eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @hedye110 قلبـ❣ـم بی وقفه می تپید!😰 باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی محرمیش ضعف میرفت ...😍 با اینکه محــ🏴ـرم امسال با همه سالها فرق داشت و میتونستم دزدکی🙈 دیدش نزنم! کاری که سالها بود انجام میدادم !😓 درست از اون شبـ🌚ـی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم و نفهمیدم چرا قلبـ❣ـم به تپش افتاد و درونم آتیـ🔥ـش به پا شد! که با یک مشت و دو مشت آب خنک هم حالم جا نیومد😟 تازه با ســـ✋🏻ــلام کردن و دیدنش فقط کم مونده بود پس بیافتم و خودم اصلا نفهمیدم چرا این احساسهای تازه در من جون گرفته؟!😕 آره دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد...!😪 این دزدکی دید زدنهایی که برای یک دختر سنگین و متین زشت بود❌ و بی حیایی❗️ ولی امان از قلب سر کشم که نمی گذاشت اینکارروتکرارو تکرار نکنم!😔 با دو انگشتم کمی دوالیه ی فلزی پرده کرکره قهوه ای رنــ🌈ـــگ و رو رفته رو باز می کنم... در حد کم! که فقط من ببینم بدون جلب توجه❗️ نگاهم روش ثابت موندو وای به قلب بی قرارو عاشقم🙈😍 دست برنمیداشت از این کوبش و خودم نمی فهمیدم حاالا چرا ؟!!😒 حاالا که محرمش شده بودم... نه هنوزم نه👌 هنوز جرئت نمی کردم برم نزدیک با اینکه دیگه عادی بود این نزدیک شدن🙃 نه هنوز نمی تونستم برم بتکونم خاک روی لباس مشکیش رو... که حاصل جابه جایی دیگ ها از زیرزمین به حیاط بودو من هر سال چه قدر دلم می خواست این کار رو بکنم و یک خسته نباشید چاشنی کارم کنم👌😄 ولی نه نمیشد...نمیشد! هنوز هم عشـــ🌹ــق من تنها سهم خودم بود و میدونستم اگر برای همه طبیعی باشه رفتارهای عاشقانه 💓 و از ته قلبم، ولی چین میفته بین پیشونیش و چشم غره هاش من رو نشونه میره اگه وسط نامحرمهای حیاط پیدام بشه!😢😥 حیاط پر از هیاهو بود..💚 پر از صدای صلوات❤️ پر از دودی که از کنده های تازه آتیـ🔥ــش گرفته بلندشده بود ولی عطر اسپند میداد💛 و من چه قدر دوست داشتم این بو رو که پر از دود بود و پرآرامش! 💜 با خم شدنش نگاه گرفتم🙈 از این همه هیاهو...❗️ چون اصل نگاهم فقط مال اون بود🙃 کسی که نه تنها ازخودمم فراری بودومن نمیفهمیدم چرا⁉️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @hedye110
❤️🌸🍃 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " *دبیر ورزش* ✔️ راوی : خاطرات شهید رضا هوریار 🔸ارديبهشت سال 1359 بود. ورزش دبيرستان بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته و اخلاق ابراهيم شدم. 🔸آخر وقت بود. گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت😊. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبک ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... 🔸رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دور تا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... . ميخواست نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد! 🔸رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. 🔸بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با باشد. ((-سردار ورزشكار، رضا هوريار قبل از انقلاب به همراه تيم واليبال ناشنوايان به مسابقات جهاني رفت و قهرمان شد )هرچند ناشنوا نبود!( رضا در كربلای پنج به ياران شهيدش پيوست.)) ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم ❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸 @hedye110 @hedye110
