eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بالأخره با تلاش همگی خانه درست شد. بعد از این همه، خانه عوض کردن و تحمل اخلاق های صاحبخانه ها، حالا خانه ایی داشتیم که مال خودمان بود. خانه ایی که در آن تازه طعم امنیت و آسایش را می شد حس کرد. چیزی که سال ها کمتر طعمش را چشیده بودیم و توی همین سال بود که کم کم زمزمه های انقلاب از گوشه و کنار به گوشمان می رسید. علی هم خیلی زود توی خط فعالیت های انقلابی افتاد کم کم درسش را هم کنار گذاشت. بابا از اینکه همیشه روی درس علی و محسن حساس بود، چون خودش سابقه فعالیت سیاسی داشت، نه تنها با موضع على مخالفتی نکرد، بلکه خودش هم با او همراه شد. شب ها می نشستند و آهسته درباره جریانات انقلاب صحبت می کردند. من خیلی کنجکاو بودم از صحبت های آنها سر در بیاورم ولی چیزی دستگیرم نمی شد. آخرهای شب بیرون میرفت تا اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام و را که علی می آورده بخشی که در جریان این مسائل على از نظر فکری واقعة رشد کرد. انگار این افکار روی جسمش هم تاثیر گذاشته بود. تحت تاپر او ما هم بزرگ شدیم و به خواندن کتاب هایی که او می خواند، رو آوردیم. بابا دورادور حواسش به ما بود، یک بار علی پو ستوری از چه گوارا آورد. در آن زمان این فرد مورد توجه آزادی خواهانی بود که قصد مبارزه با امپریالیسم را در سر می پروراندند وقتی بابا به خانه آمد و عکس چه گوارا را روی دیوار اتاق دیده ناراحت شد. بعد از چند روز پوستر را از دیوار جدا کرد و توی کمد علی گذاشت. علی هم که دلیل کار بابا را می دانست چیزی نگفت. آخر بابا آدم نکته سنج و دقیقی بود. او حتی با تمام عشقی که به ائمه اطهار داشت، پوسترهایی که عکس امامان در آن نقاشی شده بود، قبول نداشت و مخالف نصب این تصاویر به در و دیوار خانه بود. می گفت: یک عده یهودي ضاله این ها را کشیده اند تا در دین ما انحراف ایجاد کنند جریانات انقلاب که علنی تر شد و به اعتراضات خیابانی تبدیل شده علی یک دوربین عکاسی و ضبط صوت کوچکی خرید، توی تظاهرات صدای مردم را ضبط می کرد و عکس میگرفت. بابا که پا به پای علی حرکت می کرد، محسن را هم با خودش می برد. او و دوستانش قرار گذاشته بودند به مردم آب برساند. قالب های بزرگ بخ می خریدند، توی بشکه می انداختند و با وانت میان جمعیت می بردند. بابا به من و لیلا اجازه شرکت در تظاهرات را نمی داد. می گفت: شما دخترید. از اینکه دست ساواکیها بیفتید می ترسم دو سالی می شد که من دیگر به مدرسه نمی رفتم. با اینکه درسم خوب بود ولی مختلط بودن پسرها و دخترها در یک مدرسه باعث شد با خواست بابا بعد از کلی گریه و زاری ترک تحصیل کنم. در دوران مدرسه معلمی به نام خانم نجار داشتیم. او زنی محجبه بود. توی شرایط آن سال ها به خاطر مذهبی بودنش هر مدرسه ایی می رفت، بعد از یک مدت عرض را می خواستند خواهر خانم نجار همکلاسی من بود و از خانه شان برایم کتاب های مختلفی می آورد. در بین کتاب هایش، سری کتاب هایی با اسم جوانان چرا که فکر می کنم احمد بهشتی نویسنده آنها بوده به نظرم خیلی جالب می آمد. آنها هم که علاقه مرا می دیدند کتاب های دیگری به من می دادند. خواندن این کتاب ها ذهنم را باز کرده بود. از طرفی کارهای علی و بابا را هم که می دیدم، بیشتر مشتاق می شدم در تظاهرات شرکت کنم. لیلا هم دست کمی از من نداشت. اغلب اوقات یواشکی خودمان را به محل های تجمیع می رساندیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم‌می‌چینم‌سفره‌هفت‌سین‌امّا🤍!'🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
