eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
اما کجای زندگی موافق من عمل کرده؟ چیزی نمی گویم،یعنی چیزی ندارم که بگویم. چگونه بگویم از ترس ازدواج اجباری با او،زن مسیح شده ام؟ نگاهی به دانیال می اندازم و بعد به ساختمان ویلا،که پشت سرش قد کشیده. دانیال این بار تقریبا فریاد می کشد. :_چرا مسیح؟؟مسیح چه فرقی با من داره؟ از صدای بلندش جا می خورم و کمی می ترسم. نمی توانم جوابش را بدهم وقتی هنوز قلبم جواب منطقم را نداده.. واقعا مسیح چه فرقی با دانیال دارد؟ حتی نمی خواهم دیگر چشم در چشم دانیال بدوزم. دانیال کودکی ها،خیلی دوست داشتنی تر و خواستنی تر بود... کی وقت کردی ایقدر خوب،نقش آدم بد ها را بازی کنی؟ سریع از کنارش رد می شوم که حرف هایش پای رفتنم را سست می کند. :_اگه با هرکس دیگه ازدواج می کردی ناراحت نمی شدم...قسم می خورم تا این حد عصبانی نمی شدم. آخه چرا مسیح؟؟ از من پولدارتره؟از من خوش تیپ تره؟ از من خوش اخالق تره؟؟ ! درون سینه آهای،قلبِ چرا جواب نمی دهی؟ چرا عاشق شده ای؟عاشق چه شده ای؟ جواب بده دل دیوانه ی من! بگو چرا وقت دیدنش،با دستپاچگی خودت را به سینه ام می کوبی؟ چرا اینقدر برایش سر و دست می شکنی؟؟ جواب بده قلب خوش خیال من! چشم هایم را می بندم،نفس عمیقی می کشم و بازشان می کنم. با عصبانت به طرف دانیال برمی گردم. کلمات پشت سر هم از قلبم می جوشند و بر زبانم جاری می شوند. دل دیوانه ی عاشقم غیرتی شده! تاب توهین ندارد! با لحن عصبی اما شمرده شمرده می گویم:مسیح رو با خودت مقایسه نکن...مسیح خیلی از تو َمرد تره... دانیال جا می خورد. انتظار نداشت جواب در آستین داشته باشم. دست خوش،قلب جان! روسفیدمان کردی! :_آخه چرا سنگش رو به سینه می زنی؟مسیح رو من می شناسم... باید بودی و کثافت کاریاشو تو دانشگاه میدیدی...اونوقت.. چیزی درون قلبم شکاف برمیدارد. اما به روی خودم نمی آورم. :+مسیح الان شوهر منه و گذشته اش ،به هیچ کس مربوط نیست.هرچند مسیحی که من می شناسم اهل این کارا نیست. سعی نکن مسیح رو بدنام کنی،چون مسیح رو بهتر از خودش شناختم! من مسیح رو بیشتر از این حرفا قبول دارم و حاضرم سر پاکیش قسم بخورم... 🌷🌷🌷🌷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
دانیال،با حرص دندان روی هم می ساید و از من روی برمی گرداند. نفس عمیقی می کشم و چشمانم را می بندم که چیزی مثل باد از کنارم می گذرد. صدای پر از عصبانیت مسیح را خیلی راحت می شنوم:لعنتی.. برمی گردم. مسیح با مشت های گره خورده و گام های بلند به طرف دانیال می رود. با چابکی خودم را کنارش می رسانم:کجا میری؟ جواب نمی دهد. نگرانی مثل خوره جانم را می بلعد. عصبانیم.. هم از خودم،هم مسیح و هم تهمت های دانیال... آستین کتش را می کشم و می ایستم. مسیح با اجبار متوقف می شود و به طرفم برمی گردد. سرش را خم می کند و در چشم هایم خیره می شود. با دیدن چشم هایش دلم می لرزد. من،حتی در این حال عصبانی هم، بیشتر از هرچیز عاشق این مرد هستم... به دلم نهیب می زنم و آب دهانم را قورت می دهم. :+کجا؟ با عصبانیت می گوید :_نشنیدی چیا گفت؟میرم دندوناشو خرد کنم.... :+من احتیاجی به دلسوزی ندارم.