eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
075-aleemran-ta-2.mp3
5.51M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 در را به هم کوبیدم و از غسالخانه بیرون زدم. زینب هم دنبالم آمد. دویدم تا بروم جایی خودم را گم و گور کنم، زینب رسید. دستم را گرفت و کشید. سعی کردم دستم را از بین دستاش بیرون بکشم. نگذاشت، بغلم کرد و سرم را بوسید و همان طور که نوازشم می کرد، گفت: حق داری. خسته شدی. همه مون خسته شدیم. همه مون بریدیم. هر کی جای تو بود از این بدتر می شد. ولی زهراجان چی کار کنیم؟ میخوای دیگه اینجا نیایی، به سر نزنی.؟ بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: من که میدونم تو طاقتت نمیگیره و دوباره برمیگردی، ولی خوبه چند روز اینجا نیایی در حالی که به هق هق افتاده بودم، گفتم: نه. مگه میشه من نیام جنت آباد و گفت: پس چی؟ چی کارت کنم؟ با رفتار زینب از خودم شرمنده شدم. با خودم قرار گذاشتم احساساتم را کنترل کنم *** ولی فکر میکنم یکی از روزهای نزدیک به بیستم مهر بود، دوباره مثل همان دفعه قبل توی غسالخانه از همه چیز بریدم. اعصابم به هم ریخته بود. کاسه با پارچه کفنی را که دستم بود، رها کردم و بیرون آمدم. باز زینب به دنبالم دوید. ولی این بار به من نرسید. آنقدر دویدم که نفسم برید. ایستادم، آرام تر که شدم، راه افتادم. از خودم پرسیدم: بیچاره، از دست کی فرار میکنی؟ از خودت، از شهدا از کی ؟ درباره اشکم در آمد، زار زدم و راه افتادم. چشم که باز ادم خودم را جلوی خانه مان دیدم. کلید انداختم و رفتم تو. تمام وجودم می گفت که الان بابا و علی اینجا هستند و من با دیدنشان آرام می شوم. آنها را بغل می کنم و می بوسم. اصرار کنم مرا هم با خودشان ببرند. اما با ورودم به حیاط تمام افکارم فرو ریخت. از هیچ کدام شان خبری نبود. دلم خواست وارد خانه بشوم. از پنجره ها به داخل اتاق و رفتم همه چیز سر جای خودش بود. فقط یک لایه خاک روی همه وسایل نشسته بود. ها را که دیدم، یاد روزهایی افتادم که هر چند وقت یک بار وسایل خانه را من لیلا وسط حیاط می کشیدم. با چوب به فرش ها و پشتی میل ها میزدیم تا خاک هایشان بریزد. کلی حرص می خوردم تا همه جا تمیز و براق شود. بعد که خانه پر از مهمان می شد و همهمه و شلوغی نمی گذاشت صدا به صدا برسد، لذت می بردم و خستگی ام در می آمد آمدم کنار باغچه ایستادم. همه گل و بوته ها خشک شده، حتی شاه پندها هم از بی آبی سوخته بودند. یکهو مظلومیت دا توی ذهنم آمد. نمی دانستم الان کجاست و این بیشتر کلافه ام می کرد. یک ربع، بیست دقیقه ایی توی حیاط سوت و کور ایستادم. دیگر نتوانستم بیشتر از این دوام بیاورم. از خانه بیرون زدم. کوچه حدودا خلوت بود. پرنده پر نمیزد هوا رو به تاریکی می رفت و نور قرمز رنگی که همه جا را پوشانده بود، خبر از پایین رفتن خورشید می داد از سر کوچه پاپا که رد شدم، شرک کشیدم. خانه شان را از نظر گذراندم خیلی دلم برای او و میمی تنگ شده بود حوصله نداشتم، خیابان اردیبهشت را برای رسیدن به مسجد جامع طی کنم. برای کوتاه شدن راه وارد نخلستان پشت تکیه آردی شدم تا یکراست از جلوی گل فروشی محمدی در خیابان چهل متری بیرون بیایم. کمی جلوتر رفتم. توی آن سکوت ترسناک نخلستان، صدای پچپچی شنیدم. قلبم فرو ریخت. داشتم سکته می کردم، گوش هایم را نیز کردم. نمی فهمیدم چه می گویند. به نظر می رسید که دو، سه نفر با هم براش صحبت می کنند. سعی کردم بر ترسم غلبه کنم، به خودم گفتم؛ دچار توهم شدی، با این حال شروع به دویدن کردم کمی جلوتر چند دست لباس نظامی روی نخل ها دیدم. مطمئن بودم این لباس نظامی مالی عراقی هاست، چون رنگ لباس آنها سبز تیره بود. بچه ها می گفتند: این لباس ها اسرائیلی است. شنیده