eitaa logo
به هوای سیل
82 دنبال‌کننده
1هزار عکس
203 ویدیو
41 فایل
سفر به پلدختر و چیزهای دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین کتابی که به صورت چاپ سربی چاب میشه رساله جهادیه بوده
کتاب زادالمعاد چاپ سنگی. سومین نسخه ای که به شیوه سنگی چاپ شده و فقط همین نسخه و فقط درکنابخانه وزیری موجود است.
دوستان به صورت کاملا زنده دارم گزارش میدم ها.
هدایت شده از یا ذالجَلال و اْلاِکْرام 🌹
💎 •﴿ بْاٰغِ ێاٰقٓۆٺ ﴾• 💎 ✨ێاٰࢪاٰݩِ إݩقِݪآبْۍِ قْاٰبُ ۆ تَصٰۆیّࢪ ✨ یاقوت ها در دل انارند. گرافیست ها، خوشنویس ها، نقاش ها، عکاسها، فیلم سازها، وکتور ها و پیکسل ها همه و همه دانه های یاقوتی هستند که انار عشق را می سازند. جمعی حرفه ای به جمعی علاقه مند کمک می کنند تا جهان را آذین کنند. نور و رنگ در قاب بپاشند و تصویر عشق بیرون بیاندازند. #قاب نماد قالب و فرم؛ #تصویر نماد محتوا و جهان بینی. #قاب شامل هنرهایی مثل فیلم سازی، عکاسی و... #تصویر شامل هنرهای نقاشی و گرافیک دو بعدی و خوشنویسی... نشانیِ💎 •﴿ بْاٰغِ ێاٰقٓۆٺ ﴾• 💎🔻 https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21 وابسته به باغِ انار.🔻 @anarstory
💠 فراخوان دومین جشنواره استانی بانوی هزاره اسلام، بزرگداشت حضرت خدیجه سلام الله علیها ✅ در دو بخش علمی و هنری 🔻قالب آثار علمی: ▫️مقاله کوتاه (1500 کلمه) ▫️یادداشت علمی (500 کلمه) ▫️چکیده نویسی (250 کلمه) 🔹 آثار علمی به سه زبان عربی، انگلیسی و فارسی پذیرفته می شود. 🔻 قالب آثار هنری: ▫️شعر ▫️دلنوشته ▫️نقاشی ▫️خطاطی 📅 مهلت ارسال آثار : اول آبان 1399 ☎️ کسب اطلاعات بیشتر: 09031522500 🏢 نشانی دبیرخانه: میدان دروازه قرآن، ابتدای بلوار جمهوری، کوچه چهار باغ، چهار راه اول، سمت راست، موسسه آموزش عالی حوزوی امام حسین علیه السلام یزد
هدایت شده از Sadegh Esfandiari🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت‌های حیرت‌انگیز استاد رحیم‌پور از کنفرانسی که در دانشگاه ژاپن داشت ... + اگر حرف بزنیم ما رو بدبخت میکنن! @Bisimchimedia
✨ أݩجُݥَݩِ بٰاٰغِٰ ڲِࢪدٓۆ ✨ 🌸کاࢪگاٰھێ بࢪاٰ؎ دۆࢪھمێ أهݪ قَݪَمْ ڪھ قَڵبِ شاݩ بࢪا؎ کۆدڪاݩ مۍ ٺپد. 🔸 گردو مغز زمین است که برای فهم ما کوچک شده است. 🔹باغ گردو، باغی ست که نهال هایش دیرتر از همه درخت های باغ بار می دهد. اما زمانی که بقیه درخت ها خشک شوند باغ گردو هنوز باردهی اش ادامه دارد. 🍈باغی برای تربیت کودکانی پر مغز. 🔹نشانی 💎 •﴿ بٰاٰغِٰ ڲِࢪدٓۆ ﴾• 💎🔻 https://eitaa.com/joinchat/2180513811Cc90247f1dc 🔹نمایشگاه باغ🔻 @anarstory
هدایت شده از مجاهد