آرزو دارم بهاران مال تو شاخه های یاس خندان مال تو ساده بودن های باران مال تو آن خداوندی که دنیا آفرید ، تا ابد همراه و پشتیبان تو زمستان کوله بار نه چندان برفی اش را بسته و در این روزهای واپسین مشغول وداع و خداحافظی است .گویی می خواهد به همه ی ما که در میان روزمرگی ها و مشغله ها سردرگمیم، یادآوری کند که من زمستان بودمو در میان شما ـ نه چندان پرقدرت- مدّتی را زیستم و اکنون با شما وداع می کنم تا دوباره به یادتان بیاورم زمان وداع با سردی ها ، بی مهری ها ، کینه ها و دلخوری ها فرا رسیده است ؛ تا به یادتان آورم در میان تمام شلوغی ها برای خودتان ، دلپاکتان و روح خسته تان هم وقت بگذارید و گهگاهی لباس دلتان را عوض کنید و با مهر به دیوارهایش رنگ عشق بپاشید. راستی چه میشود اگر گاهی خودمان را به صرف یک فنجان چای گرم دعوت کنیم تا در یک میهمانی خودمانی و دو نفره( هم نشینی روح و جسم) تمام خوبی ها را به نفسمان یاد آور شویم تا رنگ نبازند نیکی ها و جایشان را به دلخوری ها و سردی ها ندهند. کاش امسال خانه دلمان را محکم تر از خانه های زمینی مان بتکانیم تا دیگر هیچ اندوهی، هیچ کینه ای، هیچ بدی و غباری رویش نمانَد.باشد که سال نو را با “حالی نو” تحویل کنیم. ❤️❤️❤️❤️ ➥ @hedye110
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز نهم) 🤲 خدایا مرا به سوی رضایت سوق ده‌...@hedye110
🟢 السّلامُ عليك يا ربيعَ الاَنام و نضرة الایّام آقا دعای عید من امسال «تعجیل» است وقتی تو تحویلم بگیری سال تحویل است 🌺 به امید فرا رسیدن سال ظهور 🌺 🌷 سال نو مبارک 🌷 ➥ @hedye110
چه زیباست درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال بهارتان قرین شادی و آرامش @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من... جهت تعجیل در ظهور صلوات💚 ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 روزهای عجیبی بود. انگار همه مردم توی خیابان ها بودند. سربازان رژیم در بیشتر خیابان ها خصوصا چهل متری، فردوسی، اطراف مسجد جامع و سمت کشتارگاه که می دانستند شلوغ می شود، بانک مسافر می کردند. می خواست به این شکل مردم را متفرق کنند، سردسته این راهپیمایی ها، جوانان شهر و روحانیونی افرادی مثل حاج اقا محمدی و نوری بودند که فعالانه کارها را پیش می بردند. کم کم به مغازه های مشروب فروشی که بیشتر لب شط بودند، حمله بردند و آنها را آتش زدند. مجسمه شاه را هم از فلکه فرمانداری پایین کشیدند. ساواک خیلی از این جوان ها را دستگیر کرده بود. ما هر آن منتظر بودیم علی هم در دام آنها بیفتد. همپایه خودش می گفت: باید خیلی چالاک و زرنگ باشی تا جان سالم به در بری من هم در جریان راهپیمایی ها با خانم هایی آشنا شدم که در مکتب قرآن فعالیت می کردند. از طریق آنها در کلاس های تفسیرشان که در دبیرستان هشترودی برگزار می شد ، شرکت کردم. رفته رفته ارتباطم با مکتب بیشتر می شد. مسئول آنجا، خانمی به نام خدیجه عابدی بود. همسر خانم عابدی، مهدی آلبوغین را هم به خاطر فعالیت های انقلابی اشی میشناختم. او در کنار عده ای دیگر، بیشتر راهپیمایی ها را برنامه ریزی و هدایت می کردند. از دیگر برنامه های مکتب برگزاری مراسم دعای کمیل و ندبه بود. برنامه سخنرانی اساتیدی هم که از قم دعوت می شدند، خیلی مورد استقبال قرار می گرفت توی یکی از روزهای شلوغ تظاهرات خبر آوردند پاپا در برگشت از مسجد زمین خورده و حالش خوب نیست، سراسیمه به دیدنش رفتیم. می گفت: وقتي از نماز برمیگشته با تظاهرات مواجه می شود، مأموران