🌹🍃 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " *دبیر ورزش* ✔️ راوی : خاطرات شهید رضا هوریار 🔸ارديبهشت سال 1359 بود. ورزش دبيرستان بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته و اخلاق ابراهيم شدم. 🔸آخر وقت بود. گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت😊. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبک ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... 🔸رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دور تا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... . ميخواست نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد! 🔸رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. 🔸بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با باشد. ((-سردار ورزشكار، رضا هوريار قبل از انقلاب به همراه تيم واليبال ناشنوايان به مسابقات جهاني رفت و قهرمان شد )هرچند ناشنوا نبود!( رضا در كربلای پنج به ياران شهيدش پيوست.)) ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🌻🍃 @hedye110 رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " * نماز اول وقت * ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸محور همه فعاليت هايش بود. ابراهيم در سخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بيشتر هم به و در مسجد. ديگران را هم به نماز جماعت دعوت ميکرد. مصداق اين بود كه اميرالمؤمنين ميفرمايند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زير بهره ميگيرد: «برادري که در راه خدا با او رفاقت کند، علمي تازه، رحمتي که در انتظارش بوده، پندي که از هلاکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک . » 🔸ابراهيم حتي قبل از انقلاب، نمازهاي صبح را در و به جماعت ميخواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائي مي انداخت؛ «به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت است. » بهترين مثال آن، نمازجماعت در گود بود. وقتي كار به اذان ميرسيد، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود. 🔸بارها در مسير سفر، يا در ، وقتي موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد. صداي رساي ابراهيم و اذان زيباي او همه را مجذوب خود ميکرد. او مصداق اين کلام نوراني اعظم بود که ميفرمايند: «خداوند وعده فرموده؛ مؤذن و فردي که وضو ميگيرد و در نماز جماعت مسجد شرکت ميکند، بدون حساب به ببرد. » 🔸ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه هاي مساجد محل رفيق شده بود. او از دوران جواني يک عبا براي خودش تهيه کرده بود و بيشتر اوقات با نماز ميخواند. ٭٭٭ 🔸سال 1359 بود. برنامه تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهيم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف ميکرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار. 🔸بچه ها را تا اذان بيدار نگه داشت. بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هايشان رفتند. به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه ها، همان ساعت ميرفتند معلوم نبود براي نماز بيدار ميشدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه ها را تا اذان صبح نگهداريد كه نمازشان قضا نشود. ٭٭٭ 🔸ابراهيم روزها بسيار انسان و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت ميکرد. اما شبها معمولاً قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب ميشد. تلاش هم ميکرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديک ميشد بيداري سحرهايش طولانيتر بود. گويي ميدانست در احاديث نشانه بودن را بيداري سحر و نماز شب معرفي کرده اند.او به خواندن دعاهاي كميل و ندبه و توسل مقيد بود. دعاها و زيارتهاي هر روز را بعد از نماز صبح ميخواند. هر روز يا زيارت يا سلام آخر آن را ميخواند. هميشه آيه وجعلنا را زمزمه ميكرد. يكبار گفتم: آقا ابرام اين آيه براي محافظت در مقابل دشمن است، اينجا كه دشمن نيست! ابراهيم نگاه معني داري كرد وگفت: دشمني بزرگتر از شيطان هم وجود دارد!؟ ٭٭٭ 🔸يكبار حرف از نوجوانها و اهميت به نماز بود. ابراهيم گفت: زماني كه پدرم از دنيا رفت خيلي ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابيدم. به محض اينكه خوابم بُرد، در عالم رويا پدرم را ديدم! درب خانه را باز كرد. مستقيم و با عصبانيت به سمت اتاق آمد. روبروي من ايستاد. براي لحظاتي درست به چهره من خيره شد. همان لحظه از خواب پريدم. نگاه پدرم حرفهاي زيادي داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، وضو گرفتم ونمازم را خواندم. ٭٭٭ 🔸از ديگر مسائلي که او بسيار اهميت ميداد نماز جمعه بود. هر چند از زماني که نماز جمعه شکل گرفت ابراهيم در کردستان و يا در جبهه ها بود. ابراهيم هر زمان که در تهران حضور داشت در نماز جمعه شركت ميكرد. ميگفت: شما نميدانيد نماز جمعه چقدر و برکات دارد. امام صادق (ع)ميفرمايند: «قدمي نيست که به سوي نمازجمعه برداشته شود، مگر اينکه خدا آتش را بر او حرام ميکند. » ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 @hedye110
دلم برای دختران سرزمینم میسوزد..... دختری که پروردگارش او را آفرید تا ریحانه باشد.... شیعه شد تا در ظهور مولایش زمینه ساز باشد مادر میشود تا انسان پرور باشد تا سرباز مولا تربیت کند تا شایسته زندگی کند تا مانند زهرای اطهر زندگی کند از او الگو بگیرد.... اما!!!!! امروزه برخی بانوان ملعبه دست سلبریتی هایی شدند تا به اهدافشان برسند دست سازه نمایندگانی شدند تا انتخاب شوند..... وجودشان را فدای یک مشت دلار بیشتر میکنند.... کمی تامل!!!! این هدف آفرینش ما بود؟!!! ریحانه بودن در برهنگی است؟؟؟ باید وجود ارزشمندش را برای اهدافی بسیار کوچک و حقیر خرج کند؟؟؟؟ بانوی سرزمینم!!!! بانوی مسلمان ایرانی🇮🇷 🌹 .... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 تلگرام 👇👇 https://t.me/hedye110 👇👇ایتا eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
پيش از آن كه تئوريهاى فلاسفه الهى و مادى را بررسى كنيم، ضمير ناخودآگاه ما اين سؤال را طرح مى‏نمايد كه از كجا آمده‏ايم و به كجا خواهيم رفت؟ گويى لزوم اعتقاد به دو اصل اجتناب‏ناپذير مبدأ و معاد يعنى عالم ماوراء الطبيعه به انسانها الهام مى‏شود. بشر به حسب فطرت، دورنماى سرنوشت خود را دائماً مد نظر قرار داده و راهى را كه در پيش دارد با دقت هرچه تمامتر مى‏نگرد، بدون اين كه پايانى بر آن در نظر گيرد. از آنها كه مرگ را زوال و نيستى مى‏پندارند، مى‏پرسيم: آن ادراك پنهانى كه باعث دوست داشتن بقاى نام نيك؛ حتى براى پس از مرگ مى‏شود چيست؟ و آيا وجدان، بدون شعور آنها كه دسته‏هاى گل نثار آرامگاه سرباز گمنام مى‏نمايند، چه حكم مى‏كند؟ پاسخ اين سؤالات و صدها نمونه ديگر آن است كه بشر در اعماق قلبش به بقاى پس از مرگ معتقد است، هر چند افكارش تحت تأثير عواملى قرار گرفته و زبانش حقيقت را انكار نمايد. اين روان ناخودآگاه است كه مى‏گويد پس از اين دنياى ظلمانى كه عصر طلايى آن با همه ظواهر فريبنده‏اش كمترين اختلافى از نظر شؤون انسانى و عدالت اجتماعى با دوران توحش ندارد، جهانى است روشن از نور عدالت كه با هركس به مقتضاى كردار گذشته‏اش، رفتار خواهد شد. مطالعه تاريخ اقوام و ملل گذشته بر ما ثابت مى‏كند كه آنها نيز چنين احساسى داشته‏اند، با اين تفاوت كه برخى از آنها چون رشد عقلى و فكرى نداشته و تحت رهبرى صحيح و كافى قرار نگرفته‏اند، حيات پس از مرگ را همانند زندگانى مادى اين عالم دانسته و همراه مردگان خود مايحتاج زندگى، از قبيل: خوراك، پوشاك، اسلحه، وسايل تزيين و حتى مستخدم دفن مى‏كردند؛ مثلا ساكنان جزيره فيجى عقيده داشتند كه مردگان نيز مانند زندگان، كشاورزى مى‏كنند، تشكيل خانواده مى‏دهند و با دشمنان خود مى‏جنگند و كارهاى زندگان را آنها نيز انجام مى‏دهند. 🌺🌺🌺🌺☘☘☘☘ 🌹🌹 https://eitaa.com/hedye110 @hedye110