بسم‌اللہ‌الرحمن‌الرحیم - با آل علی هر که در افتاد. + کو؟ نیست! *** -با آل علی هرکه در افتاد. +دودشد *** - با آل علی هر که درافتاد... - در به در افتاد... *** - با آل علی هر که درافتاد... - ورش میندازیم. *** - با آل علی هر که درافتاد... - برای تنبلی خودت توجیه پیدا نکن، پاشو وظیفه تو انجام بده. تو باید ورش بندازی. *** - با آل علی هر که در افتاد... + اون طرف افتاد! *** - با آل علی هر که در افتاد. + عههه افتاد. *** -باآل‌علی‌هرکه‌درافتاد ... +ریزمیبینمش ! *** - با آل علی هر که در افتاد. + فعلا که ال عالی با علی در افتاده. بگو با راه علی هر که در افتاد... فتنه ۸۸ *** +با ال علی هرکه در افتاد.. _باشه،شماسید،ما عام!! *** +با ال علی هر که درافتاد.. _جعفر کذاب هم برادر امام بود! *** +با ال علی هر که درافتاد _ی تیکه ش این طرف افتاد..ی تیکه ش اونطرف... *** +با ال علی هر ک در افتاد _بیا با ما در بیفت،اونوقت سالم رد شدی برو با ال علی... *** —با آل علی هرکه در افتاد از چشم خداوند بیفتاد *** +با آل علی هر که در افتاد -مگه کسی جرئتش رو داره؟! *** —با آل علی هر که در افتاد +بچه ها جمع کنید بریم *** —با‌آل علی هرکه در افتاد +عاشق نشده در به در افتاد *** —با آل علی هرکه در افتاد +از بام جهان روی سر افتاد *** —با آل علی هر که در افتاد _ بلند بشو بریم این طلبه ها دوباره دورهم جمع شدند میخوان واسه ما شعر بگن *** — دیدی چه بلایی به سر اسرائیلی ها اوردن؟! +با آل علی هر که در افتاد *** —با آل علی هرکه در افتاد +بی خیال همون چیزی که قبلاً گفته شده رو پیدا کن وگرنه می‌گن اینا دوباره جمع شدن واسه ما شعر بگن . *** —هرکه با آل علی درافتاد +به غلط کردن افتاد *** —با آل علی هر که درافتاد +آل علی را نشناخت *** —با آل علی هر که در افتاد +افتاد، ولی تاج سر شاه نیفتاد *** — با آل علی هر که در افتاد + سرش به سنگ خورد! *** —با آل علی هرکه درافتاد. +دیوانه شدُ بوسید سر تا پای علی را . *** —با آل علی هر که درافتاد +شاید حر شد و توبه کرد و ورنیفتاد *** —با آل علی هر که درافتاد مجنون شد و حب علی در دلش افتاد *** _با آل علی هر که درافتاد + بیچاره نمودش زمانه/ چه شاگرد چه استاد @anarstory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خودنویس
نکته آخر: عده ای چهل و اندی ساله با سیلی، تهمت، تهدید، بی تدبیری و ناکارامدی که در مسئولیت های هاشون بروز دادند، خواستند انقلاب حضرت روح الله را در چشم مردم ضعیف کنند، حالا که زمان حساب کشی از آنهاست دغلکارانه دنبال دشمن فرضی اند تا همه بدبختی های خودشون را به اون ها اویزان کنند. و مردم رو برای رجم آن تشویق میکنند. حواسمان هست زمان زیادی تا حساب کشی اون ها نماند. از حالا مترسکهایی علم می کنند تا ما فراموش کنیم دغدغه اصلی مردم نانی است که آقایانِ عاشق غرب، در گدایی از ارباب شان آن را هم به باد داده اند. حیله شان را مرموزانه تلقین می کنند: که ای مردم، همه نداری هایی که عاملش غرب پرستی ما مسئولین است فراموش کنید نان میخواید چی کار؟ فقط از امروز تا انتخابات، فضای مجازی تون رو سفت بچسبید که لولو میخواد ببره. بی حجابی را هم. فردا موسیقی و کنسرت و چهار تا مطلب مسخره ی دیگه هم میارن وسط. @khoodneviss
هدایت شده از تا انتهای افق
«هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را سزاوار نیست که سرو سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند، آنگاه که حق درزمین مغفول است و جُهال و فُساق و قداره بندها بر آن حكومت می رانند.» شهید سید مرتضی آوینی کتاب فتح خون @ninfrance