شهربانی هم به روی مردم تیراندازی می کردند و گاز اشک آور زدند، از قضا یکی از گلوله های اشک آور نزدیک پای پاپا می افتد و او در میان مردمی که در حال فرار و درگیری با سربازان بودند، زمین می خورد و زیر دست و پا می ماند او دچار تنگی نفسی شدیدی می شود. بالأخره مردم کمک می کنند و او را از صحنه درگیری بیرون می کشند. خدا خیلی به پاپا رحم کرده بود سرانجام هم تلاش مردم به ثمر نشست، عصر یکی از روزها که از تظاهرات برمی گشته در خیابان فرمی که فلکه دروازه را به فلکه اردیبهشت وصل میکرده کنار دکه روزنامه فروشی ایستادم و تیتر روزنامه ها را نگاه کردم. تیتر بزرگ روزنامه ایی این بود فردا أمام می آید در یک لحظه تمام وجودم پر از شادی و شعف شد، یقین کردم که پیروزی حتمی است همان روزها که دیگر خبر آمدن امام به ایران در همه جا پیچیده بود، بابا برایمان تلویزیون خرید از این کارش خیلی تعجب کردیم، او ارادت خانی به نوارهای سخنرانی مرحوم کافی و قرآن عبدالباسط داشت و نوارهای آن ها را گوش می کرد و برای ما هم می گذاشت. هر وقت می گفتم: تلویزیون بحر، نوار مرحوم کافی را توی ضبط میگذاشت که می گفت: آی اونهایی که توی خونه هاتون تلویزیون دارید، مراقب باشید. این ها با این برنامه هایی که از بمب گذاری می کردند و مردم بی گناه را به خاک و خون می کشیدند. مسجد جامع، بازار سیف، استادیوم ورزشی و خیلی جاهای دیگر که مناطق حساسی بود و جمعیت بیشتری داشت، مورد حمله قرار می گرفت. یک بار هم توی مسجد جامع برنامه سخنرانی بود و جمعیت زیادی برای شرکت در مراسم آمده بودند. نارنجکی بین مردم پرت کردند که باعث کشته و زخمی شدن چندین نفر شد. با حمایت هایی که از این گروه می شد، کم کم گستره فعالیت شان هم بیشتر شد بچه های فعال و انقلابی شهر را شناسایی می کردند و توی خانه هایشان بمب و نارنجک می انداختند. نامتی که آنها می خواستند، به وجود آمده بود ولی در واقع هدف اصلی آنها جدایی خوزستان از خاک ایران و الحاق آن به عراق بود. توی نقشه هایی که طراحی کرده بودند، آسم خرمشهر را محمره، اهواز را ناصریه و آبادان را عبادان نوشته بودند. نیروهای انقلابی هم سرسختانه مقاومت می کردند تا جلوی این جریان و را بگیرند در حالی که مهمات و تجهیزات کافی نداشتند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
💚 دوباره بی تو دارد اين جهان جديد می‌شود زمين پر از گل و شکوفه‌ی سپيد می‌شود تو آيه آيه کوثر زلال آفرينشی جهان بدون روی تو، چگونه عيد می‌شود؟ علی کفشگر @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز یازدهم) 🤲 خدایا خشم و آتش را از من دور بدار...@hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 علی به ما گفته بود تا می توانید ملافه بشوین جمع کنید. من و لیلا، بابا و محسن از بین همسایه ها و اقوام کلی ملافه تمیز و دارو و صابون جمع آوری کردیم و برای علی و دوستانش فرستادیم. بلاخره بین نیروهای دو طرف درگیری رو در رو پیش آمد که اوج آن سه روز طول کشید. سه روزی که به همه سخت و گذشت. نیروهای خلق عرب خواستار تجزیه، ساختمان کانون فرهنگی - نظامی را که مرکز نیروهای انقلاب و جوانان فعال شهر بود، محاصره کردند و بعد از یک درگیری مسلحانه عده ایی را به گروگان گرفتند. کار به جایی رسید که از تهران و خرم آباد، نیروی نظامی وارد شهر شد و با تسخیر مدرسه عراقی ها که ساختمانی در خیابان لب شطه نزدیک بهداری شهرداری بود، اولین و مهم ترین مرکز بسته شد. اسناد و مدارکی که از این محل به دست آمد، ماهیت و وابستگی این گروه را برای همگان