#قصهمعراج🌷
#برگسوم🎗
پيامبر وارد عرش الهى مى شود.
نگاه پيامبر به ستون هاى عرش مى افتد و بر روى آن نوشته هايى مى بيند.
لا إلهَ الاّ الله
مُحَمدٌ رَسُولُ الله
عَليُّ بن أبي طالِب أميرُ المُؤمنين
آرى توحيد و نبوّت و امامت، بر ستون هاى عرش نوشته شده است.
پيامبر نگاهش به گوشه اى ديگر از عرش مى افتد.
حضرت على(ع) را مى بيند كه به نماز ايستاده است ! !
اى جبرئيل !
آيا على(ع) زودتر از من به عرش رسيده است؟
و جبرئيل جواب مى دهد:
نه، اى محمد !
اين حكايتى دارد !
خداوند، در بالاى عرش خود، مدح و ثناى على(ع) مى كرد و بر او، درود مى فرستاد !
و عرش خدا، اين مدح و ثنا و صلوات را مى شنيد.
اينجا بود كه عرش مشتاق شد تا اين على(ع) را ببيند.
آرى عرش، بى قرار على(ع) شده بود !
خدا، فرشته اى را به شكل على(ع) خلق كرد تا عرش به او نظر كند وبه آرامش برسد.
اين فرشته دائماً در حال عبادت است.
تا روز قيامت، ثواب عبادت او براى شيعيان او نوشته مى شود.
آنجا را نگاه كن !
آن فرشته را مى گويم كه همواره در حال شمردن و حساب كردن است.
جبرئيل او را مى شناسد براى همين به پيامبر مى گويد:
او فرشته باران است و از اول دنيا تا به حال، حساب همه قطرهاى باران را دارد.
پيامبر نزديك مى شود و به او مى گويد:
آيا تو تعداد قطره هاى باران هايى كه از اول خلقت تا كنون باريده است مى دانى؟
و آن فرشته جواب مى دهد:
آرى، يا رسول الله، من حتى مى دانم كه چند قطره باران در دريا چكيده است و چند قطره در خشكى.
پيامبر از حافظه و دقّت اين فرشته تعجب مى كند.
و چون اين فرشته تعجب رسول خدا را مى بيند چنين مى گويد:
اى رسول خدا !
چيزى هست كه من با اين حافظه و حساب گرى قوى، نمى توانم آن را محاسبه كنم !
هر گاه گروهى از امت تو جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمى توانم ثواب آن صلوات را حساب كنم.
خوبِ من، تو هم اكنون بر پيامبر و خاندان پاكش، صلوات بفرست !
الّلهُمّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد.
○○○○○☆☆☆○○○○○
#قصهمعراج
#شناختامیرالمؤمنینعلیهالسلام
#نشرحداکثری
#دعایبرایظهور
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💜💧💜
#احیا_شب_اول_ماه_رجب 🌙
❣مولا امیرالمومنین علیه السلام
خوش دارم كه انسان، سالى چهار شب خود را وقف عبادت خدا كند: شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب نيمه شعبان و شب اول ماه رجب.
🌹صدقه فراموش نشود
📚 بحار الأنوار ج۱۲ ص۸۷ ح۹۷
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
باب الحرم حاج میثم مطیعی.mp3
17.28M
|⇦•مناجات شبِ اول ماه رجب..
#مناجات شب اول ماه مبارک رجب «دعای امام موسی کاظم علیه السلام» به نفس حاج میثم مطیعی •ೋ
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
امام موسیکاظم علیهالسلام :
رجب نام نهرىست در بهشت
از شير سفيدتر و از عسل شيرينتر
هركس يک روز از ماه رجب را #روزه بگيرد
خداوند از آن نهر به او مىنوشاند.
📗 من لا يحضره الفقيه|جلد ۲ |ص ۹۲
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
به نام خدایی که باقیست
و همه چیز، غیر او فانیست
شروع کارها با نام مشکل گشایت:
یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ
الهی به امید لطف و کرمت💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
نفسم میگیرد، میطپد قلبم، تندتر از حادثهها!
چشم امید به دیدار تو دارم، چه کنم!
من منتظرم!!