اگه واقعا نیاز باشه خودم بلدم دندوناشو خرد کنم... مسیح با عصبانیت آستین کتش را از بین انگشتانم بیرون می کشد و به طرف ساختمان برمی گردد. زیر لب می گوید :_اگه بلد بودی هرچی دلش می خواست نثارمون نمی کرد.. احساسم این بار هم صدا با منطق،خواستار این چشم هاست... خواهان این حس امنیت... متقاضی این حمایت و حمیت... قلبم قصد کودتا کرده. می خواهد عقل را از تخت پادشاهی به زمین بزند و تاج بر سر بگذارد و بر ملک جانم،حکومت کند. می خواهد اختیار کارهایم را خود به دست بگیرد... با حرص می خواهم قلبم را سرکوب کنم. می خواهم احساسات را در انفرادی قلب،در زندان سینه به زنجیر بکشم. من نمی خواهم تسلیم شوم. جملات یک باره دستور آتش می گیرند و به مقصد قلب مسیح شلیک می شوند. ناخودآگاه پوزخند می زنم. :+چیه؟نکنه می ترسی رازهای مگو رو برمال کنه؟؟می ترسی جنبه های قایمکی زندگیت رو بشه ، آره؟ مسیح با عصبانیت چند قدم رفته را باز می گردد. با ناباوری در چشم هایم خیره می شود. با حیرت می پرسد :_تو به من اعتماد نداری نیکی؟ تک تک سلول هایم فریاد می زنند. می خواهند صدای اعتمادشان به گوش مسیح برسد. می خواهند دست دلم رو شود. می دانم که با سرکوب قلبم می میرم. زنده زنده در آتش احساسات می سوزم و شاهد جشن منطق می شوم. می دانم نتیجه ی این تصمیم را.. اما با این حال... سرم را پایین می اندازم. کاش اینقدر ضعیف نبودم... مسیح قدمی دیگر به من نزدیک می شود. انگار که یک شوخی مسخره کرده باشم می گوید :_تو...تو همین الان به دانیال گفتی منو شناختی... تصمیمم را می گیرم. مسیح را می شناسم اما باید قبول کنم حرف های دانیال تاثیر گذاشته... من را نسبت به مسیح،بی اعتماد کرده... سرم را بلند می کنم. همه عصبانیتم از دست دل و احساسم و دانیال را بر سر مسیح بیچاره ام خالی میکنم. :+باورت داشتم،قبل از اینکه دستم رو بگیری..قبولت داشتم،اما دیگه ندارم... بعد از این دیگه بهت اعتماد ندارم... صدای کر کننده ی شکستن قلبم در گوشم سوت می کشد. غرور مسیح را زیر پایم می گذارم و از کنارش رد می شوم. کاش همه چیز مثل افسانه ها بود. کاش عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمان ها می بستند. 🎗🎗🎗🎗🎗 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💕در بازی یاد میگیری: اعتماد به حرف های قشنگ بدون مثل آویختن به طنابی پوسیدست. یاد میگیری: نزدیکترین ها به تو ، میتوانند دورترین ها باشند یاد میگیری : دیوار است سایه درخت مطلوب است اما هیچ تکیه گاهی نیست. ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔷🦋             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
4327673280.mp3
10.45M
☑️پویانفر 💠مظلوم من... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
در جمع سرسبزانِ پُربارت این شاخه‌ی خشک است، سربارت ختمِ به خیرم کن؛ مرا بشکن تا تکه‌ای از منبرت باشم @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقایقی منتشر نشده از شهید همدانی در مستند اول شخص غائب: شهید همدانی کسی که در اغتشاشات سال 88 جلوی مصوبه شورای عالی امنیت ملی درباره مسلح شدن در برابر معترضین ، ایستادگی کرد             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از زیبایی‌های پیاده روی اربعین ⭕️ پیرزنی که با یک تکه کارتن سعی میکنه زائر امام حسین علیه‌السلام را خنک کند!             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
کودکان در جلسات عزاداری.mp3
1.59M
