#آسمانیها
آخرین مدرسه
کلاس اول، دبستان هجرت آبادان بودم. يک روز که سر کلاس بوديم، آژير قرمز به صدا در آمد. راديو اعلام کرد به پناهگاه برويد. در مدرسه ما پناهگاهي نبود. همه بچهها با معلمها جيغزنان به بيرون مدرسه رفتيم.
وقتي فردا به مدرسه بازگشتيم، ديديم يک خمپاره وسط مدرسهمان خورده است. ديگر به آن مدرسه نرفتيم. به دبستان بلال حبشي در ايستگاه هفت در نخلها رفتيم. اين آخرين مدرسهاي بود که درس خواندم. بعد به بهبهان رفتيم.
کلاسهاي دوم، سوم، چهارم و پنجم را در بهبهان خواندم. دوباره به آبادان برگشتيم. حالا در شهر خودم درس ميخوانم...
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸🍿
💠🔹دستورالعمل آیت الله کشمیری ره
جهت استغاثه به حضرت ابوالفضل
◽️دو رکعت نماز حاجت خوانده شود
و به حضرت ابوالفضل علیهالسلام
هدیه شده
◽️بعد تسبیحات حضرت زهرا علیهاالسلام
و باز ثوابش هدیه شود
◽️و سپس ۱۳۳ مرتبه بگوید:
【یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ
اِکْشِفْ کَرْبِی بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ】
التماس دعای ویژه برای #ازدواج و خوشبختی همه ی جوانان.🤲
🌹🌹🌹🌹🌹
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
اصلاح نماز
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
نماز خودتان را اصلاح کنید. «وَاعلَم أنَّ کُلَّ شَیءٍ مِن عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلاتِکَ؛ بدان که تمام اعمالت، تابع نمازت خواهند بود.»
📚 زمزم عرفان، ص ٣٧٧
▫️توضیح_بیشتر:
اشاره به بیان حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام در (نامۀ ۲۷ نهجالبلاغه) خطاب به محمدبنابیبکر.
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
❇️آیت الله جوادے آملے:
☘ اینڪه سالڪ را به ڪم گویی و مواظبت بر خوراڪ توصیه ڪرده اند، براے این است ڪه صداے الهام هاے الهے را بشنود، چون اگر ڪسے بخواهد صداے دورے را بشنود ناچار است که خود ساڪت باشد.
#پند_علما
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
💐☘❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آقا جان
تمام این سالها که درس خواندیم
دبیر عربی به ما یاد داد که مهـــدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است! اما…
نگفت که مهـــدی خاصترین اسم خــــاص است
که تمام غربتــــ و تـنـــهایـی را پذیـرا شده است…
فـــــدای غربتت یابن الحسن
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺
✅ کاربرد کلمه طیّب در قرآن (8⃣)
✅💐 سخن نيکو و دور از لغو
💐✨ یکی از موهبتهایی که خداوند در آخرت به بهشتیان ارزانی میدارد و صرفا جنبه روحانی دارد این است که آنها «به سخنان پاکیزه هدایت میشوند» سخنانی روح پرور، و جملهها و الفاظی نشاط آفرین و کلماتی پر از صفا و معنویت که روح را در مدارج کمال سیر میدهد:
💐💫 وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَىٰ صِرَاطِ الْحَمِيدِ (آیه 24 سوره حج)
و به سوی گفتار پاک و پاکیزه [مانند سلام، الحمدلله و سبحان الله] راهنماییشان کنند، و به راه پسندیده [که راه بهشت است] هدایتشان نمایند.
#طیب
🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
#ماه_شعبان
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارت_صدبیستهشتم
*مسیح*
از محضر که بیرون میآییم،آفتاب در حال غروب است.
نیکی در محاصره ی مامان و خاله و زنعموست.
بغض کرده،صورتش سرخ شده و چهره اش مغموم است...
