رَأَيْتُ النّاس قَدْ عَدَلُوا
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ العَدْل
وَمَنْ لا عِنْدَهُ عَدْل
فَعَنْهُ النّاس قَدْ عَدَلُوا
مردمان را دیدم که رو برگرداندند
به سمت کسی که عادل است
و هر کس که عدالت نداشت
مردمان از او رویگردان شدند
رَأَيْتُ النّاس قَدْ مالُوا
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ مال
وَمَنْ لَيْسَ لَهُ مال
فَعَنْهُ النّاس قَدْ مالُوا
مردمان را دیدم که متمایل شدند
به کسی که مال و ثروت داشت
و هر کس ثروتی نداشت
مردمان از او رویگردان شدند
رَأَيْتُ النّاس قَدْ ذَهَبُوا
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ ذَهَب
وَمَنْ لَيْسَ لَهُ ذَهَب
فَعَنْهُ النّاس قَدْ ذَهَبُوا
مردمان را دیدم که رفتند
پیش کسی که طلا داشت
و هر کس که طلا نداشت
مردمان از پیشش رفتند
رَأَيْتُ النّاس مُنْفَضَّة
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ فِضَّة
وَمَنْ لَيْسَ لَهُ فِضَّة
فَعَنْهُ النّاس مُنْفَضَّة
مردمان را دیدم که به دنبال
کسی که نقره داشت رفتند
و هرکس نقره نداشت
مردم از گردش پراکنده شدند
رَأَيْتُ النّاس قَدْ مَرَقُوا
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ مَرَق
وَمَنْ لَيْسَ لَهُ مَرَق
فَعَنْهُ النّاس قَدْ مَرَقُوا
مردمان را دیدم که میرفتند
پیش کسی کم خورشت داشت
و هر کس که خورشت نداشت
مردمان از نزدش عبور میکردند
رَأَيْتُ النّاس مُنْكَبَّة
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ كُبَّة
وَمَنْ لا عِنْدَهُ كُبَّة
فَعَنْهُ النّاس مُنْكَبَّة
مردمان را دیدم که همراهی میکردند
با کسی که کوفته (نوعی غذا) داشت
و هر کس که کوفته نداشت
مردمان همراهش نبودند
رَأَيْتُ النّاس قَدْ هبَرُوا
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ هُبْر
وَمَنْ لا عِنْدَهُ هُبْر
فَعَنْهُ النّاس قَدْ هبَرُوا
مردمان را دیدم که پیش کسی بودند
که گوشت فیله داشت
و هر کس که گوشت فیله نداشت
مردمان از او جدا میشدند
رَأَيْتُ النّاس قَدْ طارُوا
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ طار
وَمَنْ لا عِنْدَهُ الطار
فَعَنْهُ النّاس قَدْ طارُوا
مردمان را دیدم که به سرعت میروند
نزد کسی که دایره زنگی داشت
و هر کس که دایره زنگی نداشت
مردمان از او فاصله میگرفتند
رَأَيْتُ النّاس مُنْفَكَّة
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ فكَّة
وَمَنْ لا عِنْدَهُ فكَّة
فَعَنْهُ النّاس مُنْفَكَّة
مردمان را دیدم که جمع شدهاند
پیش کسی که پول خرد دارد
و هرکس که پول خرد نداشت
مردمان از او جدا میشدند
رَأَيْتُ النّاس قَدْ ماشِین
إِلىٰ مَنْ عِنْدَهُ ماشِین
وَمَنْ لا عِنْدَهُ ماشِین
فَعَنْهُ النّاس قَدْ ماشِین
مردمان را دیدم که میروند
نزد کسی که ماشین دارد
و هر کس که ماشین ندارد
مردم از نزدش میروند
✍️گردآوری و ترجمه: سیدمحمدحسن صدری
#شعر #عربي #ترجمه
💚🌦حسنات🌦💚
زندگی ما فقط رضایت و قناعت را کم دارد!
با فرد متأهلی همنشین بودم، با ذوق و شوق خاصی از زندگی مجردها میگفت؛ با یک مجرد که همنشین شدم با حسادت خاصی از زندگی شیرین متأهلین برایم گفت...
با ثروتمندی گفتگو میکردم، از اشتیاقش برای زندگیِ سادهی تهیدستان خبر داد؛ اما وقتی با فقرا گفتگو کردم بر فقر خود لعنت میفرستادند و مشتاق ثروت بودند...
با یک فرهیخته همکلام بودم که از داناییِ زمان نادانی شکایت داشت (و میگفت بیخبری کمتر انسان را میسوزاند!)؛ با نادان که همکلام شدم از دست نیازیدنش به دانش میگریست!...
سالخوردهای برایم از آه و عطش خود نسبت به دوران کودکی میگفت؛ اما کودکی در کنارش میگفت: «پس من کی مانند شما بزرگ میشوم؟»...
