eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح فرا مى رسد، ديگر از ابرها خبرى نيست. اكنون مى توانيم به سوى شام حركت كنيم. آنجا را نگاه كن! چند نفر به سوى ما مى آيند. آنها كيستند؟ نزديك تر مى آيند. آنها همراهان مُصْعَب هستند كه ديشب در آن درّه اتراق كردند. پس شترهاى آنها كجايند؟ آنها نزد محمّد(ص) مى آيند و به او خبر مى دهند كه ديشب سيل آمد. و مُصْعَب و ديگران كه نمى توانستند از كالاها دل بكنند، گرفتار شده وغرق شدند. همه شترها در تاريكى شب رميدند. همان باران تند كه بر دل اين كوه ها باريد، سيل بزرگى شد و در آن درّه به راه افتاد. از آن كاروان فقط همين چند نفر مانده اند كه نه شترى دارند و نه بارى! محمّد(ص) از مَيسِره مى خواهد تا به آنها قدرى غذا بدهد كه بتوانند به مكّه باز گردند. كاروان به پيش مى رود، روزها و شب ها مى گذرند، كوه ها و بيابان ها پشت سر گذاشته مى شوند... ما فاصله زيادى تا شهر شام نداريم. اين ها، درختان زيتون هستند كه در اين اطراف روييده اند. نزديك ظهر است و خوب است همين جا، كنار آن صومعه اتراق كنيم. صومعه به جايى مى گويند كه يهوديان براى عبادت در آنجا جمع مى شوند. بعضى از مردم اين سرزمين پيرو دين موسى(ع) باقى مانده اند. آفتاب مى تابد، بايد زير سايه درختان برويم. شتران رها مى شوند تا علف هاى خودرويى را كه در اينجا روييده است بخورند. مَيسِره آن طرف ايستاده است و مواظب كالاها است. عدّه اى هم آتشى روشن مى كنند تا بعد از مدّت ها، غذاى گرمى بخوريم. من فكر مى كنم كه ناهار، كباب باشد! آنها گوسفندى را در ميانه راه خريده اند و قرار است گوشت آن را كباب كنند. خوب است من هم در تهيّه ناهار كمكى بكنم. گوشت تازه گوسفند را آماده كرده و روى آتش مى گذارم. صدايى به گوش مى رسد: بشتابيد ! بشتابيد ! اين يكى از همراهان ما است كه كمك مى طلبد. با شنيدن اين صدا همه از جا برمى خيزند، شمشيرهاى خود را برمى دارند و با سرعت مى روند. چه خبر شده است؟ آيا خطرى كاروان را تهديد كرده است؟ آيا دزدان به ما حمله كرده اند؟ در اين ميان نگاهم به مردى مى افتد كه به سوى صومعه مى دود. هيچ خبرى از دزدان نيست، همه بارهاى كاروان صحيح و سالم است: ــ چه شده كه همه را به يارى فرا خواندى؟ ــ مگر نديدى كه آن مرد يهودى چگونه به محمّد(ص) خيره شده بود؟ مگر نمى دانى كه يهوديان، دشمن او هستند؟ من برمى خيزم و نزديك صومعه مى روم. مى بينم كه آن يهودى در بالاى پشت بام صومعه ايستاده است و به آن طرف نگاه مى كند. او به محمّد(ص) خيره شده است كه زير درختى نشسته است. او را صدا مى زنم و به او مى گويم: ــ چرا قصد جان محمّد را كردى؟ ــ چه كسى اين حرف را زده است؟ ــ مگر نيامده بودى تا به او آزارى برسانى؟ ــ هرگز! من آمده بودم تا او را ببينم! من مثل بقيه يهوديان نيستم. من هيچ گاه حق ر ا كتمان نمى كنم. من هرگز دينم را به دنيا نمى فروشم. ماجرا چيست؟ او بايد براى من بيشتر سخن بگويد. نزديك تر مى شوم و از او مى خواهم برايم سخن بگويد. 🌹🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹🌹 @shohada_vamahdawiat @hedye110
