eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
خيبر در شمال مدينه واقع شده است و ما بايد حدود 120 كيلومتر راه برويم. آرى، مردم فَدَك و قبيله غَطَفان با يهوديان خيبر هم پيمان شده اند. وقتى كه لشكر اسلام به سوى خيبر حركت كند، سپاه بزرگى از مردم خيبر، فدك و غَطَفان تشكيل خواهد شد. ما بايد قبل از تشكيل لشكر بزرگ به خيبر برسيم. براى همين از يك راه فرعى مى رويم تا به جاسوسان يهود برخورد نكنيم. بعد از طىّ مسافتى، پيامبر عَبّاد را به حضور مى طلبد. اكنون تو از من سؤال مى كنى: عَبّاد كيست؟🤔 آنجا را نگاه كن! آن جوان كه به سوى پيامبر مى آيد، عَبّاد است. او يكى از شجاع ترين ياران پيامبر است و پيامبر به او علاقه زيادى دارد. او دوست دارد جانش را در راه اسلام فدا كند. فكر مى كنم كه پيامبر مى خواهد مأموريّت مهمّى را به او بدهد.؟ پيامبر رو به عَبّاد مى كند و از او مى خواهد تا همراه دو نفر از دوستانش به سوى سرزمين خيبر حركت كرده و موقعيّت دشمن را شناسايى كنند واگر خبر تازه اى به دست آوردند سريع گزارش دهند. عَبّاد دو نفر از دوستانش را كه اين سرزمين را مثل كفِ دست خود مى شناسند انتخاب كرده و به سوى خيبر حركت مى كند.🌹 ــ چرا اينجا ايستاده اى و مرا نگاه مى كنى؟ بايد دنبال عَبّاد برويم! ــ خيلى خوب، سوار اسبت شو و بيا. با هم در دل بيابان به پيش مى تازيم و خود را به عَبّاد مى رسانيم. ساعتى مى گذرد، نصف روز است كه در راه هستيم. هم تشنه ايم هم گرسنه! در آنجا چند درخت مى بينم. حتماً در آنجا آب هست. خدا كند عَبّاد دستور توقف بدهد.🙏 خدا را شكر! عَبّاد تصميم گرفته در اينجا كمى استراحت كند. نزديك نماز ظهر است. سريع وضو مى گيريم و پشت سر عَبّاد نماز مى خوانيم. بعد از نماز سفره مختصرى پهن مى شود. نان و خرما ناهار امروز ماست! نسيم مىوزد و آرامشِ صحرا تو را به فكر فرو برده است. 🔷️🔷️🔷️🔷️🌹🔷️🔷️🔷️🔷️ https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سال ها پيش، مردى به نام "ابن لُحَىّ"، رهبر شهر مكّه بود. او به بيمارى سختى مبتلا شد. طبيب ماهرى در مكّه بود به او دستور داد تا به شام (سوريه) سفر كند و بدن خود را با آب چشمه اى كه در آنجاست، بشويد. رهبر مكّه به شام رفت. آن چشمه را پيدا كرده و چند ماه را در آنجا ماند و هر روز در آبِ آن چشمه، بدنش را شستشو مى داد. مردم شام، بت هايى را براى خود درست كرده بودند و آنها را مى پرستيدند. او به يكى از اين بتكده ها رفت و با ديدن آن مردم بت پرست فهميد كه رهبران آنها از راه بت پرستىِ اين مردم به چه ثروت زيادى رسيده اند. هر روز ده ها گوسفند قربانى مى شوند و بعد از پايان مراسم، همه آنها كباب شده و سفره اى رنگين پهن مى شود. او فهميد كه تمامى هديه هاى ارزشمندى كه مردم براى بت ها مى آورند، ميان رهبران تقسيم مى شود. اينجا بود كه فكرى به ذهن رهبر مكّه رسيد: ساختن يك بت در مكّه و فريب دادن مردم! وقتى او از سفر بازگشت، فكر بت پرستى را در مكّه رواج داد. در فاصله كوتاهى بت هاى زيادى ساخته شد و مردم به پرستش آنها مشغول شدند. اعتقاد مردم به سه بت بيش از بقيّه بود و آنها را دخترانِ خدا مى دانستند و در برابر آنها سجده مى كردند و از آنان حاجت مى خواستند. نام دخترانِ خدا چنين بود: "لات"، "مَنات" و "عُزّى". 🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋 @shohada_vamahdawiat @hedye110 🏴🏴🏴🏴🏴