♨️ نکاتی پیرامون حضور کودکان در جلسات عزاداری 👨‍👩‍👧‍👦 نکات و تذکراتی برای والدین درباره حضور کودکانشان در جلسات عزاداری امام حسین علیه‌السلام 🎙پاسخ استاد حسینی را بشنوید.👆             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🪴🪴 🪴🪴 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام سال ها بود که با آن خانواده، سلام و عليک داشتم. از خانواده هاي اعيان و سرشناس تهران بودند. وقتي ديدمش که از هر دو چشم، نابينا شده است سخت تعجّب کردم. پرسيدم: - چطورشدکه اين اتفاق افتاد؟! شما که تا همين چند وقت پيش، صحيح و سالم بوديد! يکدفعه زد زيرگريه اي طولاني. گريه اش که تمام شد، آه بلندي کشيد و سفره ي دلش را باز کرد: هر چه مي کشم از دستِ اين هَوويِ لعنتي است. يک روز آمد پيش من و گفت: - بيا دست از هَوُوگري برداريم و مثل دو تا خواهر درکنار هم زندگي کنيم. بالاخره، خواهي نخواهي ما بايد وضعيتِ موجود را بپذيريم. قسمت ما اين بوده که با هم هَوو باشيم. حالا دليلي ندارد که با هم دشمن هم باشيم. چه دليلي دارد که پشت سر يکديگر غيبت و بدگويي کنيم و به هم تهمت بزنيم؟! - مي گويي چکارکنيم؟! - بيا پيش خدا عهد کنيم که «هَوُوگري» را کنار بگذاريم و هرگز براي يکديگر توطئه نکنيم و پيش شوهرمان از هم بد نگوييم. هر کس هم که عهد شکني کرد امام رضا عليه السّلام کورَش کند. من هم اندکي فکر کردم. ديدم بد فکري نيست. اين بود که با خوشحالي و رضايت کامل جواب دادم: - قبول است. و هر کس عهد شکني کرد امام رضا عليه السّلام کورش کند. مدتي به همين منوال گذشت و هيچکدام از ديگري بدگويي نکرديم. امّا اين وضع خيلي براي من دشوار بود. کلّي حرف و حديث بر ضد هَوُويم داشتم که بايد به شوهرم مي گفتم. امّا عهد کرده بودم که پيش شوهرم بر عليه هَؤويم حرفي نزنم.آن همه حرف هاي نا گفته بدجوري بر سرِ دلم سنگيني مي کرد. بالاخره کاسه ي صبرم لبريز شد. طاقت نياوردم و يک شب تمامِ آن حرف هايي را که مدّت ها نگفته بودم، يکجا ريختم توي دايره و از سير تا پياز براي شوهرم تعريف کردم. شوهرم بدجوري از دست هَوُويم عصباني شده بود و من هم که از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم احساس کردم حسابي سبک شده ام. آن شب، خواب راحتي کردم. امّا صبح که شد با صداي شوهرم که با دستپاچگي داد مي زد؟ «زود باش پاشوکه نماز قضا شد...»از خواب بيدار شدم. چشمانم را که باز کردم ديدم همه جا تاريک است و چيزي ديده نمي شود. قُر ولند کنان به شوهرم گفتم: - چه خبر است که نصف شبي مرا براي نماز صبح بيدارمي کني؟ مگر نمي بيني همه جا تاريک است و هيچ چيز ديده نمي شود؟! - چي؟! نصف شبي؟! کدام نصف شبي؟! الان است که آفتاب در اَيد. پاشوکه نماز قضا مي شود. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
❖ پروردگارا....!!! در این "شب زیبا" به حق کبـریایی ات به حق بـزرگی ات به حق مهـربانیت بهترین ها رو برای همه "دوستانم" مقدر بفرمـا... شبتون بخیر و شادی دوستان ⭐️🌟🌙✨🌻🦋🌴
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... ای نام توشیرین ای ذات تودیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 💐🔵🔷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110 🏴🖤🏴
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
