┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
🔅السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ...
🌱سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست!
🌱و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
یا مھــــــــــدے
این شهر بی تو بهشتش جهنم است
😭💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
قبطاس. روله، قیطاس.
میدانستم قیطاس پسر بزرگ خانواده نوری است و در آمریکا
درس می خواند. ولی وقتی پدر خانم نوری اسم قیطاس را می
آورد، تصور می کردم او برگشته و به شهادت رسیده است. به
همین خاطر، وقتی کسی که اسم شهید را روی تابلوی سیاه فلزی
می نوشت،
حمید: اسم شهید چیه؟ : من از آقای نوری پرسیدم: پدرجان اسم
شهید چیه؟ قیطاسه؟ و یک دفعه انگار آتشش زدند، فریاد کشید:
نگو قیطاس، نگو خودم رو میکشم. قیطاس من یبه. جا خوردم،
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتپنجاههفتم🪴
🌿﷽🌿
بدنم به لرزه افتاد. گفتم: بخشید. اشتباه کردم. بعد از فامیل هایشان
پرسیدم: این شهید، کدوم پسر خانواده نوریه؟ گفتند: بیژنه. آخرین
پسرشان. اسم بیژن را نوشتند. وقتی میخواستند پیکرش را توی قبر
بگذارند، مادر و خواهرهایش نمی گذاشتند و از او دل نمیکندند.
وقتی بیژن را توی قبر گذاشتند و روی صورتش را باز کردند،
خواهر کوچک بیژن که به نظر تفاوت سنی چندانی با او نداشت،
فریاد میکشید و می گفت: منو جای بیژن بذارید. می خواست
خودش را توی قبر بیندازد. اولین بار بود که گودی قبر را می
دیدم. به نظرم خیلی تنگ و تاریک آمد، مردها از دست
خواهرهای بیژن کلافه شده بودند. به صورت قشنگ و ملیح
خواهر شهید که آنقدر بی تاب بود نگاه کردم. دلم برایش میسوخت.
سعی کردم او را که هم سن و سال خودم بود، آرام کنم. ولی او
جیغ می کشید و از حال میرفت، چادرش می افتاد. وضعیت
ناراحت کننده ایی بود. هرچه به او می گفتم: خدا راضی نیست.
این جوری نکن، شهیدتون هم ناراحت میشه. از خدا کمک بخواه
بهت صبر بده. گوش نمیکرد. یعنی اصلا متوجه نبود. بعد از
پوشاندن قبر باز سر مزار نشستند و عزاداری کردند. مردها و
زنهای فامیل هم دورشان را گرفته بودند.
زینب و مریم خانم از دفن شهید گمنام که برگشتند، سر مزار بیژن
فاتحه دادند و به خانواده نوری تسلیت گفتند. بعد زینب خانم که دید
من با خواهر بیژن کلنجار میروم، آرام در گوشم گفت: تو نمیخوای بری خونه؟ شاید اینا تا نصفه شب بخوان بمونن. تو هم میخوای
بمونی؟
گفتم: اینا آشنا هستند. من میخوام این دختر رو راضی کنم بلند بشه
شما برید منم میرم. زینب گفت: پس ما میریم
به خواهر بیژن که خطاب به برادر شهیدش میگفت؛ من پیشت
میمونم. من از اینجا نمیرم، من می خوام نماز وحشت برات بخونم،
گفتم: غسال ها خودشون نماز میخونن. قبول نمی کرد. دست آخر
خانواده نوری با اصرار فامیل و آشنا از قبر کنده شدند. من هم
دخترشان را بلند کردم و با آنها تا جلوی در رفتم. سوار ماشین
شان که شدند، من برگشتم توی جنت آباد،
دیگر غروب شده بود و اذان می دادند. رفتم جلوی در اتاقی که
دیوار به دیوار اتاق زینب و غساله های زن بود و به مردهای غال
اختصاص داشت. چون به خواهر بیژن گفته بودم غسال ها نماز
وحشت می خوانند، می خواستم مطمئن شوم اشتباه نکردم. به پیر
مرد غسال که از صبح چندین بار او را دیده بودم، خسته نباشید
گفتم و سؤالم را پرسیدم.
در جوابم گفت: ما که نمیرسیم برای تک تک شهدا نماز وحشت
بخونیم. ولی تا اونجایی که بتونیم خصوصا اونایی که بهمون
سفارش شده و گردن مون هست، براشون نماز میخونیم. تازه شهید
که سوال و جواب نداره، نماز وحشت می خواد چی کار؟
تشکر کردم، آمدم بیایم که چشمم به علیرضا، شوهر آن زن
سیاهپوست افتاد. تعجب کردم. از صبح تا آن موقع آنجا بود. دلم به
حالش سوخت. انگار هوش و حواسش را از دست داده بود. همین
طور که راه می رفت، می افتاد روی خاک ها، بلند می شد و توی
سردرگمی خودش بین قبرها راه می رفت. دیگر سر و صدایی
نمی کرد و حالت بهت زده ایی داشت.
وقت زیادی نداشتم. برای خداحافظی جلوی در اتاق زینب و مریم
خانم رفتم. داشتند، لباس کارشان را عوض میکردند و با هم حرف
می زدند. صدایشان را می شنیدم. مریم خانم می گفت: امروز
نتوانستم به سیگار باب دلم بکشم. از حرفش خنده ام گرفت. چون
بین کار هر وقت زمانی دست می داد، مینشست به سیگار کشیدن،
زینب خانم هم در جوابش گفت: منم سرم درد میکنه. فکر میکنم
چون چایی نخوردیم مال اونه. بعد درباره کار آن روز و خسته
شدن شان حرف زدند. هر دوتایشان می گفتند: دیگر توان ایستادن
ندارند. حق داشتند. بیشتر فشار کار روی این دو تا بود. آن غساله
پیر، زود از نفس می افتاد. آخر با آن هیکل چاقش نمی توانست
سر پا بایستد. راه به راه دست از کار میکشید. می رفت گوشه
دیوار می نشست و قلیان میکشید.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
12.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 سفره نورانی قرآن💫
💚وَٱلَّذِيٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ (۴)
💚فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ (۵)
💚سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ (۶)
💚إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا يَخۡفَىٰ (۷)
🌟🌟🌟
همان کسى که چراگاه را رویانید.(۴)
آن را خاشاکی سیاه گردانید، (۵)
به زودی قرآن را بر تو می خوانیم، پس هرگز فراموش نخواهی کرد، (۶)
جز آنچه را خدا بخواهد، که او آشکار و آنچه را پنهان است، می داند. (۷)
➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"برای امام غائبـــمون وقت بذاریم"
🎙#استاد_عالی
✍🏻 نیازهای کاذبِ دنیا، ما رو از امامـِـ زمانمون غافل کرده!
➥ @hedye110
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام......
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز بیست و چهارم)
🤲 خدایا توفیق اطاعت و ترک گناه را از تو می خواهم...
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#روز_قدس
#همه_میآییم
💠 روز قدس، روز اراده ملتها
🔰 مقام معظم رهبری:
نابودی اسرائیل از صفحه روزگار، با عزم و اراده ملتها امکان پذیر است.
➥ @hedye110
Tahdir joze25.mp3
4.01M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء بیست و پنجم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110
31.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسلمانان کجایید؟
داریم افطاری درست میکنیم به حاجی گفتم از مسجد اومدنی نوشابه و خرت و پرت بخره سر سفره افطار بگذاریم❗️
حاجی همیشه اهل سُفره داریه واسه اهل بیت؛ الحمدالله کما هو اهله 😌
😭💔 دیدن این کلیپ رو از دست ندید و تا جای ممکن منتشر کنید🙏
#رمضان_المبارک
#قدس
➥ @hedye110
صهیونیستها توی این شیشماه کارایی کردن که از همهجای دنیا، صدای مردم در اومد.
از بمبارون خونهها تا حمله به بیمارستان
از کشتن زن و بچه تا تعرض و بیعفتی
از بستن آب و برق تا بمبارون صف آرد
از دزدیدن پیکر شهدا تا سرقت اعضای بدن
کارهایی که حتی تصور یه دونش برای خودمون و خانوادهی خودمون خیلی دردآوره.
حجم این جنایات، صدای همه رو درآورد؛
از همین مردم مسلمون خودمون
تا مردم غیرمسلمون و حتی بیدین اروپا
از مردمی که بغل گوش فلسطین، سایهی جنگ بالای سرشونه، تا مردمی که تو اروپا فرسنگها با جنگ فلسطین فاصله دارن. از مردم سیاهپوست آفریقا تا چشمبادومیهای ژاپن و کره.
مسئله؛ مسئلهی مسلمونا نیست. مسئله، مسئلهی زمین نیست. مسئلهی انسانیته، مسئلهی شرفه
خلاصه چهل سال گذشت تا امروز همهی مردم دنیا به حرف امام رسیدن:
اسراییل یه غدهی سرطانیه
فردا بزرگترین و پرشورترین روز قدس تاریخ خواهد بود. فردا مسلمونها نه، ایرانیها نه، بلکه آزادهها در سرتاسر زمین به خیابون میان تا خشم و نفرت خودشون رو از این کثافت بشری فریاد بزنن.
فردا یه روز معمولی نیست، روز شرافته
جانمونی رفیق✌️
➥ @hedye110
#استوری | طوفان الاحرار
نَصْر مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ
یاری و پیروزی نزدیک است
🗓 به مناسبت روز جهانی قدس
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز بیست و پنجم)
🤲 خدایا مرا دوستدار اولیائت قرار ده...
➥ @hedye110
Tahdir joze24.mp3
3.94M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء بیست و چهارم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110
Tahdir joze25.mp3
4.01M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء بیست و پنجم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز بیست و ششم)
🤲 خدایا عیبم را پوشیده دار...
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خــدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار
خوشمچون که باشی مرادر کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#دل_آرام_جهان❤
در چشم من فراقت
نگذاشت روشنایی
ای آفتابــ☀️ــ تابان
دریاب دیــدهها را
🔸شاعر: همام تبریزی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#کتابدا🪴
#قسمتپنجاههشتم🪴
🌿﷽🌿
الان هم با شوهرش که آن هم
پیر مرد نسبتا چاقی بود و در غسالخانه مردانه کار می کرد،
زودتر رفته بود.
وقتی دیدم زینب و مریم خانم می خواهند درباره کارشان صحبت
کنند، صلاح ندانستم بایستم و حرف هایشان را گوش کنم. از همان
جلوی در گفتم: اگه اجازه بدید من دارم میرم.
صدای هر دویشان آمد که: دستت درد نکنه. خدا خیرت بده. بعد
زینب جلوی در آمد و پرسید: فردا هم می آی؟ گفتم: نمی دونم.
ببینم خدا چی میخواد.
خداحافظی کردم و راه افتادم طرف خانه. حس میکردم زینب خانم
خیلی به دلم نشسته با اینکه تفاوت سنی مان زیاد بود و او تقریبا
بیش از دو برابر من سن داشت. خیلی با او راحت بودم. با هم
صمیمی شده بودیم. زینب هر وقت می خواست کسی را خطاب کند
میگفت؛ مادر، مرا هم مادرجون یا دختر جون صدا میکرد. همین
نکته به نظرم او را دلسوزتر و مهربان تر نشان می داد. مریم خانم
هم زن خوش برخوردی بود ولی به پای زینب نمی رسید. تا به
خانه برسم تمام جریانات آن روز را مرور کردم. بیژن و
خواهرانش، عفت، زن خدا
رحم و آن زن سیاهپوست که فقط میدانستم اسم شوهرش
علیرضاست، همه و همه ذهنم را مشغول کرده بود
نمی دانم چرا بعد از ظهر حالم گرفته تر از صبح بود. حالا هم که
می آمدم، غروب شده بود و انگار تمام غم های عالم را روی دلم
انباشته کرده بودند. صبح بیشتر می ترسیدم و بهت زده بودم. اما
عصر آن حالت ترس جایش را به سیاهی و دل مردگی داده بود،
توی کوچه چند نفر از زنهای همسایه را دیدم. خانم آقای گروهی،
زن اسکندر، مغازه دار محل و چند نفر دیگر. سلام کردم و
خواستم رد شوم که خانم گروهی پرسید: چه حال، چه خبر؟
نمی دانم از کجا فهمیده بود، جنت آباد بوده ام. گفتم: خیلی شلوغ،
خیلی ناراحت کننده بود. بعد اضافه کردم: راستی عفت زڼ
خدارحم هم شهید شد. بچه اش رو هم آورده بودن.