مى خواستم، چند لحظه وقت شما را بگيرم. از حرم حضرت معصومه(س) بيرون مى آمدم كه جوانى به سويم آمد. بعد از سلام، گفت: نگاهى به او كردم، ديدم از بس گريه كرده، چشمانش قرمز شده است. به او گفتم: در خدمت شما هستم. به گوشه اى از صحن رفتيم و او شروع به سخن گفتن كرد. او گفت: اهل تبريز هستم، حاجت مهمّى دارم و مى خواهم به آرزوى خود برسم. امّا هر كارى كردم، دعايم مستجاب نشد. هر دعايى كه به من معرّفى شد، خواندم. هر ذكر و دعايى كه فكرش را بكنى، خواندم ولى نتيجه نگرفتم. من ديگر درمانده شده ام، نمى دانم چه كنم؟ آيا راه حلّى به فكرتان مى رسد؟ من نگاهى به او كرده، گفتم: اشكال كار همين است كه تو هر چه را شنيدى، عمل كردى بدون اين كه تحقيق كنى، آيا آن چه را شنيده اى، درست است يا نه. او تعجّب كرد و گفت: آدم بيچاره اى مانند من به هر چه اميدوارش كند، دل مى بندد تا شايد مشكلش حل شود. گفتم: مگر نمى خواهى مشكل تو برطرف شود و به آرزوى خود برسى؟ پس بايد راهى را انتخاب كنى كه مورد تأييد امامان معصوم(عليهم السلام) باشد. كدام يك از كارهايى را كه براى رفع مشكل خود انجام داده اى، مورد تأييد آنها مى باشد؟ جوان به فكر فرو رفت، او سخن مرا به خوبى دريافت كرد. اگر مى خواهى دعا كنى، اگر مى خواهى به خواسته ات برسى، بايد خاطرت جمع باشد كه گردِ خرافات نمى گردى. حالا ديگر آماده بود تا او را راهنمايى كنم تا زودتر به آرزوى خود برسد. آيا مى دانيد به او چه پيشنهادى دادم؟ به او گفتم: آيا پدر شما زنده است؟ او گفت: بله، چطور؟ به او گفتم: چون به شهر خود بازگشتى به نزد پدرت برو، دست او را از روى ادب و احترام ببوس و از او بخواه برايت دعا كند، چرا كه امام صادق(ع)فرموده كه دعاى پدر در حقّ فرزند مستجاب است.6 جوان رو به من كرد و گفت: به همين سادگى!، من هم در جواب گفتم: به همين سادگى! بعد از بيست روز در منزل مشغول نوشتن كتاب هايم بودم كه تلفن زنگ زد. گوشى را برداشتم، صداى همان جوان را شنيدم كه به خاطر رسيدن به حاجتش از من تشكّر مى كرد. يار در خانه و ما گرد جهان مى گرديم! ما براى رسيدن به حاجت خود، چه كارها كه نمى كنيم! چه سفرها كه نمى رويم! چه چلّه نشينى ها كه نمى كنيم! چه پول ها كه خرج نمى كنيم! اى جوان عزيز! تا سايه پدر بر سرت هست، قدر اين نعمت را بدان و هرگاه به مشكلى برخورد كردى از او بخواه تا برايت دعا كند. ممكن است دعاى پدر در حقّ خودش مستجاب نشود، امّا دعاى او در حقّ فرزندش، مستجاب است. ممكن است بگويى پدر من زياد با خدا و اهل نماز نيست، چطور مى شود دعاى او مستجاب شود؟ دوست خوب من! اين قانونى است كه خدا خودش گذاشته است. خداوند، دعاى پدر در حقّ فرزندش را مستجاب مى كند. آيا مى دانى علّت اين قانون چيست؟ خداى مهربان خود مى داند كه وقتى تو نزد پدر مى روى و از او مى خواهى برايت دعاكند، چقدر قلب پدر شاد مى شود و به خود مى بالد و از سوز دل برايت دعا مى كند. خدا مى خواهد ما جوانان قدردان پدران خود باشيم، آنهارا فراموش نكنيم، همواره آنان را بزرگ بشماريم. اى جوان! خدا مى خواهد دست پدر را ببوسى و عشق و محبّت را به او هديه كنى. خدا مى خواهد تا كانون خانواده شما گرم و صميمى باقى بماند. او مى خواهد جامعه مسلمانان در عطش محبّت نسوزد. براى همين اين قانون را در نظام خلقت قرار داده و به فرشتگان آسمان ها دستور داده است كه هرگاه پدرى براى فرزندش دعا كرد همه مانع ها و حجاب هاى استجابت اين دعا را بردارند. عزيزم! مى دانم در زندگى مشكلاتى دارى كه مدّت زيادى است به دنبال برطرف شدن آنها هستى. حتماً آرزوهاى بزرگى دارى كه "آرزو بر جوان عيب نيست و بزرگى هر كس به بزرگى آرزوى اوست". برخيز! همين حالا به خانه پدرت برو، دستش را ببوس و از او بخواه براى تو دعا كند. 