مانی کنار جدول ایستاده،به طرفش میروم و دستم را روی شانه اش میگذارم.
برمیگردد،با تلفن صحبت میکند. با دستش اشاره میکند به موبایلش.
صبر میکنم تا مکالمه اش تمام شود.
:_باشه،حالا بعدا حرف میزنیم.. من الان برم،باشه ... قربونت خداحافظ
قطع میکند و موبایل را داخل جیبش میاندازد.
:_جونم؟
:+مانی به مامانینا گفتی پروازمون کیه؟
:_خودت گفتی بگو امشب دیگه..منم گفتم ساعت سه و نیم،چهار نصفه شب..
:+چرا اونموقع حالا؟
:_گفتم یه وقتی بگم که نخوان بیان فرودگاه دیگه..
ببین..
:+هوم؟
:_عمووحید داره میره
:+چی؟
:_امشب پرواز داره،ساعت یازده...
ناخودآگاه برمیگردم و به نیکی نگاه میکنم.
با عمووحید مشغول صحبت است.
آشوب و آرامشش به دست عمووحیداست.
خودم دیدم،عمووحید قبل از عقد چطور با چند جمله نیکی را آرام کرد.
بابا میگوید: خب سوار شید بریم دیگه...
به طرفشان میروم و آن طرفـتر،نزدیک عمو میایستم.
مانی از آن طرف میگوید:عمووحید بیاین با من بریم.
عمو برمیگردد و دستش را برای مانی تکان میدهد.
:_الان میام..
به طرفـ نیکی برمیگردد.
:_من برم دیگه..
نیکی سرش را پایین میاندازد،قبل از اینکه چیزی بگوید،مامان جلو میآید:نیکی جان،مسیح راه
بیفتید دیگه..
عمووحید لبخند میزند
:_برو عروس خانم...
جلو میروم و در ماشین را باز میکنم.
نیکی میآید و آرام،مینشیند.
جلوتر از همه،استارت میزنمـ و راه میافتم.
نیکی هیچ نمیگوید،سرش را پایین انداخته و با انگشتان دستش بازی میکند.
دست میبرم و ضبط ماشین را روشن میکنم.
صدای موسیقی کل فضا را پر میکند.
خواننده میخواند:
پـای چـــپ جــهـــان را با اره ای بـریــــدنـد
چپ پاچه های شلوار،سیگــار پشت سیگـــار
موسیقی مورد علاقه ام،سرد،خشک و حتی کمی خشن.
نیکی زیرـچشمی نگاهی به ضبط میکند،اما چیزی نمیگوید.
مثل اینکه در این مورد هم با هم تفاهم نداریم !
تمام راه تا خانه در سکوت کامل طی میشود.
ماشین را پارک میکنم،ترمز دستی را میکشم و میگویم:ر سیدیم.
نگاهی به ساختمان های اطرافـ میاندازد
:_اینجا کجاست؟
بالاخره قفل کالمش شکست...
:+خونه ی ما.. یعنی خونه ی بابام،واسه شام دعوتیم سرش را تکان میدهد و پیاده میشود.
مظلوم ولی در عین حال، قدرتمند به نظر میرسد.
آرامشش ماورایی است.
پیاده میشوم و در حالی که کلید را درمیآورم خانه را نشانش میدهم.
لبخند میزند،بیشتر شبیه پوزخند.
در را باز میکنم و به طرفش برمیگردم.
:+به چی میخندی؟
با تعصب میپرسم؛انگار پوزخند زدن،تنها در انحصار من است!
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتهفتادششم
عزیز بعد از گفتن حرفاش ابروهاشو بالا داد و پشت چشم چروکیدشو کشید و رو به عمو اتابک گفت:-مشکلی که نداری پسرم،عمو طبق عادت همیشگیش دستی یه سیبیل های پرپشتش کشید و گفت هر چی شما بگین حرف منه عزیز!