یک دفعه خانم گروهی زد روی دستش و لب هایش را گزید. خیلی
ناراحت شد. زنها ازش پرسیدند: عفت کی بود؟
خانم گروهی با حالت گریه خواست توضیح بدهد که من
عذرخواهی کردم. حوصله نداشتم. راه افتادم طرف خانه.
در را منصور برایم باز کرد. رفتم توی حیاط. دا جلوی طارمه
بود. به نظر خیلی خسته و درب و داغان می آمد، سلام که کردم،
جواب داد: ها، چه عجب اومدی؟
معلوم بود از دستم عصبانی است. به شوخی گفتم: می خوای
برگردم؟ چپ چپ نگاهم کرد و توی آشپزخانه رفت نشستم لب
حوض و مشغول شستن جوراب هایم شدم. از همانجا پرسیدم: دا
چه خبر؟ گفت: چه خبر، گذاشتی، رفتی؟ پرسیدم: بابا کجاست؟
گفت: هیچی اونم تو که رفتی یه سر اومد خونه. دوباره رفت.
گفت: منتظرم نموئین. آماده باش دادن.
بعد که دید سر شیر آب نشسته ام، صدایش در آمد: پاشو. پاشو برو
حموم گفتم: باشه الان میرم
خیلی خسته و داغان بودم، ولی اگر حرف دا را گوش نمی کردم،
دست از سرم بر نمی داشت، از سر ناچاری بلند شدم و خودم را
توی حمام کشاندم. با لباس، زیر دوش ایستادم. به دست هایم با
تعجب نگاه میکردم و از خودم می پرسیدم: چطور با این دست ها
کشته ها را جابه جا کرده ام. با اینکه آب، سرد بود و لرزم گرفته
بود، ولی آب بهم احساس آرامش می داد و روحم را سبک می
کرد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتپنجاهنهم🪴
🌿﷽🌿
اصلا نا نداشتم خودم را بشورم. لباس هایم را زیر دوش
لگدمال کردم و چلاندم. بعد لیلا را صدا زدم تا آنها را پهن کند،
لیلا که بی صبرانه پشت در منتظر من بود، لباس ها را گرفت.
شنیدم دا به او می گوید: اینا رو روی بند رخت پهن نکن.
بیندازشون رو فنس
به خودم گفتم: دا وضعیت غسالخانه را ببیند، چه می خواهد بگوید.
بعد در حین غسل مس میت، یاد کشته هایی که غسل داده بودیم،
افتادم. به نظرم تنها فرقم با آنها این بود که آنها قدرت انجام کار
خودشان را نداشتند و من این قدرت را داشتم. وقتی بیرون آمدم
خیلی دلم می خواست بروم، بیفتم روی تخت. ولی مجبور بودم کار
کنم تا بهانه دست دا ندهم
لیلا هم پا به پای من این طرف و آن طرف می آمد و سوال پیچم
میکرد. می خواست درباره وضعیت جنت آباد بداند. من هم خسته
بودم و حوصله حرف زدن نداشتم. شام را آوردیم و سفره پهن
کردیم. بچه ها دور سفره نشسته بودند. شیطنت میکردند و غذا می
خوردند، به آنها نگاه می کردم. دستم به غذا نمی رفت. شکمم قار
و قور می کرد. ولی اصلا اشتها نداشتم، حتی دیدن گوشت های
غذا، حالم را بد میکرد. دا هی میگفت: چرا هیچی نمیخوری؟ از
صبح سر پا بودی
می خواستم بگویم: نمیدونی تو دلم چه غوغایی برپاست. ولی به
گفتن اینکه اشتها ندارم اکتفا کردم. یک تکه نان برداشتم و رفتم
توی حیاط, به زور نان را سق زدم تا ضعف معده ام از بین برود.