بودم، نفوذی های عراقی داخل شهر می آیند، لباس های نظامی شان را عوض می کنند و با لباس مبدل با دشداشه توی شهر می چرخند و اطلاعات جمع می کند با دیدن این پیام ها دیگر مطمئن شدم، دچار اشتباه نشده ام و صدایی که شنیدم، توهم نبوده حتما با دیدن من قایم شده بودند و داشتند پچپچ می کردند، به خودم گفتم الان است که دور تا دورم رو عراقی های گردن کلفت بگیرند و محاصره ام کنند با این فکرها چنان ترسی به جانم افتاد که تا آن موقع نظیرش را در خودم سراغ نداشتم می خواستم فرار کنم، رمقی در پاهایم نبود. انگار به زمین میخکوبم کرده بودند. یکی ائی نارنجک هایم را از جیم بیرون آوردم. تمام وجودم آماده بود تا به محض دیدن کی ضامن را بکشم. شروع کردم به دویدن و صلوات فرستادن. مثل کسی بودم که گرگ دنبالش افتاده باشد. از خیر رای میانبر گذشتم. به خیابان اردیبهشت که رسیدم، باز از دویدن نایستادم. یک نفس تا مسجد رفتم. از ترس اینکه مردها مؤاخذه ام کنند، موضوع را به کسی نگفتم. اگر به گوش مسجدی ها می رسید، حتما می گفتند که دوباره سرخود جایی رفتی و خودت را در معرض خطر قرار دادی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃♦️عدم پذیرش نماز 🍃💐امام صادق (ع) :💐🍃 كسى كه ازروى نفرت به پدرو مادرش كه به اوستم كرده‌اند نگاه كند نمازش در درگاه الهى پذيرفته نمى‌شود 📚 اصول کافی ج۴، ص۵۰ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
📢 هر روز قرآن بخوانید؛ حتی نیم صفحه 🔹 رهبر انقلاب: استماع قرآن یک امر تفنّنی نیست... هر روز حتماً قرآن بخوانید. حالا نمیگویم روزی مثلاً فرض کنید نیم جزء یا یک حزب بخوانید... روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه، امّا ترک نشود. در طول سال روزی نباشد که شما قرآن را باز نکنید و قرآن را تلاوت نکنید. ⚡️ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پاسخ به شبهه لا اکراه فی الدین توسط حضرت آیت الله جوادی آملی @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بعد از شھادت علے خوابش‌رو دیدم⇩ بهم گفت: « اگہ مےدونستم این دنیا بہ‌خاطر صلوات این‌ همہ ثواب‌ و‌ پاداش میدن🎁، حالا حالاها آرزوۍ شھادت نمےکردم! مےموندم توۍدنیا و صلواټ مےفرستادم.. ❣ 🌻🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💠 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 🚿کسی که حمام رفته و لباس تمیز پوشیده است ، همین که یک سیاهی روی صورت یا لباسش بنشیند می فهمد ، 🛠👈 ولی کسی که مثلا در مکانیکی کارکرده و سیاه شده ، هرقدر هم خاک بخورد متوجه نمی شود. ⛔️ گناه هم همین طور است. 💚👈 کسی که تزکیه کرده و خودش را تمیز کرده 🌓 می فهمد که یک گناه چه قدر اثر دارد 👌ولی کسی که غرق گناه است ، هرچقدر که گناه کند ککش هم نمی گزد. @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✅وقتی آقای دستغیب بشارت شهادت را از آقای نجابت شنید... ✍ استاد جاودان: شهید دستغیب یک هفته قبل از شهادتشان به دیدار آقای نجابت رفتند. آقایی که ناقل این جریان است، می‌گوید من آقای دستغیب را به منزل آقای نجابت رساندم و خودم در بیرونی منتظر نشستم و آقای دستغیب به داخل رفت و با آقای نجابت خلوت کرد. بعد از مدتی از اتاق صدای قهقهه شنیدیم. بعداً دوباره آقای دستغیب را سوار ماشین کردم و به منزل رساندم؛ اما آقای دستغیب دیگر ساکت شد، غذایش هم خیلی کم شد؛ کاملاً در حال مراقبت بود تا اینکه جمعه شد و ایشان شهید شدند. فرد بمب‌گذار خودش را به ایشان چسباند و ایشان تکه‌تکه شد. مرحوم انصاری همدانی قبلاً به آقای دستغیب وعده داده بود که به مقامات بالا خواهد رسید. آقای نجابت که از حیث مقامات بالاتر از آقای دستغیب بود، به ایشان وعده داد که موعد رسیدن به آرزویت فرارسیده‌است. معلوم است کسی که عمری برای یک آرزو زحمت کشیده باشد و به او بگویند این آرزو در شُرُف برآورده شدن است، قهقهه می‌زند. ایشان طی یکی دو دقیقه (مدتی که به شهادت رسیدند) از شر تمام سنگ و کلوخ‌هایی که سر راهشان بود، خلاص شدند و خورشید برایشان طلوع کرد. ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