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺
✅ راسخون در علم در قرآن (2⃣)
✅💐 پیامبر و ائمه
💐✨ راسِخون در علم کسانی که در علم و دانش، ثابت قدم هستند. این اصطلاح قرآنی دو بار در قرآن به کار رفته است.
💐✨ در تطبیق معنای راسخون در علم دو دیدگاه وجود دارد:
✅2⃣ پیامبر و ائمه: براساس بسیاری از روایات، مراد از «راسخون در علم»، پیامبر(ص) و ائمه(ع) هستند که از تأویل آیات متشابه قرآنی نیز آگاهی دارند. در آیه 7 سوره آل عمران اینگونه میخوانیم:
💐💫 هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ (آیه 7 سوره آل عمران)
او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات «محکم» [= صریح و روشن] است؛ که اساس این کتاب میباشد؛ (و هر گونه پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، برطرف میگردد.) و قسمتی از آن، «متشابه» است [= آیاتی که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن میرود؛ ولی با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها آشکار میگردد.] اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگیزی کنند (و مردم را گمراه سازند)؛ و تفسیر (نادرستی) برای آن میطلبند؛ در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمیدانند. (آنها که به دنبال فهم و درکِ اسرارِ همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهی) میگویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکر نمیشوند (و این حقیقت را درک نمیکنند).
✅💐 مراد از تأويل، اهداف و معارف و اسرار پشت پردهاى باشد كه بعد روشن مىشود. نظير تعبير خوابى كه حضرت يوسف ديد و بعد روشن شد و يا اسرارى كه در شكستن كشتى توسط خضر و موسى بود كه بعد روشن شد.
✅💐 در روايات مىخوانيم: آيات ناسخ، از محكمات و آيات منسوخ از متشابهات قرآن است و ائمه معصومين (ع) مصداق بارز راسخون در علم هستند.
✅💐 نام راسخان در علم در كنار نام مقدس خداوند آمده و مقامشان بعد از مقام الهى است.
#راسخون_در_علم
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارت_نودچهارم
موبایل را قطع میکنم .
چقدر اتفاقات،پشت سر هم میافتند،بدون اینکه مجال فکر کردن بدهند.
چند تقه به در میخورد،آرام و بی رمق "بفرمایید" میگویم و عمو وارد اتاق میشود.
نفس نفس میزند و حرف هایش بریده به گوشم میرسد.
:_نیــ...نیکی...چی...شده؟ تا...زنگ..زدی..خودمو...ر.. سوندم
عمو روی تخت مینشیند،بلند میشوم و از روی میز، پارچ را برمیدارم و برای عمو آب میریزم.
آرامم،خودم هم نمیدانم چرا...
شاید به خاطر اینکه میدانم ]او [ همیشه هست، بزرگ؛قادر؛ عالم و البته مهربان..
لیوان آب را به دست عمو میدهم و کنارش مینشینم. عمو الجرعه همه را سر میکشد.
:+بهترین؟
سرش را تکان میدهد
:_چی شده؟
:+بابا گفتن،امروز این آقامسیح رفته منو خواستگاری کرده
عمو بلند میگوید
:_چه غلطی کرده؟؟
:+هیـــس،عمو چی شده مگه؟
:_بابات چی گفت؟
:+گفت یا بین دانیال و مسیح،یکی رو انتخاب کن... یا من زحمتشو میکشم...
عمو اخم کرده،دلیلش را نمیدانم...
کلافه دست در موهایش میکند..
:_عجـــــــب
:+حالا میگین این مسیح کیه؟
:_پسر محمود...برادرزاده ی من...پسرعموی تو...
پوزخند میزنم
:+عجب تئاتر باحالی....کلا چند نفریم ما؟؟؟فامیالمون تک تک و دونه دونه دارن وارد صحنه
میشن...
صدای موبایلم بلند میشود،شماره ناشناس؛رد تماس میدهم.
به عمو خیره میشوم
:+خــــــــب؟؟
:_خب که چی؟؟
دوباره زنگ میخورد،کلافه،رد تماس میدهم و موبایل را سایلنت میکنم.
:+خب این آدم از جون من چی میخواد؟؟
:_نیکی بهش فکر نکن...من خودم فردا تکلیفش رو یه سره میکنم...
:+عمو چرا طفره میرین...
موبایل میلرزد...