🔵گزارشات و تصویری از کبری براساس آیات (قسمت اول) 🔸در آستانه ی با عظمت کوه ها از جا کنده می شوند(مرسلات 10) 🔸هرچند بزرگ و سنگین و ریشه دار باشند و آن گاه حرکت خود را آغاز می کنند(نبا21) 🔸چیزی نمیگذرد که کوه های بزرگ و کوچک با هم برخورد کرده و قطعه قطعه شده(الحاقه 14) 🔸صداهای مهیبی را بر سطح زمین خالی از سکنه طنین انداز می نمایند. قطعه های سنگ در به هم میخورند و همچون گرد در هوا پراکنده(واقعه 6) 🔸و همانند پشم زده شده در می آیند(معارج 10) 🔸و در پایان آن همه کوه های سر به فلک کشیده به صورت سرابی در می آیند که گویا اصلا نبوده اند(نبا21) 🔸وقتی کوه ها که نگهدارنده ی زمین هستند نابود شوند،زمین سست گشته و زلزله های شدید و پی در پی آن را به لرزه در می آورد.(زلزال 1) 🔸زمین به شدت کوبیده شده(فجر23) 🔸هرچه را در خود پنهان دارد بیرون می ریزد(زلزال2) 🔸و در پایان زمین به شکل امروزی دیده نخواهد شد،هرچه هست،غیر از زمین امروزی است.(ابراهیم 47) 🔸اوضاع اسمانها و نیر بهتر از زمین نخواهد بود.خورشید با آنهمه عظمت و درخشندگی اش تاریک شده(تکویر1) 🔸به عمر بابرکت و ظولانی خود خاتمه می بخشد،به دنبال آن ماه نیز که شبهای زمین را همچون چراغی روشن می ساخت،سیاه و تاریک میگردد.(قیامت8) 🔸و در یک صحنه ی و باورنکردنی ماه و خورشید در یک جا جمع میگردند(قیامت 9) 🔸پس از آن ستارگان رو به تاریکی میروند(تکویر2) 🔸کواکب از هم فرو میپاشند(انفطار2) 🔸و تمام از نظم و مدار خود خارج گشته متلاشی میگردند. در آن زمان آسمان نیز سست شده(الحاقه 16) 🔸از جا کنده می شود(تکویر11) 🔸و به حرکت می افتد و همچون طوماری درهم میپیچد(انبیا102) 🔸آنگاه فراوان بر پیکر آن وارد می شود(مرسلات 10) 🔸و در آخر،آنچه از اسمان باقی می ماند دود است(دخان 10) 🔸که همچون مسی گداخته شده(معارج 9) در آن فضای نامتناهی ﷼پراکنده می شود. حضور در قیامت 🔷پس از گذشت سال بار دیگر حضرت اسرافیل در صور خود می دمد اما این بار برای زنده شدن مردگان. ارواح به اجساد خود مراجعه می کنند. در یک لحظه،بی نهایت انسان را مشاهده میکنی که پا به عرصه ی قیامت گذاشته(زمر69) 🔷وسعت بی پایانی را سفیدپوش نموده اند. همه در بهت و حیرت بی اندازه به سر میبرند،هوا به شدت گرم احساس می شود به طوریکه عرق تا دهانها پایین می آید . مردم چنان در فشارند که هرکس جای پایی پیدا کند خوشحال می شود.(نهج البلاغه فیض ص300) 🔷چشمها از به یک نقطه خیره می شود و دلها فرو میریزد ،حتی پلکها به هم نمیخورند.(ابراهیم 42) 🔘در آن روز اگر خوب به چشمهای اهل محشر نگاه کنی همه را گریان میبینی مگر چند گروه را: 🔷چشمهایی که بر حرام بسته شده بودند. 🔷چشمهایی که در راه فرمانبرداری از خدا،خالصانه بیداری کشیدند 🔷 و چشمهای که از پروردگار در دل شب اشک ریختند(وسایل،ج11ص179) 💠و در آن میان ،کور و کر و لال و به صورت واژگون محشور شده اند.(اسرا97) ✨در این لحظه صدایی در طنین انداز میشود که: ای بندگان(مومن) من،امروز هیچ ترس و حزنی به خود راه ندهید....(زخرف 68) @hedye110 🌺🌺🍃
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم تو آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد. آن وقتها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ایی میشد. پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟. اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمیکرد. و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد. و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان. مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست. شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود. آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران…. ..... ❂◆◈○•----------- 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 روزهای هجده سالگیم بود. سال و روزهایی که ققنوس شد و زندگیم را سوزاند.زندگی همه ما را. من… دانیال…مادر و پدرِ سازمان زده ام! آن روزها،دانیال کمی عجیب شده بود. کتاب میخواند. آن هم کتابهایی که حتی عکس و اسم روی جلدش برایم غریب بود!!! به مادر محبت میکرد. کمتر با پدر درگیر میشد.