هدایت شده از خودنویس
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان کوتاه قلم داستانی: •┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈•• قرار شد شب با فواد به آدرسی که آدام گفته بود برویم. وقتی به خانه برگشتم ضعف و سردرد توانم رو گرفته بود. کمی که استراحت کردم ترجیح دادم ادامه ی داستان کتاب را بخوانم. دلم میخواست از سرانجام این قافله بیشتر بدانم. کتاب را باز کردم و رسیدم به : "خرابه‌ی شام" ابوریحان بیرونی می نویسد: نخستین روز ماه صفر سر حسین علیه السلام وارد شهر دمشق شد و یزید آن را روبروی خود نهاد. زکریا بن محمد بن محمود قزوینی، نویسنده قرن هفتم نیز می‌نویسد: روز اول ماه صفر، روز جشن عید بنی امیه است چون در آن روز سر امام حسین علیه السلام را به دمشق آوردند و در بیستمین روز از آن ماه سر امام به بدن بازگردانده شد. اگر روز عاشورا روز ۲۱ مهر ماه سال ۵۹ باشد ورود قافله اسیران در حدود ۱۱ یا ۱۲ آبان‌ماه خواهد بود که کم‌کم در سوریه هوا متغیر و رو به سردی می رود . یزید دستور داد اسرا را زندانی کنند. این زندان را در خانه‌ای در نزدیکی کاخ گاه در کاخ و گاه در خرابه دانسته‌اند. مشخصات زندان را اینگونه نوشته‌اند: ۱_ زندان موقتی بود و آن را برای دستور بعدی_ قتل یا بازگشت_ نگهداری می کردند. ۲_زندان مخروبه بود ،حتی احتمال می رفت که با سقوط دیوارهای آن همگی کشته شوند . ۳_زندان به گونه ای بوده است که زندانیان در مقابل سرما و گرما هیچ محافظی نداشتند( احتمالاً زندان فاقد سقف بوده و برخی نیز نوشتند طاق خرابه شکسته بود سقف در حال فرو ریختن بود ) ۴_فضای زندان نامناسب، بیماری‌زا و آلوده بوده است به گونه‌ای که صورت ها پوست انداختند و زخم چرکین در بدن ها پیدا شد. اسیران خاک نشین بودند و زیراندازی وجود نداشت. ۵_ زندان همراه با شکنجه و تنگ آفرینی و محرومیت از نیازهای روزمره بوده است. نوشته اند به محض ورود اهل بیت به این ویرانه یکی از آنان گفت که ما را در این خانه درآوردند تا بر سر ما فرود آید و ما کشته و نابود شویم. ۶_ خرابه در معرض تابش مستقیم خورشید بود و از طلوع تا غروب، نور و تابش خورشید زندانیان را آزار می داد. هر چند درنگ در خرابه کوتاه بوده است اما در همین مدت کوتاه یکی دیگر از تلخ ترین و مرگبارترین حوادث رخ داد که داغ عاشورا را تازه کرد و آن شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها بود. شهادت این دختر بنا بر کتاب معالی السبطین علامه حائری_ به نقل از کتاب "الاقیاد سید محمد علی شاه عبدالعظیمی_ بدین گونه بود که: شبی در خرابه شام پدرش را در خواب دید. وقتی از خواب بیدار شد به یاد پدر بسیار ناله کرد و گریست و مکرر می گفت : اِیتونی بوالدی و قرة عینی. پدرم و نورچشمم را نزد من بیاورید. هر بار که حاضران می خواستند او را آرام کنند گریه و اندوه شدید تر می شد و همه اهل بیت را محزون و گریان می کرد. به طوری که آنها از شدت ناراحتی خود را پریشان می کردند و با سوز و آه شدید می گریستند. صدای گریه آنها به گوش یزید که در کاخ خود بود رسید. از ماموران پرسید چه خبر است؟ یکی از حاضران به او گفت: دختر کوچک حسين پدرش را در خواب دیده و از زمانی که بیدار شده پدر را می‌طلبد و گریه و شیون می کند. یزید گفت: سر بریده پدرش را نزدش ببرید و پیش رویش بگذارید تا آن را بنگرد و خاطرش آرام بگیرند. مأموران سر را در ظرفی( مثل سينی)نهادند و حوله ای بر روی آن انداختند و آن را پوشاندند، سپس نزد رقیه آوردند و کنارش نهادند. رقیه گفت: این چیست؟ من پدرم را می خواهم. غذا نمی خواهم. ماموران گفتند: پدرت اینجاست. رقیه با دستهای کوچکش حوله را برداشت و ناگاه سر بریده ای دید . (فضا تاریک بود و سر نامشخص). پرسید این سر کیست گفتند: سر پدرت است . رقیه سر را برداشت و به سینه‌اش چسباند و با گریه های سوزناک خطاب به سر چنین گفت: یا اَبتاه من ذاالَذی خَضَّبکَ بِدمائک؟ یا اَبتاه من ذاالَذی قَطَع وریدَیکَ؟ یا اَبتاه من ذاالَذی ایتمنی علی صِغَرِ سنّی؟ یا اَبتاه من ذاالَذی ... پدر چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ پدر چه کسی رگهای گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود ؟ پدرجان! زنان بی پوشش چه کنند؟ پدرجان! زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟ پدرجان! چه کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدرجان! غیار و یاور غریبان بی پناه است؟ پدر جان! چه کسی پریشان موی ما را سامان می‌بخشد؟ پدرجان! بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان! کاش فدایت می شدم. پدر جان! ای کاش پیش از این نابینا می شدم و تو را اینگونه نمی دیدم. پدرجان! کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم. 👇👇👇
هدایت شده از خودنویس
این سوگنامه رقیه جگر سوز و اشک انگیز است. نوشتن پس از این سه آرزو لب ها را بر لب های پدرش حسین نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند و دریافتند که از دنیا رفته است. ام کلثوم چند خشت در خرابه جمع کرد و کنار هم نهادند و رقیه را بر آنها نهاد و در سوگ و اندوه و ماتم دفن کردند. ام کلثوم بیش از دیگران می گریست. علت را پرسیدند. خطاب به خواهرش زینب گفت : دیشب رقیه به من میگفت عمه جان گرسنه‌ام و از من نان خواست ولی اکنون جنازه‌اش را در پیش رو میبینم. رقیه را غسل دادند و با همان پیراهن کهنه دفن کردند. سن و هنگام شهادت ۳، ۴، ۵و ۷ سال نگاشته‌اند که درست تر ۴ سال است. زمان شهادت حضرت رقیه را پنجم ماه صفر سال ۶۱ یعنی چهار روز پس از ورود کاروان اسرا به شام نوشته‌اند. (معالی السبطین:ج۲، ص ۱۷۱.) **************************************** کتاب را بستم و سرم را به دیوار تکیه دادم. همیشه برایم سوال بود چه بلایی بر سر آن دخترک خردسال آمد. شنیده بودم رقیه در خرابه ی شام با دیدن سر پدر از دنیا رفته اما همیشه برایم سوال بود چطور؟ حالا می فهمیدم این همه سختی و رنج در سفر کربلا تا شام، پای پیاده با شتران بی جهاز و مهمتر شکنجه و گرسنگی و آفتاب سوختگی ( سرما و گرما) در خرابه ی شام ، یک مرد را از پا در می آورد چه برسد به دختری خردسال! نمی دانم چرا اشک هایم خشک نمیشد. حال دلم عجیب بود. کتاب را ورق زدم برگه ی اخر کتاب، نوشته ای توجهم را جلب کرد. دست خط نارینه بود. "رقیه خاتون! دختر حسین! قول می دهم با نام و یاد پدرت زندگی کنم و هرگز یاد شما و اهل بیت را از خاطرم نمی برم. گفته اند با دستان کوچکت گره گشایی میکنی. دستم را بگیر بزرگ بانوی کوچک!" بزرگ بانوی کوچک! نارینه چه جمله ی زیبایی گفته بود در وصف رقیه ی چهارساله. چشم هایم را بستم. حس خوبی بود با حسین بودن. یعنی من هم می توانستم با حسین باشم؟ @khoodneviss
هدایت شده از خودنویس
Mahmood Karimi - Be Mahe Asemon Migoft (128).mp3
4.15M
به ماه آسمون میگفت ... اینو با داستان نارینه گوش کنید. @khoodneviss
ــــــــــــــــ تَنش شبیه زهرا! ــــــــــــــ خاتون کوچک ،ویک دشت خار مغیلان ـــــــــــــ بدن کبود بادیه. ـــــــــــــ خار و خواب و خاک. ـــــــــــــ چادر حرامی آتش. ـــــــــــــــــ هزار و نود و پنج. ــــــــــــــــــ حوریه ی زخمی شام ــــــــــــــــــ دُردانه گشت دانه! ــــــــــــــــــ رقیه عمو آب ــــــــــــــــــــ دخترهای بابایی ــــــــــــــــــــــــ طاقت جهل نداشت! ــــــــــــــــــــــــ بابایی بود،رفت پیش بابا ـــــــــــــــــــــ بزرگ بود بانوی کوچک ـــــــــــــــــ گوشواره دختر شامی ... ـــــــــــــــ ببین بابام کجاست ؟! ـــــــــــــــــ تاریک. خانه. خرابه. ــــــــــــــــــــ ببا بببا. ببا بببا. بببا ببببابا.😭 ــــــــــــــــــــ به قول محمود کریمی بابا کجایی؟ سراغی از من نمی گیری! ــــــــــــــــــ رقیه که فدک نداره. ــــــــــــــــــــــــ ماهکِ بنی هاشم. ــــــــــــــــــ سه ساله و سر بریده!😭 ــــــــــــــ جون به لبش رسیده. ـــــــــــــــــــــــــ بابا نیست، منم! ـــــــــــــــــــــ رقیه فخر کائنات ــــــــــــــــ بلبلِ حرم، لکنت. ــــــــــــــــــــ ته قصه اینه؟ ــــــــــــــــ دندانِ شیریِ شکسته ــــــــــــــ ارث من در فراق بابا ... سر ؟! ــــــــــــ رقیه شب و عمه... ـــــــــــ قافله در قافله در قافله. ــــــــــــــــــ شیرین زبان عباس😭 ـــــــــــــــ جُوییدَم و سرَت یافتم! ــــــــــــــــــ رقیه قد خمیده مادر ــــــــــــــــ بابا کجایی بابـا ـــــــــــــ زهرای عباس پیکر.😭 ـــــــــــــــ معجرم گم شده 😭 ـــــــــــــ قندِ عسل و زنبورها. ــــــــــــ هلال ماه کم آورد ـــــــــ کاش قیامت می شد ــــــــــ ستارهِ سه تاره ـــــــــــــ سیلی اثر کرده ـــــــــــــــ رقیه باب الوائج کریم. انار مشت خورده ادامه کینه مدینه. ــــــــــــــــــ بچه زدن نداره! ــــــــــــــــ تو از سفر نیومدی. ـــــــــــــــ عمه تنها برگشت. ـــــــــــــ بغل می خوام بابا! ـــــــــ گلبرگهای نازگل حیدری کبود شد ــــــــــــــــ از امشب خودش قصه است! ــــــــــــــ اگر عمو بود ـــــــــــــــــ رقیه سوریه سردار