❗️ 🍃علامه امینی(ره): فرزندم زیارت ‌عاشورا را هیچوقت و به هیچ ‌عنوان ترک نکن. این زیارت دارای آثار و برکات بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی در دنیا و آخرت تو می باشد. ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🔴سخن عزراییل _بسیار تکان دهنده... ✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در کتاب “داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آورده اند که خلاصه آن چنین است: یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا. نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت. 📚داستان های شگفت، حکایت 110 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
مداحی_آنلاین_مخالفی_که_مرید_شد_استاد_رفیعی.mp3
2.04M
♨️مخالفی که مرید شد! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا  از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
مداحی آنلاین - یاد یار - استاد عالی.mp3
2.62M
♨️یاد یار! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد عطـر تو به گلهــا هیجان خواهد داد فـــردا کـه بـه آفـاق بپیـچــد نـــورت تکبیــــر تو کعبــه را تکان خواهد داد @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
#متن_ترجمه #صفحه_76 سوره مبارکه #آل_عمران #سوره_3 #جزء_4 نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
4_5877683059771311018.mp3
1.97M
🔸ترتیل صفحه 76 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
076-aleemran-ta-1.mp3
3.39M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
076-aleemran-ta-2.mp3
4.09M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
075-aleemran-ta-2.mp3
5.51M
سوره مبارکه بخش سوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 فصل بیست و هفتم روزهای آخر حال و هوای خاصی داشتم، خودم را فراموش کرده بودم. دیگر اصلا خودم را نمی دیدم، هر جا می رفتم، هر کاری می کردم، فقط بابا و علی را می دیدم. بیشتر چهره على جلوی نظرم بود، نمی دانم شاید داغش تازه تر بود که خودش را بیشتر حس می کردم. کلافه و دلتنگش بودم. دیگر نه میل به غذا داشتنم نه می خواستم استراحت کنم. هیچ چیز برایم مهم نبود، کارهایی که می کردم، مسیرهایی که می رفتم، بر طبق عادت بود. توی ذهنم مدام با آنها حرف می زدم، تصور می کردم جواب مرا می دهند. سنگینی قدم ها و حضورشان را حس می کردم همه این ناراحتی هایم با دیدن وضعیت شهر که دیگر کاملا چهره جنگی به خود گرفته بود، تشدید می شد. شرایط بحرانی تر و بدتر شده بود. هر چه از مسجد جامع فاصله میگرفتیم، ترددها کمتر و محله ها خلوت تر می شد. هر جا پا میگذاشتم، آثار خرابی و آوار به چشم می خورد، دیگر کمتر خانه ایی بود که ویران شده یا زخمی برنداشته باشد. ماشین های مردم که توی خانه ها یا کنار خیابان ها به خاطر نبودن بنزین مانده بودند، درب و داغان شده بودند. رفتار حیواناتی که تک و توک می دیدیم، عجیب شده بود. آنها که تا آن موقع با دیدن آدم ها دنبالشان می دویدند و سعی می کردند کنار آنها پناه بگیرند، حالا تا آدم می دیدند وحشت زده فرار می کردند، توی مسیرهایی که می رفتیم لاشه خیلی از حیوانها را می دیدم که این طرف و آن طرف افتاده است. باد می وزید و خار و خاشاک را در کوچه ها