#سرزمین_یاس
#برگچهلیکم
من تو را خوب مى شناسم، تو چون هنرمند متعهدى هستى، مى دانى كه وظيفه سنگينى به عهده دارى. تو بايد با زيبايى هنر، حقيقت خيبر را جاودانه كنى.
رو به آسمان مى كنى و مى گويى: خدايا! مرا يارى كن! من مى خواهم شعرى در وصف على (ع) بگويم.
قدم مى زنى و فكر مى كنى. كلمه ها در ذهن تو مى گذرند. لحظه اى كه على (ع) درب قلعه را بر سر دست گرفت در ذهن تو مرور مى شود. تو مى خواهى براى سردار بزرگ امروز شعرى بگويى.
تو حَسّان هستى، شاعر بزرگ عرب!
سرانجام آن حسّ زيبا را در وجود خودت احساس مى كنى، به ياد بيمارى على (ع) مى افتى.
دوست دارى زبان حال او را چنين بگويى:
گر طبيبانه بيايى به سر بالينم / به دو عالم ندهم لذّت بيمارى را
به سوى پيامبر مى روى. سلام مى كنى.
اكنون اجازه مى خواهى تا شعرت را بخوانى!
پيامبر خوشحال مى شود، همه سكوت كرده اند تا شعر تو را بشنوند:
وَكانَ عَليٌّ أرمَدَ الْعَينِ يَبْتَغي***دَوَاءً فَلَمّا لَمْ يُحِسَّ مُداوِياً
على (ع) به درد چشم مبتلا شده بود و به دنبال درمانى براى خود بود ولى كسى نبود او را مداوا كند. پيامبر على (ع) را طلبيد و چشم او را شفا داد، آرى، اين بيمارى چه خوش بيمارى بود و اين درمان چه خوب درمانى!!
در آن روز پيامبر چنين گفت: "من پرچم را به دست آن مرد شجاعى مى دهم كه مرا دوست دارد، خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و قلعه خيبر را فتح مى كند". آن روز پيامبر فقط على (ع) را به عنوان وزير و برادرش انتخاب نمود.
پيامبر به تو آفرين مى گويد، شعر تو خيلى زيباست و هيچ گاه فراموش نخواهد شد. همه اين مردم كه عرب زبان هستند آن را حفظ خواهند كرد و به بچّه هاى خود خواهند آموخت.
اى حَسّان! تو خودت را با اين شعر جاودانه كردى.
كاش من مى توانستم اوجِ زيبايى شعر تو را به زبان فارسى بيان كنم; امّا هرگز نمى شود همه زيبايى يك شعر را در ترجمه آن بيان كرد.
رسم است كه وقتى شاعرى براى بزرگى شعر مى گويد به او پاداشى مى دهند; امّا امروز پيامبر به تو پاداش نمى دهد. تو با دست خالى آمدى و با دست خالى هم بر مى گردى!
به دنبالت مى آيم. مى خواهم تو را در آغوش بگيرم و ببوسم. تو يادِ مولاى مرا براى هميشه زنده نگه داشتى.
از تو سؤال مى كنم چرا پيامبر به تو پاداشى نداد؟ و تو به من لبخند مى زنى و هيچ نمى گويى.
تو مى خواهى خودم به پاسخ اين سؤال برسم. من فكر مى كنم كه پيامبر با اين كار مى خواست پيامى به تاريخ بدهد. من بايد آن را كشف كنم.
و باز هم فكر مى كنم و سرانجام آن را مى يابم: در ميان اين مردم شاعران ديگرى بودند; امّا چرا فقط تو براى على (ع) شعر گفتى؟ چرا بقيه آنها شعرى نسرودند؟
آرى، هر كسى توفيق ندارد براى على (ع) شعر بگويد. بايد براى اين كار انتخاب بشوى.
تو قبل از اين كه شعر خود را براى پيامبر بخوانى پاداش خود را گرفتى. وقتى ديگران در فكر خال و ابروىِ يار خود هستند، تو مى آيى و براى على (ع) شعر مى گويى! اين به اين معناست كه تو را انتخاب كرده اند.
به خدا قسم وقتى كسى براى على (ع) قدمى بر مى دارد، شعرى مى گويد، قلمى مى زند، اگر همه دنيا را به پايش بريزى كم است. او نبايد خودش را ارزان بفروشد كه خيلى ضرر مى كند!
آيا همه دنيا لياقت دارد پاداش كسى باشد كه براى على (ع) قدم برمى دارد؟
هرگز!
پاداش او، فقط خود على (ع) است.
❤️❤️❤️❤️🌺❤️❤️❤️❤️
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلیکم
من تو را خوب مى شناسم، تو چون هنرمند متعهدى هستى، مى دانى كه وظيفه سنگينى به عهده دارى. تو بايد با زيبايى هنر، حقيقت خيبر را جاودانه كنى.
رو به آسمان مى كنى و مى گويى: خدايا! مرا يارى كن! من مى خواهم شعرى در وصف على (ع) بگويم.
قدم مى زنى و فكر مى كنى. كلمه ها در ذهن تو مى گذرند. لحظه اى كه على (ع) درب قلعه را بر سر دست گرفت در ذهن تو مرور مى شود. تو مى خواهى براى سردار بزرگ امروز شعرى بگويى.
تو حَسّان هستى، شاعر بزرگ عرب!
سرانجام آن حسّ زيبا را در وجود خودت احساس مى كنى، به ياد بيمارى على (ع) مى افتى.