در مورد زيارت كربلاى امام حسين(ع) سخن بسيار گفته شده است و همواره امامان معصوم(عليهم السلام) ما را تشويق و ترغيب به زيارت آن حضرت نموده اند. از سخن امام صادق(ع) چنين استفاده مى شود كه هر كس به كربلا برود خداوند "خير زياد" به او عنايت مى نمايد. آرى، وقتى پا به صحراى كربلا مى گذارى سراسر عشق و شعور مى شوى، زيرا آن جا سرزمينى است كه تمامى زيبايى ها در مقابل تمامى زشتى ها ايستادگى و جان فشانى نمود. كربلا، درس آزادگى و دلدادگى را به همه تاريخ ياد مى دهد و تو، چون كربلايى مى شوى، اين همه پيام هاى پر معنى را با وجودت درك مى كنى و تحوّلى بزرگ در تو ايجاد مى شود و به "خير زياد" مى رسى! دوستان من! به نظر شما اگر توفيق يارمان نبود و نتوانستيم به كربلا برويم، چگونه مى توانيم به "خير زياد" برسيم؟ شايد بعضى ها بتوانند هر سال به كربلا بروند و سالى يك بار به "خير زياد" برسند، امّا سخنم اين است، آيا مى توانيد مرا كمك كنيد تا من هر روز به "خير زياد" برسم؟ شما چه پيشنهادى داريد؟ آيا موافقيد، پاسخ خود را از امام صادق(ع) بشنويم؟ آن حضرت فرموده اند: "چرا شما براى پدر و مادر خود كار خير انجام نمى دهيد؟ چرا به نيّت آنها، نماز، روزه و حج انجام نمى دهيد؟ چرا به جاى آنها به فقرا كمك نمى كنيد؟ آگاه باشيد! هرگاه براى پدر و مادر خود كار خيرى انجام دهيد، خداوند، هم به پدر و مادر شما و هم به خود شما پاداش مى دهد و هم چنين خداوند "خير زياد" به شما عنايت مى كند". دوست من! پدر و مادرت، چه زنده باشند و چه از دنيا رفته باشند، برايشان نماز بخوان و روزه بگير و منتظر باش تا خدا نيز به تو "خير زياد" كرم كند. البتّه تو مى دانى، اگر پدر و مادر زنده باشند، نمى توان برايشان نماز و روزه واجب بجا آورد، بلكه بايد به نيّت آنها نماز مستحبّى خواند و روزه مستحبّى گرفت، امّا اگر پدر و مادرت از دنيا رفته اند، مى توانى به نيّت آنها نماز بخوانى و روزه هم بگيرى. عزيزم! وقتى به مكّه مى روى، حتماً سعى كن به نيّت آنها زيارت كنى، نماز بخوانى و طواف خانه خدا بجا آورى. اگر به مكان زيارتى رفتى به جاى آنها زيارت كن و به ياد آنها باش. حالا ديگر مى دانى كه هر لحظه مى توانى "خير زياد" را به سوى خود جذب كنى! آرى، براى جذب "خير زياد" دو راه دارى: الف . به سفر كربلا بروى و ضريح شش گوشه امام حسين(ع) را زيارت كنى. ب . همين الان وضو بگيرى و به نيّت پدر و مادرت دو ركعت نماز بخوانى، يا دست در جيب مبارك خود كنى و به نيّت آنها صدقه اى كناربگذارى! البتّه مى دانى، من نمى خواهم زيارت امام حسين(ع) را كم رنگ نشان دهمـ همه هستى من فداى ذرّه ذرّه خاك كربلاـ امّا در اين جا مى خواهم، احترام به پدر و مادر را از زاويه جديدى براى تو مطرح كنم. شايد يادت نباشد، امّا همين مادرت بود كه تو را در بغل مى گرفت و ماه محرّم به حسينيه مى برد و براى امام حسين(ع)گريه مى كرد و تو را شير مى داد. اين عشق به امام حسين(ع) با شير مادر در وجود تو عجين شده است. تو نبايد اين مادر را فراموش كنى! مبادا كربلا بروى و مادر مهربانت را از ياد ببرى. 🦋🌻🌷🦋🌻🌷🦋🌻🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در ميان جمعيّت، نگاه من به شخصى خورد كه چندين مأمور، دور او را حلقه كرده اند، او لباس گران قيمتى به تن كرده است، خوب نگاه كن! لباس او، لباس شاهانه است! او سلطان نورالدين زنكى است، سلطان سوريه و مصر و فلسطين! چقدر جالب است كه سلطان هم به كلاس درس استاد مى آيد، بى جهت نيست كه جوانان زيادى از هر شهر و ديار به اين مدرسه مى آيند تا از علم و دانش استاد استفاده كنند، وقتى جوانان مى بيند كه سلطان هم براى كسب علم مى آيد، علاقه بيشترى به دانش پيدا مى كنند. استاد امروز نزديك به هشتاد سال دارد، او در راه كسب دانش سختى هاى زيادى كشيده است، و امروز روز عزّت اوست، همه به سخن و گفتار او اعتماد زيادى دارند، اصلاً حرف او سند است. استاد ابن عَساكِر درباره مسأله اى فقهى سخن مى گويد، من نگاهى به تو مى كنم كه در اين سفر همراه من هستى! گويا اين موضوع براى تو چندان جذاب نيست. من از فرصت استفاده مى كنم و براى تو خاطره اى مى گويم: سال ها پيش، ابن عَساكِر نزد شيخ بزرگى رفت تا از او كسب علم كند. آن روز آن شيخ در جستجوى گمشده اى بود، او كتاب ارزشمندى را گم كرده بود. ابن عَساكِر به آن شيخ گفت: ــ شما در جستجوى چه چيزى هستيد؟ ــ مى خواستم امروز براى شما كتاب ارزشمندى را درس بدهم، امّا هر چه مى گردم آن را پيدا نمى كنم، گويا آن را گم كرده ام! ــ اسم آن كتاب چيست؟ ــ كتاب "بحث و نشور". ــ آيا مى خواهى همه آن كتاب را از حفظ براى شما بخوانم؟ ــ يعنى شما آن كتاب را حفظ هستيد؟ ــ آرى! ابن عَساكِر شروع به خواندن كتاب كرد و آن شيخ نيز هر جا نياز به توضيح بود، براى شاگردانش توضيح مى داد. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
درختانى سر به فلك كشيده و نهرهايى از عسل و شير و آب! هر چه اراده كنى براى تو آماده است. اين جا هيچ غم و اندوهى نيست و دل تو همواره شاد است. اين جا بهشت است كه وصف آن را شنيده اى. همه آرزو دارند كه بهشت جاودان، منزل و مأواى آنها باشد امّا من كسى را مى شناسم كه مكانى در اين دنيا را بيشتر از بهشت دوست دارد. آن شخص حضرت على(ع) مى باشد كه مسجد را بيش از بهشت دوست دارد! آن حضرت مى فرمايد: "حضور من در مسجد براى من بهتر از بهشت است، چرا كه چون در بهشت قرار گيرم به آرزوى خود رسيده ام و خوشحال شده ام امّا هنگامى كه در مسجد هستم خدا از من خشنود است، معلوم است كه خشنودى خدا بهتر از خشنودى من است". آيا ما هم مى توانيم به آن جا برسيم كه نشستن و حضور در مسجد را بهتر از بهشت بدانيم. مگر مسجد خانه خدا نيست؟ امّا من تا به حال در هيچ مدرك معتبرى نيافتم كه بهشت را به عنوان خانه خدا معرّفى كرده باشند! آرى، مسجد خانه خدا است و بهشت خانه بندگان خدا. مسجد خانه يار است و بهشت خانه دوستان يار. بى جهت نيست كه مولاى ما مسجد را بيش از بهشت دوست مى دارد. چرا كه اگر با چشم دل ببينى در مسجد است كه تو با مهربانى و رحمت خاصّ خدا پذيرايى مى شوى. تو در اين دنياى خاكى، دل از خاك مى كنى و تا افلاك پرواز مى كنى. مسجد براى هواپيماى قلب تو چون باند پروازى است كه از آن مى توانى تا آبى آسمان ها پرواز كنى. در بهشت كه ديگر تكليف و قانون نيست، آن جا به خوبى هاى تو مزد و پاداش مى دهند، در آن جا ديگر نتيجه امتحان خود را مى بينى، امّا چون به مسجد مى روى، تو يك انتخاب كرده اى، از ميان همه جاهاى باصفاى اين دنيا، مسجد را انتخاب كرده اى. همين انتخاب زيباى تو است كه باعث مى شود، محبوب فرشتگان بشوى و دريايى از رحمت خدا را به سوى خود جذب كنى.🌺🌺🌺🌺🌺 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
درختانى سر به فلك كشيده و نهرهايى از عسل و شير و آب! هر چه اراده كنى براى تو آماده است. اين جا هيچ غم و اندوهى نيست و دل تو همواره شاد است. اين جا بهشت است كه وصف آن را شنيده اى. همه آرزو دارند كه بهشت جاودان، منزل و مأواى آنها باشد امّا من كسى را مى شناسم كه مكانى در اين دنيا را بيشتر از بهشت دوست دارد. آن شخص حضرت على(ع) مى باشد كه مسجد را بيش از بهشت دوست دارد! آن حضرت مى فرمايد: "حضور من در مسجد براى من بهتر از بهشت است، چرا كه چون در بهشت قرار گيرم به آرزوى خود رسيده ام و خوشحال شده ام امّا هنگامى كه در مسجد هستم خدا از من خشنود است، معلوم است كه خشنودى خدا بهتر از خشنودى من است". آيا ما هم مى توانيم به آن جا برسيم كه نشستن و حضور در مسجد را بهتر از بهشت بدانيم. مگر مسجد خانه خدا نيست؟ امّا من تا به حال در هيچ مدرك معتبرى نيافتم كه بهشت را به عنوان خانه خدا معرّفى كرده باشند! آرى، مسجد خانه خدا است و بهشت خانه بندگان خدا. مسجد خانه يار است و بهشت خانه دوستان يار. بى جهت نيست كه مولاى ما مسجد را بيش از بهشت دوست مى دارد. چرا كه اگر با چشم دل ببينى در مسجد است كه تو با مهربانى و رحمت خاصّ خدا پذيرايى مى شوى. تو در اين دنياى خاكى، دل از خاك مى كنى و تا افلاك پرواز مى كنى. مسجد براى هواپيماى قلب تو چون باند پروازى است كه از آن مى توانى تا آبى آسمان ها پرواز كنى. در بهشت كه ديگر تكليف و قانون نيست، آن جا به خوبى هاى تو مزد و پاداش مى دهند، در آن جا ديگر نتيجه امتحان خود را مى بينى، امّا چون به مسجد مى روى، تو يك انتخاب كرده اى، از ميان همه جاهاى باصفاى اين دنيا، مسجد را انتخاب كرده اى. همين انتخاب زيباى تو است كه باعث مى شود، محبوب فرشتگان بشوى و دريايى از رحمت خدا را به سوى خود جذب كنى.🌺🌺🌺🌺🌺 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🌴 🌴 🌴 ﷽ ــ از مردانگى به دور است، مهمانى را كه به من پناه آورده است، تسليم تو كنم تا او را به قتل برسانى. در اين ميان يكى از دوستان هانى به ابن زياد مى گويد: "اجازه بده تا من با هانى سخن بگويم، شايد حرف مرا بپذيرد". پس او هانى را به گوشه اى برده و چنين مى گويد: "اى برادر، چرا خود و قبيله ات را براى يك نفر به هلاكت مى اندازى، تو مسلم را به ابن زياد تحويل بده و بدان كه ابن زياد به او آزارى نخواهد رسانيد. سپردن مسلم به امير كوفه، هم به نفع توست و هم به نفع مسلم!". اينجاست كه هانى با صداى بلند فرياد مى زند: "اين چه حرف هايى است كه مى زنى؟ من هرگز مهمان خود را تحويل ابن زياد نمى دهم". جانم به فداى تو! اى هانى! جوانمردى و وفاى تو مايه افتخار تاريخ شيعه است. تو مى دانى كه مهمان، احترام دارد و آن قدر مرد هستى كه جان خويش را براى مهمان خود فدا مى كنى. آرى، بى جهت نبود كه مسلم به خانه تو آمد. دنيايى از وفا و مردانگى را در وجود تو ديد و مهمانت شد. مسلم تا تو را داشت هرگز غم به دلش نيامد. و به راستى كه تو به تنهايى، براى مسلم يك امّت بودى و ابن زياد، اين امّت را از مسلم گرفت! ابن زياد با شنيدن اين سخن عصبانى مى شود و با تندى فرياد مى زند: "يا مسلم را حاضر كن، يا الآن گردنت را مى زنم!". هانى در جواب مى گويد: "در اين صورت شمشيرها روزگارت را سياه خواهند نمود و تو و اين قصر در آتش خواهيد سوخت".60 همسفر خوب من! آيا مى دانى منظور هانى از اين سخن چيست؟ برايت گفتم كه هانى رئيس قبيله اى است كه چهار هزار سرباز دارد و همه گوش به فرمان او هستند; اگر آنان بفهمند هانى شهيد شده است، شورش خواهند كرد. اين سخن، ابن زياد را به شدّت عصبانى مى كند; براى همين با عصايى كه در دست دارد آن چنان بر صورت هانى مى زند كه تمام صورت او غرق خون مى شود.61 هانى به سوى يكى از سربازان مى رود، شمشير او را مى گيرد و قصد حمله به ابن زياد را مى كند امّا بر سر او هجوم مى آورند و شمشير را از او مى گيرند. ابن زياد دستور مى دهد تا هانى را به زندان بيندازند. در اين ميان پسر برادر هانى به ابن زياد مى گويد: "اى ابن زياد! به ما گفتى كه او را نزد تو بياوريم; امّا اكنون قصد جان او نموده اى؟". ابن زياد دستور مى دهد تا او را هم زندانى كنند كه ديگر كسى جرأت مخالفت با او را نداشته باشد. 🌹🌷🔵🌹🌷🔵 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>