eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1716233935.mp3
3.98M
دلم بیقراره برای حرم😭😭  🇮🇷 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🔆گناه بزرگ استمناء 🍃شخصى از امام صادق (عليه السلام) در مورد گناه استمناء (خود ارضايى ) سؤ ال كرد، 🍃فرمود: گناه بزرگى است كه خداوند در قرآن از آن نهى فرموده است ، و اگر من بدانم كه كسى چنين كارى مى كند با او هم غذا نمى شوم . سؤ ال كننده پرسيد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آنچه در قرآن در اين مورد آمده بيان فرماييد. در قرآن مى خوانيم . 🍃امام فرمود: فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون پس كسانى كه در غير از موارد ازدواج و مالكيت كنيز، شهوترانى كنند، چنين افراد متجاوز هستند. و استمناء تحت جمله ((وراء ذلك است )). آن شخص ‍ پرسيد: گناه زنا عظيم تر است يا گناه استمناء؟! 🍃امام فرمود: استمناء گناه بزرگ است ، بعضى گويند فلان گناه از گناه ديگر كوچكتر است ولى گناهان ، همه در نزد خدا بزرگند زيرا نافرمانى خدا مى باشند و خداوند دوست ندارد بندگانى را كه نافرمانى مى كنند، و خداوند ما را از استمناء نهى كرده ، زيرا استمنا كار شيطان است و خداوند در قرآن مى فرمايد: لا تعبدو الشيطان انه لكم عدو مبين پيروى از شيطان نكنيد چرا كه قطعا او دشمن آشكار شماست . 🍃و نيز مى فرمايد: ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا قطعا شيطان دشمن شما است ، پس او را دشمن خود بگيريد، و بدانيد كه شيطان ، طرفداران خود را دعوت به سوى خود مى كند تا آنها را به دوزخ در ميان آتش سوزان بكشاند. 🍃مردى را نزد امام على (عليه السلام) آوردند كه استمناء كرده بود، امام على (عليه السلام) آنقدر به دست او زد كه سرخ شد، سپس از بيت المال وسائل ازدواج او را فراهم كرد. 🇮🇷 🇮🇷             @hedye110     🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زهرا پسر آورده قرص قمر آورده برای حیدر، حیدر آورده  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
🪴 🪴 🌿﷽🌿 على(ع) وارد مسجد مى شود، قنديل هاى مسجد كم نور شده اند، كسانى كه براى اعتكاف در مسجد هستند در خوابند. على(ع) به سوى محراب مى رود و مشغول خواندن نماز مى شود و بعد از نماز با خداى خويش راز و نياز مى كند. هيچ كس نمى داند كه على(ع) چگونه سراسر شوق رفتن شده است. چند ساعت مى گذرد، اكنون ديگر وقت اذان است، على(ع) به بالاى مسجد كوفه مى رود تا اذان بگويد: "الله اكبر! الله اكبر!...". صداى على(ع) در تمام كوفه مى پيچد، همه اين صدا را مى شناسند، اين صدا مايه آرامش اهل ايمان است. مردم كم كم آماده مى شوند تا براى نماز به مسجد بيايند. تا آمدن مردم به مسجد بايد ده دقيقه اى صبر كرد، على(ع) از محل اذان ] مَأذنه [، پايين مى آيد و به سوى محراب مى رود تا نافله نماز صبح را بخواند. تو مى دانى به نماز دو ركعتى كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود، نافله صبح مى گويند. نگاه كن! هنوز مسجد خلوت است و تاريك. * * * در نور ضعيف قنديل ها، دو نفر مواظب همه چيز هستند، ابن ملجم و شبيب منتظر آمدن اشعث هستند، قرار شده است كه آنها صبر كنند تا اشعث خودش را به آنها برساند، به راستى چرا او اين قدر دير كرده است؟ يك سياهى به اين سو مى آيد، او اَشعَث است، او مى رود و در كنار نزديك ترين ستون به محراب مى ايستد، هيچ كس به او شك نمى كند. او پدر زنِ حسن(ع)است. صداى اشعث بلند مى شود: "عجله كن! عجله كن! فرصت را از دست مده". حُجْرِ بن عَدىّ اين سخن را مى شنود، آشفته مى شود، حدس مى زند كه خطرى در كمين مولايش باشد، او به پيش مى دود تا سينه خود را سپر مولايش نمايد. ابن ملجم و شبيب نيز به سوى محراب مى دوند، على(ع) در سجده اوّل نافله صبح است، ابن ملجم شمشير زهرآلود خود را بالا مى آورد و فرياد مى زند: "لا حُكمَ إلاّ لله"، اين همان شعار خوارج است. شمشير ابن ملجم به فرق على(ع) فرود مى آيد. افسوس كه حُجْرِ بن عَدىّ فقط چند لحظه دير رسيده است! شمشير شبيب هم به سقف محراب مى خورد، يكى از ياران على(ع) به سوى شبيب مى رود و با او گلاويز مى شود و او را بر زمين مى زند، ابن ملجم ديگر فرصت را مناسب نمى بيند كه ضربه دوّم را بزند، او به سرعت فرار مى كند. خون فوران مى كند، محراب مسجد كوفه سرخ مى شود و على(ع) فرياد برمى آورد: فُزتُ وَرَبِّ الكَعبَة ! به خداى كعبه قسم كه من رستگار شدم. * * * به خداى كعبه سوگند كه تو رستگار شدى، از دنيا آسوده شدى و به شهادت كه آرزويت بود رسيدى. قلم من درمانده است كه شرح سخن تو را گويد، خون تو محراب را رنگين كرده است، امّا تو براى شيعيانت پيام مى دهى كه سرانجامِ عدالت خواهى، رستگارى است. تو با بدبينى مبارزه مى كنى، نمى خواهى كه شيعه تو، بدبين و نااميد باشد، تو مى خواهى به آنان بگويى در اوج قلّه بلا هم، زيبا ببينند و رستگارى را در آغوش كشند. درست است كه تو با مردم كوفه سخن مى گفتى و از آنان گله مى كردى، امّا همه آنها به خاطر آن بود كه مردم بپاخيزند و با تو به جهاد بيايند و اگر روزگار مهلت بيشترى داده بود، تو پيروز ميدان جنگ با معاويه بودى. تو با آن سخنان دردناك، مى خواستى مردم كوفه را از خواب غفلت بيدار كنى، سخنان تو هرگز از سر نااميدى نبود! افسوس كه ما تو را نشناختيم، تاريخ هم تو را نخواهد شناخت. كسى كه پيرو توست، هرگز نااميد نخواهد شد. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی از شهیدی که حین صبحانه وقتی دید شِکر به اندازه بچه‌های دسته نبود، به پدرش چای‌شیرین نداد. پدرش گفت شهید خواهی شد! 🔹ماجرای این شهید را باید همه مسئولین بشنوند! 🌸❤️❤️🇮🇷 خاطرات شیرین شهدای  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
دعاى روز شانزدهم ماه رمضان اَللّـهُمَّ وَفِّقْنى فیهِ لِمُوافَقَهِ الاَْبْرارِ، وَجَنِّبْنى فیهِ خدایا موفقم دار در این ماه به همراهى کردن با نیکان و دورم دار در آن از مُرافَقَهَ الاَْشْرارِ، وَآوِنى فیهِ بِرَحْمَتِکَ اِلى دارِالْقَـرارِ، بِاِلـهِیَّتِکَ یا اِلـهَ رفاقت با اشرار و جایم ده در آن بوسیله رحمت خود به خانه قرار و آرامش به معبودیّت خود اى معبود الْعالَمینَ جهانیان @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بالاخره یک روز محمدرضا کاظمی را صدا زدم و گفتم چند دقیقه بیا کارت دارم گفت چیه گفتم راجع به مطلب آن روز می‌خواستم صحبت کنم گفت چه می‌خواهی بگویی گفتم حقیقتش را بخواهی آن روز تو درست می‌گفتی من خواب مانده بودم اما باور کن عمدی نبود نگهبان بیدارم کرد ولی چون خیلی خسته بودم دوباره خوابم برد گفت تو که آن روز گفتی خواب نمونده بودم گفتم آن روز می‌خواستم کتمان کنم ولی وقتی دیدم تو محکم و با اطمینان حرف می‌زنی فهمیدم که باید از جایی خبر شده باشی گفت با این حرفت می خواستی من را به شک بیاندازی گفتم چه شکی؟ گفت بی خیال خوب حالا چه می‌خواهی بگویی؟ گفتم هیچی من فقط می خواهم بدانم تو از کجا فهمیدی؟ گفت تو دیگر کار به این کارها نداشته باش فقط بدون که شهید نمی شوی گفتم تورو خدا به من بگو باور کن چند روزه این مطلب ذهنم را به خود مشغول کرده گفت چرا قسم می دهی نمی شود بگویم گفتم حالا که قسم داده‌ام پس بگو مکثی کرد و با تردید گفت خیلی خوب حالا که اینقدر اصرار می کنی می گویم ولی باید قول بدهی که چیزی به کسی نگویی لااقل تا موقعی که زنده ایم گفتم هرچه تو بگویی قول می دهم گفت من و محمدحسین یوسف الهی توی قرارگاه شهید کازرونی اهواز داخل سنگر خواب بودیم نصف شب محمدحسین مرا بیدار کرد و گفت محمدرضا حسین الان سر پست خوابش برده و کسی نیست که جزر و مد آب را اندازه بگیرد همین الان بلند شو برو سراغش من چون مطمئن بودم محمدحسین دروغ نمی‌گوید و بی حساب حرفی نمی‌زند بلند شدم که بیایم اینجا وقتی خواستم راه بیفتم دوباره آمد و گفت محمدرضا به حسین بگو شهید نمی‌شوی چون ۲۵ دقیقه خواب ماندی و بعد هم دفترچه را از ذهن خودت پر کردی حالا فهمیدی که چرا اینقدر با اطمینان حرف می‌زدم اما تو با انکارت آن روز می خواستی من را نسبت به او به شک بیندازی وقتی اسم محمدحسین یوسف الهی را شنیدم دیگر همه چیز دستگیرم شد او را خوب می‌شناختم و باورم شد که شهید نمی‌شوم (حسین بادپا در سال ۱۳۹۴ در دفاع از حریم حرم در سوریه به شهادت رسید و به خواست خودش سنگ یادبودش در گلزار شهدا در کنار محمدحسین قرار دادند) *کارخانه یخ* نیروهای اطلاعات ماه‌ها پیش از عملیات والفجر ۸ کارشان را روی منطقه آغاز کرده بودند محدوده شناسایی اروندرود و ساحل غربی آن بود یعنی قسمتی که دست عراقی‌ها بود به خاطر اهمیت ویژه این عملیات تمام کارها با حساسیت خاصی انجام می‌گرفت و تمام موارد ایمنی برای جلوگیری از لو رفتن عملیات انجام می‌شد بچه ها شبانه‌روز تلاش می‌کردند جزر و مد آب را بررسی کنند آنها شب‌ها برای شناسایی به آن طرف اروند می‌رفتند و روزها هم ساحل دشمن را زیر نظر داشتند قرارگاه نیروها کمی دور از اروند رود بود و نهرهای فرعی کوچکی که از اروند منشعب می‌شد راه بچه‌ها را دورتر می کرد چون مجبور می شدند برای رسیدن به اروند این نهرها را دور بزنند محمدحسین برای راه حل این مشکل پیشنهادی داد که روی نهر های فرعی پل بزنیم در آن محدوده کارخانه یخ وجود داشت که بعد از جنگ تخریب شده و متروک مانده بود قرار شد از قالبهای بزرگ یخ که آنجا بلا استفاده مانده بود برای زدن پل استفاده کنیم آن شب همه بچه‌ها بسیج شدند هر کسی قالبی روی دوشش گذاشته بود و به طرف اروند می‌رفت من و محمدحسین با هم ۱۲ تا بردیم و در بین راه من دائم خسته می شدم و می نشستم اما او همچنان کار می‌کرد و قالب ها را روی دوشش می‌گذاشت و می‌برد در همین فاصله از طرف حاج قاسم تماس گرفتند و محمدحسین را برای شرکت در جلسه‌ای به قرارگاه خواندند محمد حسین پیغام داد فعلاً کار واجبی دارم شما ماشین بفرستید کارم تموم شد می‌آیم و دوباره مشغول به کار شد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef