108-maede-ta-1.mp3
4.1M
108-maede-ta-2.mp3
2.56M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدنودسوم🪴
🌿﷽🌿
توی راه به لیلا گفتم: بیا تو برگرد دا گناه داره دست تنهاست. از
عهده پسرها برنمی یاد الان هم به خاطر بابا و علی توی خونه به همدم
احتیاج داره، هر آن هم ممکنه به نفر از راه برسه و خبر شهادت
علی رو بهش بده. اگه تو کنارش باشی، بهتر میتونی اوضاع رو
کنترل کنی و
لیلا گفت خب تو که این رو میگی چرا خودت نمی مونی ؟ می
خوای من رو بذاری و خودت بری؟ خیلی زرنگی
گفتم: خب من بیشتر از تو می تونم کار انجام بدم. من امدادگری
بلدم. گفت: خب همینطور که تو یاد گرفتی من هم یاد می گیرم
گفتم: تا تو بخوای یاد بگیری کلی طول میکشه
گفت: مگه من بلد بودم شهدا رو کفن و دفن کنم؟ ولی یه روزه هم
یاد گرفتم، هم ترسم ریخت
گفتم: باشه هر جور خودت میدونی ولی اگه پیش دا می موندی
بهتر بود
قبلا هم در این رابطه کل کل کرده بودیم. وقتی می گفتم تصمیم
دارم برگردم، می گفت: منم باهات میام. هرجا بری من هم هستم.
گاهی آنقدر لج بازی می کرد که کفری می شدم و سرش داد می
کشیدم و می گفتم: پس تکلیف دا و بچه ها چه می شه؟
رفتیم سوار مینی بوس هایی که به ماهشهر می رفتند بشویم، آن
قدر شلوغ بود که منصرف شدیم و پیاده راه افتادیم. بین راه وانتی
ما را تا ماهشهر رساند و از آنجا وانتی که کارگرها را به اسکله
می برد، ما را سوار کرد، حدود ده صبح بود که به اسکله رسیدیم.
دیگر آفتاب همه جا پهن شده بود و گرما خودش را نشان می داد.
همین طور که دنبال تکاورها میگشتیم یک تویوتای شکلاتی رنگ
به طرف مان آمد و کنار ما توقف کرد، به طرف ماشین برگشتیم.
دو تا پاسدار تویش نشسته بودند، یک دفعه جهان آرا را شناختم.
گل از گلم شکفت، حس کردم بابا را می بینم، نمی دانم چرا با
اینکه او سن چندانی نداشت ولی انگار پدر همه بود، چهره اش در
عین صلابت، یک چهره قابل اعتماد و صمیمی جلوه می کرد. از
پشت رل پایین آمد. سلام کردیم. جواب داد و نگاهش را در
محوطه اسکله که پر از کارگر و نظامی بوده چرخاند و با تحكم
پرسید: شما اینجا چه کار می کنید؟
من که از مکالمه تلفنی ام با او یک لحن بی ریا و آرام در ذهنم
باقی مانده بود، خیلی تعجب کردم. دیدم دخترها هم به هم نگاه می
کنند و مانده اند چه جوابی بدهد، بالأخره من گفتم: می خوایم برویم
آبادات اومدیم اینجا دنبال امریه
گفت: آبادان می خواهید برید چه کار؟ گفتیم: ما امدادگریم. می
خوایم بریم بیمارستان در خدمت مجروحین باشیم. گفت: اونجا فعلا
به اندازه کافی نیرو هست گفتیم: ما هر کاری از دستمون بر میاد انجام میدیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدنودچهارم🪴
🌿﷽🌿
یک دفعه به طرف من برگشت و گفت: شما خواهر
سید علی حسینی هستید؟ گفتم: بله. پرسید: شمایی که مجروح
شدی؟ تعجب کردم از کجا این مساله را می داند. گفتم: بله
گفت: شما با این وضعیتی که داری چه جوری میخوای برگردی؟
اصلا نیاز نیست شما برگردید منطقه خانواده شما دینش رو به جنگ ادا کرده. شما هم شهید داده اید هم مجروح شده اید، آواره
شدید و خونه زندگی تون رو از دست دادید. حجت بر شما تمومه،
امام هم اگر بود همین حرف رو می زدخیلی ناراحت شدم، اصلا بهم برخورد. با اینکه تا آن موقع می
گفتم جهان آرا مثل پدر آدم می ماند، زیر لب غرغر کردم: من
می خوام برم. من از بابام اجازه دارم. هیچ کس نمی تونه مانع من
بشه. بچه ها گفتند: آخه ما می خوایم کار کنیم. دوست داریم برویم
آبادان اینجا رسیدیم. ما نمی تونیم بیکار بمونیم
هر کس چیزی می گفت، یک دفعه پاسدار دیگر که توی ماشین
نشسته بود و با آن لحظه ساکت به نقطه ایی خیره شده بود و
ناراحت به نظر می رسید رو به ما کرد و نگاه تندی به ما
انداخت. عصبانیت از نگاهش می بارید. من حقیقتا از این نگاه
نرسیدم. کمی عقب رفتم و کنار زهره فرهادی ایستادم و یواشکی
پرسیدم: اون دیگه کیه؟
گفت: رضا موسوی معاون جهان آرا
جهان آرا ادامه داد: اینجا نمونید. اینجا محیط خوبی برای شما
نیست. اگر لازم شد ما خودمون امریه صادر می کنیم و ازتون
میخواهیم بیایید آبادان
بعد ساکت شد. ما به هم نگاه کردیم که چه کار کنیم. او منتظر بود ما برویم، ما هم منتظر ایم او راضی می شود. بعد از کمی مکث به هم نگاه کردن به این نتیجه رسیدم که جهان آرا تا ما را از اسکله
بیرون نفرستد، ول کن معامله نیست و نمی رود. یواشی به دخترها
گفتم: بچه ها برگردیم آنها با تعجب نگاهم کردند که چطور با آن همه اصرار راضی به برگشتن شدی و کوتاه آمدی؟. دوباره گفتم: خب بریم دیگه، مگه نشنیدید گفتند برید اومدم که راه بیفتم باز به حرف آمدم
و پرسیدم: واقعا اگر نیاز باشد ما رو خبر می کنید؟
می خواستم از حرفشي مطمئن شوم که او واقعا در صورت نیاز
منطقه ما را خبر می کند یا برای راضی کردن ما به برگشتن این
حرف را زد گفت: فعلا که نیازی نیست. گمان هم نمی کنم که نیاز
پیش بیاید. فعلا به نیروی مرد نیاز داریم. ولی اگر لازم شد
خبرتون میکنیم با این حرف مطمئن شدم وعده سر خرمن به ما می
دهد. همین طور که دور می شدیم بچه ها گفتند: پس چی شد؟ چطور راضی شدی برگردی؟ گفتم: این طور که این ها ایستاده بودند تا ما رو راهی نمی کردند دست بردار نبودند. گفتند اگه الان تکاورها
بیان و ببینند ما نیستیم از کجا امریه بیاوریم؟ گفتم: بابا جان ما که
نمی خواهیم بریم. همین طور یواش یواش راه میزیم اینا که رفتند می گردیم. ده دقیقه ایی در حاشیه جاده راه رفتیم، هر بار که
برمیگشتیم، می دیدیم آنها اونجا ایستاده اند تا مطمئن شوند ما واقعا
می رویم، از این طرف ما حواسمان به ماشین هایی که سمت
اسکله می رفتند، می خواستیم در صورت دیدن تکاور ها به آنها
بگوییم منتظر ما بمانند، بعد از مدتی تویوتای جهان آرا و
عبدالرضا موسوی از کنارمان رد شد جلوتر ایستاد. جهان آرا
سرش را از پنجره بیرون آورد و پرسید: می خواهید بایستم،
براتون ماشین بگیرم؟
گفتم: نه، نه. ما سر جاده اصلی که برسیم ماشین سوار می شیم.
پرسید: حالا کجا می خواهید برید؟
گفتم: کمپ B.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیهالسلام ...... 🌺
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
پــدرانه...
این روزها ،
من شده ام پنـج شنبـه ؛
و تــو شده ای فاتحه
هر طور که شده باید بخوانمت . . .
📌پنج شنبه های دلتنگی
هدیه به روح پاک و مطهر شهـدا صلوات
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت بخیری یعنی همین ❤️🩹
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
⚠️#تلنگرانه
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
هیچ وقت کسی را شماتت نکنید!❌
هرکس گرفتاری پیدا کرد حق ندارید قضاوت کنید. نگویید که: فلانی که این پیشامد برایش اتفاق افتاد به خاطر این است که فلان کار را کرده است!
ما چه میدانیم؟
ما حق نداریم چیزی بگوییم...
🔥در قیامت از ما سؤال میکنند و میگویند:
چنین چیزی نبوده و شما اشتباه کردی و ما او را به خاطر این که بنده خوبی بود گرفتار کردیم... شما چه حقی داشتی چنین حرفی زدی؟
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
🕊 کمک #فوری برای پیوند کلیه کودک بیمار
🏮این دختر بچه 4 ساله مبتلا به بیماری کلیوی است و سریعا باید پیوند کلیه بشود پدرشان کارگر و توان تامین هزینه های فرزندشان را ندارد.
🍃 برای تامین هزینه درمانی این کودک معصوم، با هر مبلغی که #توان دارید سهیم باشید؛
🔹شماره کارت #رسمی و قانونی به نام گروه جهادی حضرت زین العابدین ( ع) و شبا هیئت مذهبی قمر منیر بنی هاشم (ع)
●
6037997750014749●IR
840690082101102230186001کد دستوری👈
*6655*1*60#🏮لینک کانال 👈 @charityi313 🔶 ارتباط با ادمین و ارسال فیش واریزی @charity12
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
#سلام_امام_زمانم 💚
"مولای غریبـــم"
گفتیم بیا ولی دلی تنگ نشد
بر هیچ لبی نام تو آهنگ نشد
صد بار شده وزیر فرهنگ عوض
صد حیف که انتظار فرهنگ نشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