💖💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💖 💗 من كتاب را برمى دارم و چنين مى خوانم: عدّه اى از مردم مدينه در خانه على جمع شده بودند، آن ها با ابوبكر بيعت نكرده بودند. ابوبكر، عُمَر را فرستاد تا آن ها را براى بيعت به مسجد بياورند. عُمَر به سوى خانه على رفت و از آنان خواست تا از آنجا خارج شوند و با ابوبكر بيعت كنند، امّا آنان قبول نكردند. اينجا بود كه عُمَر دستور داد تا هيزم بياورند، وقتى هيزم ها را آوردند او فرياد زد: "به خدا قسم! اگر از اين خانه بيرون نياييد، خانه و اهل آن را آتش مى زنم". گروهى از مردم به عُمَر گفتند: اى عُمَر! فاطمه در اين خانه است، او در جواب گفت: براى من فرقى نمى كند كه چه كسى در خانه است... وقتى فاطمه اين سخن عُمَر را شنيد با صداى بلند چنين گفت: "بابا! يا رسول الله! ببين كه بعد از تو، عُمَر و ابوبكر چه ظلم هايى در حقّ ما روا مى دارند! با خواندن اين قسمت از كتاب، به فكر فرو مى روم، استاد دِينَوَرى كه از بزرگ ترين علماى اهل سنّت است، اين مطلب را در كتاب خود ذكر كرده است. چرا فاطمه(س) اين گونه فرياد برمى آورد؟ مگر در آن روزها چه حوادثى در شهر مدينه روى داده است؟ آن آقاى سُنّى، همه اين حوادث را دروغ مى دانست!! اگر اين ماجرا افسانه است، پس چرا استاد دِينَوَرى آن را ذكر كرده است؟ ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
بزرگى انسان ها به بزرگى آرزوى آنها است. تو در زندگى چه آرزويى دارى؟ نكند دچار روزمرّگى شده اى و ديگر جز جلوى پاى خود را نمى بينى. نه، تو بايد به فردايى زيبا بينديشى و تلاش كنى كه به آن برسى. زيرا ما به آرزوهايمان نمى رسيم، بلكه آن را مى سازيم. به هر حال براى ساختنِ آرزو بايد زحمت كشيد، خون دل خورد و به خدا توكّل كرد. وقتى تو حركت خود را آغاز نمودى بايد از خدا هم يارى بگيرى و از او بخواهى كه تو را با كمك هاى غيبى كمك كند. اينجا است كه اهميّت دعا مشخص مى شود، دعا مى تواند نيروهاى مخفى اين جهان را به سوى تو بكشاند و تو را كمك كند تا به خواسته دل خود برسى. امّا خيلى وقت ها مى شود كه تو دعا مى كنى امّا اثر آن را نمى بينى. رو به آسمان مى كنى و مى گويى: خدايا! چقدر صدايت بزنم و تو جوابم را نمى دهى؟! شايد گاهى هم از دعا كردن خسته شوى و آن وقت ندانى كه چه بايد بكنى. دعا كردن آدابى دارد كه ما بايد آن را مراعات كنيم. چطور وقتى بخواهى نامه و درخواستى از رئيس اداره اى بنمايى از چند نفر در مورد پيش نويس تقاضاى خود سؤال مى كنى، موقعى كه مى خواهى دعا كنى، سعى كن راه و رسم آن را هم مراعات كنى. البتّه سخن در مورد آداب دعا كردن بسيار است ولى اگر به من اجازه بدهى يكى از برنامه هاى امام صادق(ع) را براى شما بازگو كنم. آيا مى دانيد آن حضرت هر وقت مى خواست دعا كند چه برنامه اى را اجرا مى كرد؟ به طور خلاصه برايت بگويم كه طبق گفته امام(ع) براى دعا بايد اين چهار مرحله را طى كنى: الب . بايد صبر كنى تا موقع اذان ظهر فرا برسد. ب . در آن هنگام مقدارى صدقه به فقرا و بيچارگان بدهى. ج . مقدارى عطر به خود بزنى و خود را خوشبو كنى. د . به سوى مسجد بشتابى و در آنجا براى حاجت خود دعا كنى. به راستى چند بار اين آداب را هنگام دعا انجام داده ايم؟! مگر ما شيعه امام صادق(ع) نيستيم؟ پس چرا براى گرفتن حاجت خويش به مسجد پناه نمى بريم. چقدر جوانانى را ديده ام كه براى استجابت دعا، ذكر و وردهايى كه هيچ مدرك معتبرى ندارند را خوانده اند. چقدر به اين طرف و آن طرف دويده اند! امّا از مسجد محلّ خويش، غافل بوده اند. چقدر ماهرانه ما را از آن چه بايد باشيم دور ساخته اند. به اسم، شيعه امام صادق(ع) هستيم ولى اعمال و كردار ما با برنامه هاى آن حضرت فاصله زيادى دارد! مسجد خانه خدا است و تو وقتى در آن جا حضور پيدا مى كنى، مهمان صاحب خانه هستى. در كجاى اين دنيا مى توانى به اين راحتى اين قدر به خدا نزديك شوى؟ پس فرصت را غنيمت بشمار و به مسجد برو، با خداى خويش خلوت كن و از او بخواه تا كمكت كند كه به خواسته خود برسى.🦋🦋🦋🦋 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 مسلم امروز مى خواهد پيام امام حسين(ع) را براى مردم كوفه بازگو كند. بلند شو! خواننده عزيز! بايد سريع به خانه مختار برويم و ببينيم چه خبر است. واى، اين كوچه كه پر از جمعيّت است! مثل اين كه عدّه اى زودتر از من و تو مطّلع شده اند و به اينجا آمده اند. جمعيّت در خانه مختار موج مى زند. آيا صداى مسلم به ما خواهد رسيد؟! من جمعيّت را مى شكافم و به جلو مى روم. ــ آقا چه مى كنى! مگر نمى بينى راه بسته است. ــ امّا من بايد جلو بروم; من مى خواهم سخنان مسلم را براى مردم آينده بازگو كنم. هر طورى كه هست وارد خانه مى شوم. نگاهم به صورت نورانى مسلم مى خورد كه مشغول سخن گفتن است و مردم با تمام وجودشان به سخنان او گوش مى دهند. او در مورد نامه هايى كه مردم كوفه به مولايش نوشته اند، سخن مى گويد. حتماً مى دانى كه مردم كوفه دوازده هزار نامه براى امام حسين(ع)نوشته اند. آيا مى خواهى يكى از نامه هاى مردم كوفه را براى شما بخوانم: اى حسين! بشتاب كه همه ما در انتظار تو هستيم. در شهر ما، يك لشكر صد هزار نفرى خواهى يافت كه براى يارى كردن تو سر از پا نمى شناسند. اكنون، مسلم نامه اى را بيرون مى آورد و آن را مى بوسد و بر چشم مى گذارد و مى گويد: "اين نامه امام حسين(ع) است كه در جواب نامه هاى شما نوشته است". همه، منتظرند تا نامه امام خوانده شود: از حسين به مردم كوفه: سلام بر شما، من نامه هاى شما را خواندم و دانستم كه مشتاق آمدن من هستيد. اكنون، پسر عمويم، مسلم بن عقيل را به نزد شما مى فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسى كند; هرگاه او به من خبر دهد به سوى شما خواهم آمد. نامه امام حسين(ع)، تمام مى شود. اشك چشم مردم را ببين! در اين هنگام يكى از جا بلند مى شود و چنين مى گويد: "من تا زنده ام در راه امام حسين(ع) شمشير مى زنم تا به فيض شهادت برسم". آيا او را مى شناسى؟ او ابن شَبيب است كه از وفادارى خود در اين راه، سخن مى گويد. نگاه كن! حَبيب بن مَظاهر را مى گويم، او هم رو به مسلم مى كند و مى گويد: "اى مسلم! من نيز جان خويش را فداى تو خواهم نمود". افراد ديگرى هم وفادارى خود را به مسلم اعلام كرده و با او بيعت مى كنند. <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>