#جنت و #رضوان و حور و #کوثر ، همگی آیت و نشانهای از خوی اوست.
او آبشاری است که از کوهی استوار چون على علیه السلام ، در طبیعتی چون بانوی باکرامت ، حضرت #ام_البنین ، جاری شد و در سرشاری از عطش سوخت. قهرمان نهر #علقمه که #شمس و #قمر از نور جمالش خجل میشوند ، افسانه و اساطیر نبود ؛ مردی بود که مثل یک عَلَم هیچ وقت بر زمین نماند.
لقب «اَسَدُ الله الْغالِبْ» را چون علی بر او نهادند تا دوباره حملههای حیدری در میدانها تکرار شوند و هنوز بعد از این همه سال، زیر نور مهتاب، چهرهاش در زلالی آب میلرزد ؛ گویی تنها بعد از خدا ، از آب میترسد...
مردی که افسانه نیست ، او #عباس است ، #ابوفاضل است چون سرشار از محبت ، فضل و برکت است
و #حرم باصفای وفادارترین برادر دنیا ، ملجا درماندگان و شفاخانه دردمندانیست که بعشق زیارت حضرت حسین علیه السلام طریق یاحسین نجف بکربلا را پیاده میآیند و قبل از هرچیز در عمود ۱۴۰۷ با انوار حرم عباس ، آرام میگیرند ، تمام دردها را ازیاد میبرند و به زیارت حضرتش روان میشوند تا جانی تازه گیرند و سپس به محضر ارباب بیکفن مشرف شوند.
#عباس_نحن_بحماک
...
چقدر این #دنیا حقیر است
همیشه این جمله مرا #آزار میداد :
#اگر_شهید_نشوی_لاجرم_خواهی_مرد #🥺
چند صباح بسیار ناچیزی ، لطف خدا شامل شد و در #جبهه حاضر شدم و چندین بار از رفتن حتمی جا ماندم!!
#لیاقت که نباشد 😓
آماده که نباشی😢
دلت با تو همراه نشود😭
راه #آسمان و آن پنجره #عروج عاشقی به رویت بسته میشود و میبینی که رفیقانت میروند و تو جا میمانی...
و حسابی هم #جامانده ای میشوی که #حسرت به #دل سر میکنی در این #دیار_فانی...
حال چندین سال است که تورا میبرند تا سرخط رفتن که فقط مردن است و بس!!!
از همان #اردی_بهشت ۹۱ که ناقص تر از قبل شدم ،
#بلطف_خدا مسیر #اربعین برایم باز شد که تمام امیدم به اربعین قوت گرفت و همه چیزهای سخت و درد و... از یاد رفت
و تنها ره #سعادت را ، رفتنی از جنس #زیارت آنهم در #کربلا ، مرا امیدوار نمود...
حال دستم از #زیارت_اربعین هم جداشده!
#کرونا هم که قوز بالا قوز شده این وسط! و رفتن با کرونا که دیگر هیچ...!!!
و عجیب این روزها دوباره این #قلب شکسته ، ناله اش درآمده و سربه سرم میگذارد..
مسیرم به #کوثر افتاده و انواع ...
#خدایا نمیخواهم اینجور بروم ، در این اوضاع ، اینجا و..
#پروردگارا مرا بکربلا ببر و ببر 🤲
همین!
#پنجشنبه ۱۷#تیر #۱۴۰۰، #شیراز #بیمارستان_کوثر
منتظر #اکو_مری ✌️
#همچنان_منتظر
***
این متن را آنموقع نوشتم...
بلطف خدا اربعین ۱۴۰۱ هم مشرف شدم و این قلب هم همراهی کرد🙏
خداقادر است و باز فهمیدم:
کو توکلت سید؟
کو توسلت مرد؟
خدایا آنچه که خود مقدر فرمایی ، همان عشق است..
حضرت ارباب، تو خود میدانی که چه میخواهم و کجا..
بحق یاران شهید برایم مقدر فرما🤲
۳ آذر۱۴۰۱
هدایت شده از شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
...
#جنگ آدم را #پیر می کند ، حتی اگر #جوان باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان #لبخند باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب #رزمندگان نشانده باشی...
چه روز عجیبی است امروز...
دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین #شلمچه را می درد...
حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود.
به قول خودش این ماشین تویوتا ، #لندکروز_بهشت است و این مسیر ، #مسیر_بهشت ...
از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد.
حسن این پا و آن پا میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که #حاج_عباس_مشفق از #اهواز رسید ، باید خودش را سریعتر به یگان های #توپخانه مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده #لشکر را راضی کرده یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود...
گرما، بی داد می کند و بوی دود و باروت سینه اش را خفه کرده است ، لب و دهانش خشک شده ، از صبح تا الان که حدود سه عصر است ، لب به آب نزده ، هر چه عباس برایش سقایی کرده بود و آب آورده بود ، دستش را پس زده بود...
می خواست این ساعت آخر تشنه باشد و تشنه برود ، شاید چشم انتظار جرعه ای از آب #کوثر به دست #سقای_کربلا بود...
نگاهش را از عباس گرفت و به جاده ای که در پناه #خاکریز کشیده شده بود دوخت ، دنده را عوض کرد. حال عجیبی داشت ، بالاخره راهی را که از مهر۵۹ در آن قدم زده بود ، #خرداد ۶۷ داشت به آخر می رسید و چه راه سختی ولی زیبا...
هشت سال ، کم زمانی نیست برای پیمودن یک راه و در این میان فراق دوستان دیدن...
زمان ، که زیاد باشد ، دیدن عجایب جنگ هم زیاد می شود.
****
در لحظه ای ، سی چهل بعثی مثل سیل وسط جاده جاری شدند ، در چند لحظه گلوله بود که مثل تگرگ به کاپوت لندکروز #بهشت بارید...
فرصت دور زدن نبود ، دنده عقب گرفت ، هنوز چند متر نرفته ، گلوله آرپی جی ، فرو رفت در رادیاتور ماشین و منفجر شد...
عباس ازماشین پرت شد، با پاهایی غرق خون خود را کشید پشت خاکریز ، تا تجربه جدیدی از جنگ را در #اسارت کسب کند و حسن...
بوی بهشت را می شنید ، ملائکه او را با لندکروز بهشت به #آسمان می بردند و جسمش برای همیشه در جاده بهشت گم شد ، تا همه بفهمند او دوست داشت مثل #حضرت_فاطمه س #گمنام باشد ، می گفت:
دیگر روی برگشتن به شهر را ندارم...
#شهید_حسن_حق_نگهدار
https://eitaa.com/joinchat/2222916297C8ced2a7ea4