چند لیوان چای هم سر کشیدم، عطشم برطرف شود و خستگی از
تنم برود. بعد رفتم و سفره را جمع کردم و رختخواب ها را آوردم.
در همان حال به خودم میگفتم: وقتی قرار است آدم بمیرد، دیگر
این چیزها چه ارزشی دارد. خوردن و خوابیدن چه معنایی دارد.
خیلی ساده تر از این ها می شود زندگی کرد. وقتی با لیلا ظرفها
را می شستیم، گفت: منم فردا باهات میام.
گفتم: نمی شه. اگر تو بیای دا دست تنها می مونه. اون وقت به بابا
چغولی میکنه. اونم نمیذاره هیچ کدوممون بریم. بعد برایش جسته
گریخته از چیزهایی که دیده و کارهایی که کرده بودم، تعریف کردم. دا می رفت و می آمد و یکی در میان
حرفهای مرا می شنید و کدام را نفرین می کرد. می گفت: این
دست از سر ما برنمی داره. نمیذاره آسایش داشته باشیم. هر چی
بدبختیه زیر سر اینه. اون از عراق، اینم از ایران.. و کارمان که
تمام شد، نماز خواندم و رفتم، افتادم روی تخت. خیلی خسته بودم
دلم میخواست بخوابم ولی زینب نمی گذاشت. از وقتی پایم را توی
خانه گذاشته بودم، می خواست خودش را به من بچسباند. هی
میگفتم: برو بگیر بخواب من خسته ام، به خرجش نمی رفت. وقتی
آمد توی اتاق و با لحن کودکانه اش گفت: می خوام پیشت بخوابم،
دلم نیامد دوباره دست به سرش کنم. گفتم: بیا.
او را کنارم گرفتم و به موهایش دست کشیدم. حالا که او را در
بغل داشتم و معصومیت و لطافتش را حس می کردم، دیگر نمی
خواستم به هیچ چیز جنت آباد فکر کنم، ولی زینب پرسید: کجا
بودی؟
گفتم: جنت آباد، گفت: چی کار می کردی؟
ماندم چه بگویم، مکث کردم و گفتم: کار داشتیم. الان هم خیلی
خسته ام. بعد برای اینکه ذهنش را منحرف کنم، پرسیدم: شما
امروز چی کارها کردین؟
گفت: هیچی. خسته شدم. همه اش توی خونه ایم. دا نمیذاره بریم
بیرون. میگه خطرناکه. بابا هم که نیومده.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Tahdir joze26.mp3
3.99M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء بیست و ششم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
Meysam Motiee - Sooye Shahre Ma Shahidi Avardand (320).mp3
15.15M
اين گل را به رسمِ هديه؛ تقديمِ نگاهت كرديم…●♪♫
حاشا! اين كه از راهِ تو حتّى لحظه ای برگرديم…●♪♫
يا زينب●♪♫
از شامِ بلا شهيد آوردند؛ با شور وُ نوا، شهيد آوردند●♪♫
سوی شهرِ ما؛ شهيدی آوردند…●♪♫
یا زینب مدد●♪♫
در خون خفته كه نگذارد؛ نخلِ زينبی، خم گردد●♪♫
حاشا! از حريمِ زينب؛ يك آجر فقط كم گردد●♪♫
يا زينب●♪♫
➥ @hedye110
🔘 تشییع و طواف پیکر مطهر شهید سید مهدی جلادتی (از شهدای حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق) در حرم مطهر
➥ @hedye110