به میهمانی و کلوب نمی آمد و حتی گاهی با همان لحنِ عشق زده اش، مرا هم منصرف میکرد. رفت و آمدش منظم شده بود. خدای من مهربان بود، مهربانتر شده بود. اما گاهی حرفهایش، شبیه مادر میشد و این مرا میترساند. من از مذهبی ها متنفر بودم. مادرم ترسو بود وخدایی ترسوتر داشت. اما دانیال جسور بود، حرف زور دیوانه اش میکرد. فریاد میکشید. کتک کاری میکرد. اما نمیترسید، هرگز.. خدای من نباید شبیه مادر و خدایش میشد. خدای من، باید دانیال، برادرم می ماند!!!! پس باید حفظش میکردم، هر طور که شده. خودم را مشتاق حرفهایش نشان میدادم و او میگفت. از بایدها و نبایدها. از درست و غلطهای تعریف شده. از هنجارها و ناهنجارها. حالا دیگر مادر کنار گود ایستاده بود و دانیال میجنگید با پدر، با یک شرِ سیاست زده. در زندگی آن روزهایم چقدر تنفر بود و من باید زندگیشان میکردم. من از سیاست بدم میامد. ثانیه های عمرم میدویدند و من بی خیالشان. دانیال دیگر مثله من فکر نمیکرد. مثل خودش شده بود. یک خدای مهربانتر!!! مدام افسانه هایی شیرین میگفت از خدای مادر که مهربان است.که چنین و چنان میکند. که…. و من متنفرتر میشدم از خدایی که دانیال را از میهمانی ها و خوش گذرانیهای دوستانه ام، حذف کرده بود. این خدا، کارش را خوب بلد بود. هر چه بیشتر میگذشت، رفتار دانیال بیشتر عوض میشد. گاهی با هیجان از دوست جدیدش که مسلمان بود میگفت،که خوب و مهربان و عاقل است،که درهای جدیدی به رویش باز کرده…که این همه سال مادر میگفت و ما نمیفهمیدیم…که چه گنجی در خانه داشتیمو خواب بودیم…و من فقط نگاهش میکردم. بی هیچ حس و حالی.حتی یک روز عکسی از دوست مسلمانش در موبایل، نشانم داد و من چقدر متنفر بودم از دیدن تصویر پسری که خدایم را رامِ خدایش کرده بود. ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
✍چند نکته از استاد| قسمت اول 🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه: 🔹برادرم به فكر خود باش و از خويشتن غافل مباش. و همواره كشيك نفس بكش و كشيك نفس كشيدن كشكى نيست از خداوند توفيق بخواه. 🔹با ابناى روزگار بساز و مرد تحمل باش و به مثل معروف كه چه خوش مثلى است: آسيا باش درشت بستان و نرم باز ده. 🔹مرد فكر باش كه فكر لب عبادت است. 🔹مناجات و راز و نياز با دوست را قطع مكن قل ما يعبؤا بكم ربكم لو لا دعاءكم. 🔹خلوت شب را از دست مده. و به حقيقت بگو الهى آمدم تا كام روا گردى. 📚نامه ها برنامه صفحه ۷۲_۷۳_۷۴ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✍چند نکته از استاد| قسمت دوم 🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه: 🔹سخن و خوراك و خواب بايد به قدر ضرورت باشد. كلوا و اشربوا و لا تسرفوا. 🔹با عهدالله كه قرآن مجيد است هر روز تجديد عهد كن. 🔹صميمانه دست توسل به دامن پيغمبر و آلش در زن كه آن خوبان خدا وسائط فيض حق اند. 🔹نمى گويم مقدس نباش ولى مقدس عاقل باشد. 🔹بس بسى مباش كه سخريه اين و آن مى شوى. فرزانه باش و ديوانه باش. 📚نامه ها برنامه صفحه ۷۲_۷۳_۷۴ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✍چند نکته از استاد| قسمت اول 🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه: 🔹برادرم به فكر خود باش و از خويشتن غافل مباش. و همواره كشيك نفس بكش و كشيك نفس كشيدن كشكى نيست از خداوند توفيق بخواه. 🔹با ابناى روزگار بساز و مرد تحمل باش و به مثل معروف كه چه خوش مثلى است: آسيا باش درشت بستان و نرم باز ده. 🔹مرد فكر باش كه فكر لب عبادت است. 🔹مناجات و راز و نياز با دوست را قطع مكن قل ما يعبؤا بكم ربكم لو لا دعاءكم. 🔹خلوت شب را از دست مده. و به حقيقت بگو الهى آمدم تا كام روا گردى. 📚نامه ها برنامه صفحه ۷۲_۷۳_۷۴ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✍چند نکته از استاد| قسمت سوم 🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه: 🔹خويشتن را تفويض به حق كن و او را وكيل خود بگير كه تواناتر و داناتر و با وفاتر و مهربان تر و پاينده تر از او نخواهى يافت. حسبنا الله و نعم الوكيل. 🔹سوره مباركه اخلاص را با اخلاص بر زبان داشته باش. با خلق خدا مهربان باش. 🔹از سخنان ناهنجار اگرچه به مزاح باشد برحذر باش. خلاف مگو اگرچه به مطايبت باشد. 🔹از قسم خوردن اگرچه به راست باشد احتراز كن. 🔹چه ايستاده اى دست افتاده گير. 📚نامه ها برنامه صفحه ۷۲_۷۳_۷۴ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