کاش می شد به منطقی ترین راهکار پیش پایم،توضیح می دادم. کاش می فهمید که من با تو خوشم... کاش می شد.. کاش کمی سپاه قلبم قدرتمندتر بود.. کاش... * محکم و جدی به طرف ساختمان می روم. هنوز داغم،انگار روی ابرها سیر می کنم.از یادآوری دستم بین انگشتان مسیح،تپش قلب می گیرم. مگر یک دختر چند بار عاشق می شود؟ چند بار...؟ نفس عمیقی می کشم،شبیه یک آه.. سرد و پر از داغ در سینه... وارد ساختمان ویلا می شوم. آرام قدم برمی دارم. انگار می ترسم شیشه ی نازک بغضم ترک بردارد. نزدیک میز که می رسم،مامان و زنعمو و مانی را می بینم که سر جاهایشان نشسته اند. اما خبری از بابا و عمو نیست. نزدیک تر که می شوم،نگاه پرسشگر مانی روی چهره ام می نشیند. می دانم؛می خواهد از مسیح بپرسد. اما قبل از اینکه من چیزی بگویم،خود جواب می رسد. صدای مسیح را درست پشت سرم می شنوم. :_مامان من دارم می رم... زنعمو با نگرانی از جا بلند می شود:کجا می ری مسیح جان؟ چی شده؟ مبهوت حرکاتش شده ام. با خشمی کنترل شده،جلو می آید و سوییچ را از روی میز چنگ می ند. درست برابرم می ایستد. مجبورم سرم را بلند کنم تا بتوانم در چشمانش خیره شوم. بدون اینکه نگاه از من بگیرد،رو به زنعمو می گوید :_می رم خونه؛ مامان جان... نمی دانم چقدر می گذرد. یک دقیقه،ده دقیقه،یا حتی یک سال... بالاخره،میخ چشمانش را از صورتم برمی دارد و با قدم هایی سریع اما بلند،از من فاصله می گیرد. اشتباه کرده ام،دوباره... حرف هایی زده ام که نباید... اما پشیمانی سودی ندارد،مثل آبی که ریخته شده،مثل پرنده ای که از قفس پریده... زبان که به لغو بچرخد،دیگر زمان به عقب برنمی گردد. اصلا این حرف ها از کجا آمد؟ سوار خر کدام شیطان شده بودم که قلب مسیح را شکستم؟ وجدان مشت سرکوفت به پیشانی ام می کوبد:"این همه مدت مهمون مسیح بودی،از گل نازک تر بهت نگفت.. یه نگاه بد بهت نکرد... با اینکه شوهرت بود،به حکم شرع و دین َمحرمت بود..حتی نسبت به اون روسری چسبیده به سرت هم اعتراضی نکرد... همسرت بود ولی هیچ توقعی ازت نداشت... به عقایدت،به محدودیت هات،به چادرت،به افکار خودت که می خواستی جلوش حجاب داشته باشی،احترام گذاشت... اون وقت تو... چقدر بی فکر شدی نیکی... به بزرگتر بودنش،به اینکه مهمونش بودی،به هیچ کدوم احترام نذاشتی... اشتباه کردی دختر"... اشتباه کرده ام. گاها چیزهایی می دانیم و به آن ها عمل نمی کنیم.🦋🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
گاهی عالم بی عمل می شویم. خلاف چیزهایی که یاد گرفته ایم،خلاف مسیری که می دانیم صراط مستقیم است،خلاف آنچه انسانیت دستورش را می دهد... خلاف همه ی این ها ،دل می شکنیم،غیبت می کنیم،تهمت می زنیم و به فردایمان فکر نمی کنیم... اشتباه کرده ام. باید جبران کنم. به تاوان قلبی که شکسته ام... نگاهم را از مسیر رفتن مسیح می گیرم و کیفم را برمی دارم. مامان و زن عمو را به نوبت بغل می گیرم و می بوسم. با عجله می گویم:عیدتون مبارک پیشاپیش...حیف شد سال تحویل رو پیش هم نیستیم.. ما بریم دیگه.. مامان می گوید:نیکی نهار فردا یادت نره،عموینا هم خونه ی مان حتما بیاین.. کورسوی امید درون قلبم ، پرنور می شود. این یعنی چیزی تا آشتی بابا و عمو نمانده. "چشم" می گویم و قبل از شلیک آتش بار سوالات مامان و زن عمو سریع از میز فاصله می گیرم. تند،با حالت دو،عرض سالن را طی می کنم. آن قدر سریع که نزدیک است به چند میز برخورد کنم. صدای قدم هایی تند پشت سرم می آید و بعد، مانی صدایم می زند:نیکی.... نیکی صبر کن... بدون اینکه بایستم،می گویم:عجله دارم آقامانی..