اما زمانی که نشستم و با خودم خلوت کردم و دربارهی تمام آنها با خودم صحبت کردم، خودِ درونم گفت: همهی آنها خوشبختند و کمبودشان رضایت و قناعت است!
حالیا این داستان زندگی ماست که جای رضایت در آن خالی است!
از خدا میخواهم که حداقل ذات اقدس او از من و شما رضایت داشته باشد.
✍ترجمه: «سیدمحمدحسن صدری» با اندکی دخل و تصرف
#عربي #ترجمه #ادبی
💚🌦حسنات🌦💚
«لا أحد»
شخص يسمىٰ «لا أحد»
كان يطوف في البلد
ويختفي وراءه
كل فتاة وولد
من كسر الزجاجا؟
وأطفأ السراجا؟
هل أنت يا زياد؟
أم أنت يا سعاد؟
كل يقول: «لا أحد»
من أخذ المفتاح
من خطف العنقودا
وانكر العهودا
كل يقول: «لا أحد»
يا من يسمى «لا أحد»
ارحل وغب عن البلد
حتى يرى كل امرىء
ما ضاع منه وافتقد
«لا أحد» مسكين
وماله معين
يظلمه الإنسان
وما له لسان
و«لا أحد» و«لا أحد»
للشاعر: عبدالكريم الكرمي (أبو سلمىٰ)
ترجمه:
«هیچکس»
شخصی نامش «هیچکس» بود
و در شهر میچرخید
و مخفی میشد پشت سرش
هر دختر و پسری
چه کسی شیشه را شکست؟
چه کسی چراغ را خاموش کرد؟
تو بودی زیاد؟
شاید تو بودی سعاد؟
همه پاسخ میدهند «هیچکس»
چه کسی کلید را برداشت؟
چه کسی آن خوشه را دزدید؟
چه کسی پیمان شکست؟
همه پاسخ میدهند «هیچکس»
ای کسی که نامت «هیچکس» است
برو بیرون از شهر و گمشو!
تا هر کسی ببیند و پیدا کند
آنچه را گم کرده و از دست داده
«هیچکس» بیچاره است
و یاوری ندارد
آدمی به او ستم میکند
و او زبان دفاع از خود ندارد
و «هیچکس» و «هیچکس»
✍️ترجمه: سیدمحمدحسن صدری (دانشآموخته و مدرس زبان عربی فصیح)
#شعر #عربي #ترجمه
💚🌦حسنات🌦💚
حوار خياليّ في قصيدة أحمد مطر
أمس اتصلت بالأمل قلت له: هل ممكن أن يخرج العطر لنا من الفسيخ والبصل؟
قال: أجل.
قلت: وهل يمكن أن تشعل نار بالبلل؟
قال: بلىٰ.
قلت: وهل من حنظلٍ يمكن تقطير العسل؟
قال: نعم.
قلت: وهل يمكن وضع الأرض في جيب زحل؟
قال: نعم.. بلىٰ.. أجل. فكلّ شيء محتمل.
قلت: إذن، حکام العرب سيشعرون یوماً بالخجل.
قال: تعال ابصق على وجهي إذا هذا حصل!
گفتگویی خیالی در یکی از قصیدههای «احمد مطر» شاعر شهیر عرب
دیروز با امید تماس گرفتم و به او گفتم:
آیا میشود که رایحهی عطر را از فسیخ (چیز گندیده) و پیاز بشنوم؟
گفت: بله.
گفتم: آیا میتوانی با رطوبت آتش برافروزی؟
گفت: چرا که نه.
گفتم: آیا میتوان از هندوانهی ابوجهل عسل ساخت؟
گفت: آری.
گفتم: آیا میتوان کرهی زمین را در جیب زحل قرار داد؟
گفت: بله... چرا که نه... آری. هر چیزی ممکن است.
گفتم: پس حاکمان عرب هم روزی احساس خجالت میکنند!
گفت: اگر اینطور شد بیا و بر من تف کن!!
ترجمه از سیدمحمدحسن صدری
#عربي
#ادبی
#ترجمه
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
ترجمهی یک متن ادبی
ما هي غیر ساعات قصیرات حتی وجدتنی قائعا في زاویة من زوایا بیتي وأمامي موقد حطبات نحیلات، تلحس أبدانهن ألسنة نار لعوب طروب، فتطفر منهن شرارات راقصات.
چن ساعتی نگذشته بود که منو یه گوشهکناری از زوایای خونهام پیدام کردی. اونم در حالی که جلوی یه بخاری هیزمی خزیده بودم، بخاریئی که روش چن تا خس و خاشاک بود و زبانههای سرخوش و طناز آتش🔥 داشت تمام وجودشونو میخورد و شرارههای لرزان آتش ازشون بالا میرفت.
#عربي
#ترجمه
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️