ا .... َ :+ه
رد تماس میدهم و دوباره به چشم های عمو خیره میشوم،چشم هایی که سعی دارد نگاهش را
بدزدد.
:+عمو من خسته شدم از این همه معما...بابام چرا با عمومحمود مشکل داره؟ این خواستگار یه
دفعه از کجا پیدا شد؟
:_نیکی من راجع بابات هرچی بخوای بهت میگم،اما اصلا فکرت رو درگیر مسیح و خواستگاری
اش نکن.
چیزی نپرس،ولی قول میدمـ من حلش کنم...
موبایل دوباره زنگ میخورد.
عصبی،برش میدارم و قبل از اینکه فکر کنم جواب میدهم.
:_بــــلــــــه؟؟؟
صدای مطمئن،بدون احساس اما محکمی با طمأنینه میگوید
:+سلام
من مسیحـــــ م.
مطمئنم تا حالا راجع من و پیشنهادم شنیدین.
باید ببینمتون،حتما
آب دهانم را قورت میدهم و به چشم های نگران و مشکوک عمو نگاه میکنم. این بار من چشمانم
را میدزدم.
هرطور شده باید بفهمم این آدم،از من و زندگیم چه میخواهد.
احساسی عجیب،که نمیدانم نامش چیست،از درونم شعله میکشد و بر عقلم پیروز میشود .
پشتم را به عمو میکنم
:_باشه
صدایش دوباره در گوشم میپیچد،باز هم بدون حس و بی تفاوت
انگار برایش فرق نداشت،حتی اگر قبول نمیکردم.
من اما هیجان زده ام،شاید حسی بچگانه و سرکش برای فهمیدن راز مگو ی مسیح.
:+خوبه
فردا صبح،ساعت یازده،سر خیابونتون یه کافه هست،اونجا میبینمتون
تلفن را قطع میکنم. چشم هایم را میبندم و تازه وقت میکنم،نفسم را بیرون دهم.
من،باید کشف کنم... این آدم کیست؟
صدای عمو،از خیالات بیرونم میکشد.
به طرفش برمیگردم.
میپرسد
:_کی بود؟
هول میشوم
:+چی؟ آها...هیچکی... حالا نوبت شماست عمو... بابا با برادرش چرا مشکل داره؟
عمو چشم هایش را میمالد
:_موضوع برمیگرده به خیلی وقت پیش.. من سه چهار سالم بود... قضیه ی پدربزرگ رو که
میدونی؟ بابا از همه ی اموالش،اینجا فقط یه خونه و یه کارخونه ی ورشکسته گذاشت.. بقیه رو
هم دولت اون موقع به نفع بیت المال تصاحب کرد.
محمود و بابات،با کمک همدیگه اون کارخونه ی به دردنخور رو تبدیل کردن به یه کارخونه ی
پرسود... محمود درس رو کنار گذاشته بود،اما بابات هم کار میکرد،هم درس میخوند.
بابات تو دانشگاه،با مادرت آشنا شده بود و بهش عالقمند شد. خب حتما میدونی خونواده ی
مامانت هم،از ساواک و خلاصه طاغوتی بودن.
مسعود،میخواست از مامانت خواستگاری کنه،اما محمود راضی نبوده... میگفته حالا که انقلاب
شده این ازدواج به ضرر کارخونه است.. می گفته مسعود باید با کسی ازدواج کنه که خونواده
اش،بتونن تو پیشرفت کارخونه کمک کنن... به همین خاطر اصرار داشته که مسعود با یه
خونواده ی مذهبی ازدواج کنه... چه میدونم،مثلا میخواسته با این کار وصل بشه و هم رنگ
جماعت بشه...هوووف چی بگم...
بابات و محمود سر این موضوع،با هم دچار مشکل میشن و اونقدر،با هم اختلاف پیدا میکنن که
مجبور میشن راهشون رو جدا کنن
محمود با وکالتنامه ای که داره،کارخونه و خونه رو میفروشه و سهم مسعود رو میده. هر کدوم هم
میرن دنبال زندگی خودشون...
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
4_5970059637280473201.mp3
7.33M
💠 ای جانِ حضرت سجاد،مولانا حضرت باقر (سرود)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🌸 ویژه ولادت #امام_باقر (ع)
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