دوست دارى زبان حال او را چنين بگويى:
گر طبيبانه بيايى به سر بالينم / به دو عالم ندهم لذّت بيمارى را
به سوى پيامبر مى روى. سلام مى كنى.
اكنون اجازه مى خواهى تا شعرت را بخوانى!
پيامبر خوشحال مى شود، همه سكوت كرده اند تا شعر تو را بشنوند:
وَكانَ عَليٌّ أرمَدَ الْعَينِ يَبْتَغي***دَوَاءً فَلَمّا لَمْ يُحِسَّ مُداوِياً
على (ع) به درد چشم مبتلا شده بود و به دنبال درمانى براى خود بود ولى كسى نبود او را مداوا كند. پيامبر على (ع) را طلبيد و چشم او را شفا داد، آرى، اين بيمارى چه خوش بيمارى بود و اين درمان چه خوب درمانى!!
در آن روز پيامبر چنين گفت: "من پرچم را به دست آن مرد شجاعى مى دهم كه مرا دوست دارد، خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و قلعه خيبر را فتح مى كند". آن روز پيامبر فقط على (ع) را به عنوان وزير و برادرش انتخاب نمود.
پيامبر به تو آفرين مى گويد، شعر تو خيلى زيباست و هيچ گاه فراموش نخواهد شد. همه اين مردم كه عرب زبان هستند آن را حفظ خواهند كرد و به بچّه هاى خود خواهند آموخت.
اى حَسّان! تو خودت را با اين شعر جاودانه كردى.
كاش من مى توانستم اوجِ زيبايى شعر تو را به زبان فارسى بيان كنم; امّا هرگز نمى شود همه زيبايى يك شعر را در ترجمه آن بيان كرد.
رسم است كه وقتى شاعرى براى بزرگى شعر مى گويد به او پاداشى مى دهند; امّا امروز پيامبر به تو پاداش نمى دهد. تو با دست خالى آمدى و با دست خالى هم بر مى گردى!
به دنبالت مى آيم. مى خواهم تو را در آغوش بگيرم و ببوسم. تو يادِ مولاى مرا براى هميشه زنده نگه داشتى.
از تو سؤال مى كنم چرا پيامبر به تو پاداشى نداد؟ و تو به من لبخند مى زنى و هيچ نمى گويى.
تو مى خواهى خودم به پاسخ اين سؤال برسم. من فكر مى كنم كه پيامبر با اين كار مى خواست پيامى به تاريخ بدهد. من بايد آن را كشف كنم.
و باز هم فكر مى كنم و سرانجام آن را مى يابم: در ميان اين مردم شاعران ديگرى بودند; امّا چرا فقط تو براى على (ع) شعر گفتى؟ چرا بقيه آنها شعرى نسرودند؟
آرى، هر كسى توفيق ندارد براى على (ع) شعر بگويد. بايد براى اين كار انتخاب بشوى.
تو قبل از اين كه شعر خود را براى پيامبر بخوانى پاداش خود را گرفتى. وقتى ديگران در فكر خال و ابروىِ يار خود هستند، تو مى آيى و براى على (ع) شعر مى گويى! اين به اين معناست كه تو را انتخاب كرده اند.
به خدا قسم وقتى كسى براى على (ع) قدمى بر مى دارد، شعرى مى گويد، قلمى مى زند، اگر همه دنيا را به پايش بريزى كم است. او نبايد خودش را ارزان بفروشد كه خيلى ضرر مى كند!
آيا همه دنيا لياقت دارد پاداش كسى باشد كه براى على (ع) قدم برمى دارد؟
هرگز!
پاداش او، فقط خود على (ع) است.
🌹🌹🌹🌹🔺🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#بانوی_چشمه
#برگچهلیکم
ــ اين همه راه را براى چه آمدى؟
ــ آقاى من! چرا چنين مى گويى؟
ــ در اين آفتاب سوزان اذيّت مى شوى. كاش كسى را پيدا مى كردى كه اين آب و غذا را اينجا بياورد.
ــ آيا مى خواهى مرا از ديدارت محروم كنى؟
ــ تو كه مى دانى من از ديدار تو چقدر خوشحال مى شوم.
ــ پس اجازه بده خودِ من، آب و غذا برايت بياورم.
محمّد(ص) لبخندى مى زند، قلب خديجه شاد مى شود، گويى كه بهشت را به خديجه داده اند.
شب بيست و هفتم ماه رجب است، محمّد(ص) در غار حِرا مشغول عبادت است و با خداى خود راز و نياز مى كند.71
محمّد(ص) از شكاف غار به بيرون نگاه مى كند، امشب از ماه خبرى نيست. همه جا غرق تاريكى است. نسيمى مىوزد، هوا قدرى خنك مى شود.
فقط سكوت است و سكوت!
ناگهان در آسمان نورى آشكار مى شود، گويى اتّفاق بزرگى در راه است...
آن نور نزديك و نزديك تر مى شود، از ميان آن نور، مردى كه از جنس نور است، ظاهر مى شود و مى گويد:
ــ اى محمّد بخوان!
ــ چه بخوانم؟
ــ نام خداى خود را بخوان!
ــ نام او را چگونه بخوانم؟
ــ ( اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ. . . ) ; بخوان به نام آن خدايى كه همه هستى را آفريد، انسان را آفريد، بخوان كه خداى تو از همه بهتر است.
و اكنون محمّد(ص) مى خواند...
🌷🌷🌷🌷💖🌷🌷🌷🌷
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110