مسیح رفت.. مانی خودش را به من می رساند و هم شانه ام می آید:مسیح که بدون تو نمی ره.. سر تکان می دهم:این بار ممکنه بره... حرکات سریعم،ریه هایم را به تکاپو انداخته. نفس نفس می زنم. مانی با نگرانی می پرسد:چی شده نیکی؟؟ سریع از خدمتکار می خواهم چادرم را بیاورد و به طرف مانی برمی گردم:هیچی... یعنی هیچی که نه... وای اصلا خودم نمی دونم چی شد.. کلافه سر تکان می دهم و نفسم را با ناراحتی بیرون می دهم. رادان و شهره آرام به سمت ما می آیند. با احترام می گویم:ما دیگه رفع زحمت می کنیم،ممنون از دعوتتون.. امیدوارم سال خوبی داشته باشین. شهره دستم را می گیرد و رادان می گوید:ببخشید که خوش نگذشت.. اگه دانیال هم چیزی گفت یا کاری کرد... سریع می گویم:نه نه.. اصلا مهم نیست...با اجازتون. چادرم را از خدمتکار می گیرم و دوباره می گویم: عیدتون مبارک و از ساختمان یرون می آیم. مانی می دود و خودش را کنارم می رساند:نیکی چقدر تند می ری..چی شده؟ با عجله،از بین ماشین های رنگارنگ و بلند و کوتاه به طرف ماشین خودمان می روم:چیزی نپرسید آقامانی... چون خودم نمی دونم چی شد... روی پاشنه ی پاهایم بلند می شوم و اطراف را نگاه می کنم. کلافگی باعث شده جای پارک ماشین را گم کنم. مانی که قدش از من بلندتر است می گوید:اوناها ماشینتون اونجاست..من دیگه برمی گردم تو ساختمون.. مسیح منو نبینه بهتره.🌷🌷🌷🌷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
عزیز 😉 ۱. آيا مى دانيد كليد نفوذ به قلب زنان، گوش👂👂 آنهاست؟ اگر مى خواهى كارى كنى كه همسرت تو را بيشتر دوست داشته باشد بايد بدانى كه با گفتن كلمات زيبا مى توانى او را بر سر ذوق آورى. به راستى شما همسر خود را چه صدا مى زنيد؟ آيا مى دانيد كه شما مى توانيد از همين كلمات براى ايجاد صميميّت بيشتر استفاده كنيد. شايد بگويى اگر من همسرم را با اين نام‌ها صدا بزنم، او تعجب خواهد كرد. ولى شما شك نكنيد، امتحان كنيد! يكى از اين نام‌ها را با صميميّت كامل به همسر خود بگوييد، در آغاز، ممكن است همسر شما تعجّب كند، امّا بعد از مدّتى به آن عادت مى كند و از شنيدن آن لذّت مى برد. 📚 همسر دوست داشتنی؛ مهدی خدامیان آرانی             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
✅فواید پزشکی وضو ✍️وضو سبب رفع بسیاری از بیماریها می شود. دلیلش اثر آب سردبر روی نقاط حساس بدن در قسمتهایی است که وضو می گیریم. جالب این است که در دین اسلام نقاط طب سوزنی مخصوصا در وضو رعایت شده است. برای مثال، آقایان باید آب را از پشت آرنج بریزند. ولی خانمها باید آب را از قسمت تای دست بریزند. چونکه نقاط طب سوزنی در آقایان و خانمها در بعضی از نقاط فرق می کند. این را هم بدانید که با تحریک نقاط طب سوزنی بوسیله آب سرد وضو، خط سیر چهارده نصف النهار را تحریک می کنیم و باعث سرحالی، شادابی، تسکین دردها، نیروی جسمانی وروحی و معالجه بسیاری از بیماریها می گردد. و همچنین تمامی اعضاء داخلی بدن را تقویت می کند. از جمله: ریه ها، روده بزرگ، معده، قلب، کلیه ها، کبد و...             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