ـــــــــ داداش علی بیا. ـــــــــــ سوختم، نساختم، رفتم! ــــــــــــــ 3 ساله ای که زود پیر شد ـــــــــــ تمثال مادر حضرت زهرا ـــــــــ من آب نمی‌خواهم ـــــــــــــ عمه دیگه نمی تونم ـــــــــــ امان از خواب نابهنگام ـــــــــــ دیگه راهی نمونده ـــــــــــ دووم بیار رقیه ــــــــــــ دمشق پایتخت عشق ــــــــــــــ دیگه بابا رو دیدم... ــــــــــــــــــــ به خدا فدک ندارم ــــــــــــــ رقیه دُریّه ـــــــــــــ گوشواره هامو بردید دیگه هیچی ندارم! ـــــــــــــــــــــــ بهش بگو دخترش... ــــــــــــــــــ عمه شانه‌ام کو؟ ــــــــــــــــ جراحتِ قلبِ عمه. ــــــــــــــ شانه به موی نمانده ام بزن😭 ـــــــــــــــــ بابایم آمده ــــــــــــــ عمه دیگه منو نداره! ـــــــــــــــ برادر، این هم امانتت ـــــــــــــ شکست امانت برادرم! ــــــــــــــــ ببر با علی اصغرت بازی کنه😭 ــــــــــــــ دختر نداری نمیفهمی ـــــــــــــ دامن آتش دویدن... ـــــــــــــــ دختر و غم بابا... ــــــــــــــــ سینه‌ات کو بابا؟ ــــــــــــــــ سر تا پایم را طلا گرفت! ــــــــــــــــ اصلا دختر خودت! ـــــــــــــــ خواستم سپرش باشم! ـــــــــــــــ نگذاشتند حسین! ــــــــــــــ رقیه جا ماند در شام؟ ـــــــــــــــــــ به جون حضرت سه ساله ــــــــــــــــ حرومی و حرم محاله ـــــــــــــــــ رقیه حمیده صبورا شکورا سکینه ــــــــــــــــــ یا حسین دخترانت را نامحرمان کشته اند ــــــــــــــ زهرای سه ساله ـــــــــ عروسک دختر مادر. ــــــــــــــ نزننن بابا بیا...بابا......باابببببا.......😭 ـــــــــــ دلش بابا می خواست ـــــــــــــ سہ‌سالہ سیلۍ سربریده.. ـــــــــــــــــــ بچہ‌یتیم‌زدن‌نداره..(:" ـــــــــــــــــــــ روضه عشق هزار کلمه هم براش کمه😭 ــــــــــــــــــ دختر داری، آره؟ ـــــــــــــــــــ سوخت، شمعِ شب. ــــــــــــــــــ دخترسہ‌سالہ‌هارو‌دیدۍ..؟ ــــــــــــــــ عشقِ سه ساله. عشقِ چهار حرفی. ــــــــــــــــ دیدمت، سیراب شدم ! ـــــــــــــــــــ بیایی، نیایی، می‌میرم... ــــــــــــــــــــــ ساز ،با ناله ذریه زهرا(س)نزنید... ـــــــــــــــــــــ شامِ آخرِ رقیه .. ـــــــــــــــ سرت را شانه ای دارم... ــــــــــــــــــ گریه نکن بابایی... ــــــــــــــــــ جای عمو خالی‌ست... ـــــــــــــــــــ عزدار توام بی گریه! ـــــــــــــــــ ناز کنم، می خری؟ ــــــــــــــ حرم رقیه باشی عشق است داستانهای سه کلمه ای. @anarstory
هدایت شده از خودنویس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همینجوری صرف دلتنگی فرستادم. چقدر دلم میخواد یه روز خدا عنایت کنه یه داستان پر از وجود با بارکت بنویسم. در خیلی کوتاه بود و گذری . آرزوست... @khoodneviss
🌄 چه زیباست این نصیحت شهدا! ما از حلالش گذشتیم، شما از حرامش بگذرید... @Bidari_tollab
هدایت شده از طلبه گراف
. یا رب نصیب هیچ غریبِ دگر مڪن داغے ڪھ گیسوان حسن راسپید کرد 🖤 ◾️ @talabe_graph