلاس و طلایی فقط برای فصل پاییز در نظر گرفته شده و تمدید ندارن.
پکیچ های کامل و درخور هستن با یک قیمت مناسب.
- در پکیچ مذهبی سیمپل، ما یک آقای قد بلند، چارشونه، با قد ۱۸۶ سانتی متر و ۸۳ کیلو وزن در نظر گرفتیم براتون.
رخ در حد آقا محمد گاندو یا حامد سریال آقازاده.
به انتخاب شما ریش بلند یا تهریش نصب میشه جهت انداختن عکس دستهاتون در لابلای ریشهای حضرت دلبر!
هر پنجشنبه، ترک یک موتور آپاچی سفید تشریف میبرید گلزار شهدا به مدت دو ساعت جهت تجدید پیمان و گذاشتن استوری ما رفتهایم و شهدا ماندهاند.
بعدش هم یک فلافل ۵ تایی با نوشابه اسپرایت یا کوکاکولا به انتخاب خودتون.
شبهای جمعه ترک همون موتور تشریف میبرید پای روضه حاج منصور ارضی و دعای کمیل و صرف یک لیوان چای نبات داغ با حاجآقاتون. میتونید با زیارت حضرت شاهعبدالعظیم هم این مورد رو جابجا کنید.
پکیچ مذهبی پلاس جز مواردی که عرض کردم محضرتون، ناز و نوازش یواش تا اونجا که آرمانهای امام و انقلاب زیر سوال نره رو به همراه داره.
۵ تا ۷ ساعت صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات مذهبی در روز.
جوری که اگه از بیرون ببینید یک لاس مرغوب به حساب میاد ولی خب با چندتا برادر، برادر و خواهر خواهر و توقف گفتگو در هنگام نماز، از لاس مذهبی به گفتگو تبدیل میشه.
ساعت ۳ نصف شب هم پیام:
"نماز شب یادتون نره خواهر. :)🌷" دریافت میکنید.
توجه کنید حتما هم از ایموجی گل استفاده میکنند نه قلب! که یک موقع نعوذ بالله فساد پیش نیاد.
دیگه... آهان. در این پکیچ، حضرت دلبر دست به قلم هستن و هم شعر و شِر میگن براتون هم مینویسند.
هم متن بلند، هم عاشقانههای توییتی خفن!
جوری که اگه کانال بزنید و نوشتههای دلبر رو بذارید اونجا، در عرض دو ماه از کانال شطحیات پیشی میگیرید.
در کانال هم ادمینشون کنید حضرت آقا رو که هرچند یکبار یک افاضاتی کنند و ممبرهای گرامی قشنگ ملتفت بشن شما، یک دلبری دارید در کنج خانه.
فیالواقع باید دلبر رو فرو کنید تو چششون.
در انتها هم یک مشهد میرید دوتایی، حلقه طلایی میندازید در انگشت چهارم دست چپتون و در پس زمینه حرم آقا امام رضا عکس میندازید و با یه شعری، شِری چیزی میذارید تو همون کاناله یا استوری میکنید.
که رسما اعلام بشه ایشون مال شماست.
کلی تبریک و ممبر و فالوور جدید و این داستانها هم براتون به همراه داره.
در صورت عدم تمدید بسته هم، یه چندتا عکس با مضمون من و خدام، شما همه!
و خدایم کافیست
و باید به سوی خدا/حسین فرار کرد و اینا هم میدیم بهتون که اعلام کات کنید و باز هم میتونید تعدادی مخاطب جذب کنید. دیگه بستگی به مقدار ابراز ناراحتی شما داره.
+ آهان بله... خیلی ممنون... چقدر هزینه داره این پکیچ مذهبی پلاس؟
- برای مهرماه ۲۰ درصد تخفیف خورده که درمیاد ۹ میلیون تومان براتون. مایلید رزرو کنم براتون؟ پرداخت قسطی هم مقدوره.
+ پنجشنبه حضوری میرسم خدمتتون برای عقد قرارداد. ممنونم. خدا نگهدار.
- خدا نگهدارتون.
صدای زنگ تلفن
-سلام بفرمایید.... بله بله. درست تماس گرفتید.
چی؟؟؟ نه آقای محترم. این یک مورد رو جدا شرمندهتونیم.