زنعمو که تا اون لحظه لبخند پر غروری روی لباش نقش بسته بود از اینکه نظرش رو نپرسیدن چینی به پیشونی انداخت و روسری سحرناز رو که از ذوق نمیدونست چیکار کنه مرتب کرد!
اژدرخان با چهره سرخ شده که احتمال میدادم به خاطر حرفای عزیز باشه از جا بلند شد و رو به آقامو عمو گفت:-خب دیگه صحبتای اصلی زده شد بقیش دیگه کار زناس بهتره ما بریم سر چیزای مهمتر حرف بزنیم،عمو اتابک و آقام ناچارا بلند شدن و همراه اردشیر از اتاق بیرون رفتن!
بعد از رفتن خان گوهر خاتون با لهجه بامزه ای گفت:-خب به سلامتی دیگه مبارک باشه دخترا بیاین شیرینی هارو پخش کنید!
همین باعث شد تا زن دوم خان نگاه چپ چپی بهش بندازه!
دوباره توی مجلس صدای هم همه بلند شد،نفسی از سر آسودگی کشیدمو شیرینی از ظرفی که بهم تعارف شده بود برداشتم و با خنده رو به گلناز گفتم:-با یه تیر دو نشون زدیم،از دست سحرنازم راحت شدیم،نگاش کن چقدر ذوق کرده دوباره شده شبیه گوجه،به نظرت اگه ببینن عروسشون کچله چیکار میکنن؟
گلناز ریز خندید و گفت:-فکر کنم این دفعه واقعا آب چشمه رو ببندن!
با سقلمه ای که مادرم به پهلوم زد جلوی خندمو گرفتمو نگاه شیطونی به گلناز انداختمو گفتم:-خیلی دوست دارم ببینم اون لحظه قیافشون چه شکلی میشه!
-خانوم جان...
-هوم؟چرا خشکت زده؟
مسیر نگاهشو دنبال کردمو نگاهم توی چشمای زن اول خان گره خورد:-چند سالته دختر؟
آب دهنمو به سختی قورت دادمو آروم گفتم:-امسال سیزده ساله میشم!
-خوبه،روسریتو دربیار ببینمت!
عرق شرم نشست روی پیشونیم نمیدونستم چی بگم که عزیز زودتر گفت:-حوریه خاتون عروس شما سحرنازه،دخترخان این دختر ارسلانه!
-کجاس؟با خودتون نیاوردینش؟
زنعمو پشت چشمی نازک کرد و اشاره ای به سحرناز که کنارش نشسته بود کرد:-حوریه جان دخترمو نمیبینی؟
زن دوم خان با دیدن سحرناز اخماشو توی هم کرد و بلافاصله بلند شد و رفت!
داشتم از استرس میلرزیدم که گلناز توی گوشم با خنده گفت:-خانوم جان فکر کنم آرزوتون الان براورده میشه!
حوریه خاتون نگاهی به سحرناز انداخت و ابروهاشو داد بالا و گفت فکر میکردم کلفتتونه،دختر خان و موی تراشیده؟مگه نمیدونید عیبه؟
سحرناز با خجالت و در حالیکه با انگشتای دستش بازی میکرد گفت:-با دخترای فهیمه خاتون بازی میکردم شپش گرفتم!
با آخی که سحرناز گفت و خنده از روی شرم زنعمو مشخص بود که نیشگونی چیزی ازش گرفته!💐💐
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
به طبیبان جهان رو نزنم در هر حال
درد تا دردِ حسین است، مداوا هیچ است
#حدیث_نور
✨پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
هر كه حسين را دوست بدارد، خداوند دوستدار او است.✨
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسین علیهالسلام فرمودند:
اگر زمان حضرت مهدى را درك مىكردم، تمام عمر خدمتگزارش بودم.✨
موضوع: #امام_حسین_ع #حضرت_مهدی_عج #انتظار_فرج #ظهور #خدمت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