و خیابان های خالی این طرف و آن طرف می برد همه چیز کابوس شهر ایران در حال سقوط را تداعی می کرد هواپیماها هم خیلی راحت در ارتفاع پایین پرواز می کردند. دیگر از چند پدافندی که روزهای قبل کار می کردند هم، خبری نبود و خلبان های دشمن مانورشان را می دادنده دیوار صوتی را می شکنند و اگر بمباران هم نمی کردند، صدای فرشی جنگنده های شان شیشه های باقیمانده را می‌شکست صدای شکستن دیوار صوتی سردردهای بدی ایجاد می کرد توی مطب تعداد دخترها کم شده بود. من، زهره فرهادی، صباح وطن‌خواه و مریم امجدی با بلقیس ملکیان و مهرانگیز دریانورد تنها دختران مطب بودیم. دیگر جرأت نمی کردیم توی خیلی از خیابان ها و کوچه ها پا بگذاریم. حتی محله طالقانی که آن را خوب می شناختم هم برایم خیلی ترسناک شده بود. تنها چیزی که سکوت وهم انگیز آنجا را برهم می زد، صدای خمپاره ها و توپخانه دشمن بود. دیگر با ترس و لرز مسیر جنت آباد را طی می کردم. همه اش منتظر بودم توی کمین عراقی ها بیفتم..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 می گفتند عراقی ها توی محلة طالقانی پخش شده اند. آنجا هم فاصله کمی با جنت آباد داشت. خیلی نگران لیلا و زینب جانم بودم. این روزها دهان به دهان می گشت که تعدادی از مردم محله طالقانی و قزلی را به نظارت برده اند و در محله هیزان، جلوی چشم پدرها و برادرها به زنها هتک حرمت کرده اند و بعد مردها را کشته اند و زن ها را در همان حال رها کرده اند. می گفتند: وقتی گروهای خودی بالای سرشان می رسند، زنها با گریه و التماس از آنها خواسته اند به ایشان رگبار ببندند و آنها را بکشند این را که شنیدم، تا دو، سه روز نمی توانستم حرف بزنم، تولک رفته بودم. حتی جرأت نمی کردم، خودم را جای آنها بگذارم، خون دل میخوردم که این آدم ها چقدر ساده و زودباور بودند که تصور می کردند بعثی ها با آنها کاری ندارند چرا حماقت کردند. یک لحظه برای خودم و لیلا خیلی ترسیدم. ولی باز گفتم: مگر از اول این چیزها را نمی دانستی؟ از این اتفاقی که حرفش را می زدند، روز هشتم جنگ پیش آمده بود و من تازه فهمیده بودم. به آن روزها که برمیگشتم، می دیدم بی دلیل نبود مردها آنقدر با بداخلاقی با ما برخورد کردند. از این موضوع چیزی به ما نگفتند ولی فشار می آوردند از شهر برویم. به خودم میگفتم؛ پس بیخود نبود وقتی ما می گفتیم: می خواهیم برای امداد مجروحان به خطوط بیایم، با عصبانیت می گفتند: هنوز مردها که نمرده اند شما زنها بخواهید به خطوط بروید توی مسجد هم دیگر همه مردهای مسجد به خط رفته بودند. ابراهیمی دیگر نبود تشکيلاتی که جلوی دره کار روابط عمومی را انجام می داد، جمع شده بود. آقای مصباح و بقیه را نمی دیدم. شیخ شریف هم بیشتر توی خطوط درگیری بود و مصمم تر از گذشته کار می کرد. بچه ها می گفتند؛ پسر شیخ مجروح شده و توی بیمارستان بستری است. با این حال شیخ نتوانسته به دیدنش برود من که همیشه شیخ شریف را خوشرو و پر از آرامش دیده بودم، حالا می دیدم کمی عصبی و ناراحت است. علی رغم سعی اش برای حفظ آرامش و عادی جلوه دادن اوضاع کم طاقت شده بود. از سر و وضعش معلوم بود توی خطوط حسابی درگیر می شود..... ردای تمیز و مرتیش کثیف شده بود و عمامه اش خاکی بود. چند باری هم او را با لباسی نظامی دیدم انگار دیگر برای همه محرز شده بود که قضیه جنگ جدی است و رژیم بعث عراق با این همه نیرو و تجهیزاتی که به میدان آورده، فقط قصد گرفتن خرمشهر را در سر ندارد..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣قلبتون روشن به عشق و شورِ زندگی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت وجود انواع آب در بدن 💦 سبحان الله از این خلقت ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