یک BMW سری پنج سفید کرایه کنید، تشریف ببرید بلوار اندرزگو.
با ۴۰۰، ۵۰۰ تومن کارتون رو راه میندازن.
@sefr_kelvin
غرقه در آب
باز آسمان سر باریدن داشت. مه بود و دیدم که مرد میگفت میخواهم خودم را بیندازم توی رودخانه. از ماشین که پایین آمد، در را حتی نبست. خودش را پرت کرد توی رودخانه.
دست و پا زد و افتاد توی موجها. غرق شد. دیدم که رود زاینده شده. دیدم همه جا خیس مردم است. موج میزد؛ تلاطم، بیتابی و خشمی فروخفته.
آب جاری بود. آب زده بود به در و دیوار و حتی سقف پل. آبها فریاد میزدند:
«به اصفهان نفس بده، زایندهرود رو پس بده...» هوا پر بود از دود، پر از مه سرد و سنگین.
دست میزدند، شعر میخواندند:
«بیستساله رودخونه را آبش را به غارت بردند، شهر به این قشنگی دیگه صفا نداره... هر کار که خواستند کردند...»
و سوت میکشیدند... .
شهر آب میخواست، تشنه بود، ترک برداشته بود، آبها برای کشاورزها کرنش میکردند، میخواستندشان... رود میخواست دریا شود.
به بهانه زادروز جلال آل احمد
"من می خواهم با انتشار چرندیاتی از نوع «مدیر مدرسه احساس کنم که هنوز نمرده ام . هنوز خفقان نگرفته ام - هنوز نگریخته ام. هر خری می تواند جانشین معلمی مثل من بشود اما هیچ تنابنده ای نمی تواند به ازای آنچه من در این میدان و یا این گوی کرده ام کاری بکند یا دستوری بدهد. آنچه سرکار یک کار ادبی پنداشته اید اصلا کار ادبی نیست. کار بی ادبیست. و راستش را بخواهید کار زندگی و مرگ است و به همین دلیل به جان بسته است. آن صفحات لعنتیست ابدی، تفیست بروی این روزگار.... من دارم از درد فریاد میکشم و شما ایراد نیشغولی میگیرید که چرا رعایت نمی کند و با ششدانگش گوش ما را می خراشد؟ و تازه ایرادها و نکته ها چیست؟"
_بخشی از نامه جلال به محمد علی جمالزاده_
@adabiatkohan97
تمثیل ششم:
خوبیش این بود که من فکر میکردم با هم هستیم. «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم....» فکر میکردم چون هدفمان صعود از کوه است و مقدس است همه یکی هستیم و دنبال اصلاحیم... میپنداشتیم دنیا آن قدر کوچک است که جایی نداریم برویم جز به همان کوه اما ما به راه خود مطمئن نبودیم اما دیدیم در میان راه که یاران جانی ما را تنها گذاشتند و به چپ و راست رفتند... شاید ما اشتباه میرفتیم اما حتی به خود آن قدر جرئت و جسارت یا مهربانی و لطف ندیدند که بیایند و ما را به راه بکشانند... به ما گفته بودند قول خدای متعال را و ما همان کار را کرده بودیم و انتظار داشتیم که دلایلشان را بشنیم و ترک مراء و جدال کنیم اما همین قدر هم لطف نداشتند، ما را گذاشتند و رفتند به کجا نمیدانم.... به ناکجا؟ نمیدانم... میدانم فقط در این راه تنها ماندیم و از دیگران جدا شدیم و به صفِ غریبان پیوستیم....، ما میدانستیم که ممکن است خود جزو غربالشدگان باشیم، جزو مبتلایان اما آنان هیچ احتمال ندادند که یحتمل اشتباه کردهاند. آن وقت ندایِ یا لثارات الحسین سر دادیم اما کسی به دادمان نرسید. چون پراکنده بودیم... به آنان که از کیش اسلام بودند و نه مسیحی و یهودی گفتم: تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم اما آنان سربرگرداندند و گفتند: لانرد علی اعقابنا... اما این چنین بود دنیای غریب ما... حال چارهای نداریم جز ایستادن و ایستادن. تنها ماندن عیبی نیست، تنها گذاشتن نقص بزرگتری است...
نگو نشان بده
توی داستان نویسی یک قانون کلی هست که میگوید:
توی داستان نویسی یک قانون کلی هست که میگوید:
#نگو-نشان-بده.
مثلا نگو هوا سرد است،سردی هوا را با بارش برف،با یخ بستن آسفالت،با سرخ شدن نوک بینی شخصیتها و شال گردن هایی که سفت دور صورت و گردنشان
بسته است نشان بده.
این را از #کیفیت-زیست-انسان-مدرن گرفته اند.
یعنی می گویند انسان مدرن ،انسانی است که دوست دارد سردی هوا را از لای کلمات شما کشف کند و همانجا،توی کلمات یخ بزند.
خوب و فوق العاده است که آدم به جای هزار بار
گفتنِ دوستت دارم،آن را با یک #بوسه بی هوا،یک #کادوی بی مناسبت،یک #مسافرت بی برنامه نیمه شبی،نشان دهد.
خوب و فوق العاده است که آدم تلفن را بردارد بگوید سلام،زنگ زده بودم حالتان را بپرسم.
خوب و فوق العاده است که چند خط بنویسد و
بگذارد زیر بالش،بچسباند روی در یخچال یا حتی در فیس بوک،به اشتراک بگذارد.
اهمیت دادن را اینطور نشان دهد.
با این حال، دوست دارم که در روزهای تلخ،در مواقع خشم و اندوه و قهر،آن موقع که قلب یادش می رود دوست داشته باشد و مغز،به چیزی الا زهر واقعه فکر نمی کند هیچ کسی،انسان مدرن نباشد.
همه ما آن آدم های کلاسیک باشیم که با هم #حرف
می زدند و دردهایشان را می گفتند.آن را نشان
نمی دادند با روی مبل خوابیدن،با بی محلی به پیامها و نشانه ها و با مشغول کردن خودشان به هر چیزی الا آنچه باید.
* من،استاد می شناسم که شاگردهای غیر محبوبش را با* بی محلی از کلاس می راند تا فقط عزیزترها به
کلاسش بیایند.
من مرد میشناسم که هزار انگ و ننگ،به رفقایش
می بندد تا خشمش از موفقیت شان را بپوشاند.
من زن می شناسم که سر یک هیچ کوچک،رختخوابش را می برد توی یک اتاق دیگر تا صبح،با هزار نفر چت می کند و حرف می زند تا خشمش را کم کند اما با آن که باید،لال می شود و نشان می دهد.
ماها نیاز داریم که #کلاسیک باشیم.
بنشینیم روبروی هم،اخم کنیم،داد بزنیم،گریه کنیم. ولی #حرف بزنیم #زیاد-و-طولانی.
از ترس هایمان بگوییم،از غم هایمان،از چیزی که فکر می کنیم اتفاق افتاده.
#حرف-بزنیم-و-بشنویم-و-فکر-کنیم.
بیایید این طور وقت ها،کلاسیک باشیم.
#مرتضی-برزگر
◀️چهگونه شاهنشین ترک برداشت!
میدانم که جای ترکها درد میاندازد به جانت، ... کمی تحمل کن، کمی دندان روی جگر بگذار، کمی هوای پاک نفس بکش تا بوی اشکآورها برود، گریه نکن مدارا کن... دنیا بر یک مدار نمیچرخد، میدانم جای زخمها زقزق میکند، میدانم آتشی غریب در سینه داری...
تو سالیان درازی بر پا بودی و نظارهگر خلقان. صفویه را دیدی، و قاجار را... امرا جایشان بر فرق سرت بود، شاهنشینات... مینشستند و از آن بالا عیش دینا را میکردند و کس نبود که عیششان را منغض کند، آنها رفتند و حالا دیگر گذشتهها گذشته و رفتهها رفتهاند..
تو دیدی که آب پیشِ پایت نفسنفس زد و جان داد... تو دیدی که زمین ترک برداشت، تو قدمهای مردم را حس کردی... نفسهای سنگینشان را آشامیدی، دیدی که مردم رود شدند... مانا باشی ای رود، مانا باشی ای پل!
#اصفهان
#زاینده_رود
#زاینده_رود_من_کو
#آتش
#پل
#سرکوب