روشن کرد، از کسانی که دست داشتند، عده ایی دستگیر شدند و عده ایی به عراق فرار کردند ظاهرا با این حرکت فائله عرب سرکوب شد ولی از بین نرفت و عوامل شان از با نشستند. شبانه به مردم حمله می کردند و توی خانه های بچه های فعال اعلامیه های تهدید آمیز می ریختند، مسئولین شهر مثل جهان آرا برای اینکه بتوانند این مساله را مهار کنند، به بچه ها گفتند کمتر در شهر آفتابی شوند و اگر می توانند مدتی از خرمشهر بروند. علی هم یکی از کسانی بود که باید می رفت. تنها جایی که قوم و خویش داشتیم، ایلام بود. جایی که وقتی نه سالش بود، سه، چهار ماهی در آنجا زندگی کرده بود به آنجا رفت و به فعالیت هایش ادامه داد، برایمان نامه می داد و می نوشت که مردم اینجا در محرومیت شدیدی به سر می برند. حتی آب شرب شان را از رودخانه تهیه می کنند. یک داروخانه یا درمانگاه ندارند تا به کسی که دچار سانحه می شود، رسیدگی کنند. می خواست برای کمک به مردم آنجا دارو بفرستیم، ما هم از داروخانه چیزهایی که خواسته بود، مي خریدیم و برایش می فرستادیم. به این ترتیب، علی در روستاهای ایالم یک پا جهادگر شده بود. حتی در کارهای کشاورزی و دامداری به روستاییان کمک می کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آسمان از شوق دیدن بهار اشک خود جاری نموده خوش به حال زمین به وصال بهارش می رسد کی می آید پس بهار عالم جان های ما😔💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان خدایا مرا در این ماه به پوشش و پاکدامنی بیارای ➥ @hedye110
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز دوازدهم) 🤲 خدایا مرا به پاکدامنی زینت نما... ➥ @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 زمستان ۱۳۵۸ بود که توی خرمشهر و مناطق اطراف سیل بدی آمد. خیلی از روستاها زیر آب رفت و خسارات زیادی به مردم وارد شد. علی هم برای کمک به سیل زده ها به خرمشهر برگشته، بچه های سپاه و جهاد سازندگی سیل زده ها را امکان می دادند و به آنها غذا می رساندند. باقي مانده وسایل مردم را از زیر آوارها بیرون می کشیدند و در نهایت در بازسازی روستا کمک می کردند. علی بعد از مدتی که به خانه آمد، چند کیسه بزرگ لباس آورد، می گفت بچه های آغاجاری اینجا غریب اند, تو کارها هم خیلی به ما کمک کردند. این ها را برای شستن آوردم تا ما هم کاری برای آنها کرده باشیم میدانستم یک سری از جوان های آغاجاری به خرمشهر آمده اند تا دوره آموزش بیشتر آنها می خواستند بعد از این دوره در شهرشان سپاه تشکیل بدهند، من که از کارهای علی روحیه می گرفتم و همیشه لحظه شماری می کردم به خانه بیاید، با دل و جان قبول کردم کاری را که می خواهد، برایش انجام بدهم. سری اول آن قدر لباس ها زیاد بود که دیگر پشت بام جا داشت آنها را پهن کنیم. هر بار که لباس میشستیم، اگر به تعمیر هم نیاز داشتند با چرخ خیاطی همسایه ها درست می کردیم و بعد اتو میزدیم. یک بار به علی گفتم: من دیگر خجالت میکشم بروم در خانه همسایه، چرخ خیاطی بگیرم. اگر میخواهی کارت را انجام و هم باید چرخ خیاطی بخری. فردا نزدیکی های ظهر بود که علی با یک چرخ خیاطی به خانه أمد، رفته بود آن را از آبادان خریده بود مدتی بود علی با وجودی که در جهاد کار می کرد، اصرار داشت وارد سپاه شود. آبان سال ۱۳۵۸ اعلام کردند به عنوان پاسدار در سپاه پذیرفته شده است. روزی که با لباس فرم پاه به خانه آمد، همه مان خیلی خوشحال شدیم. لباس سپاه با آن رنگ سبز زیتونی خیلی به علی می آمد. نگاه های بابا را که به او می دیدم، می فهمیدم که به وجودش افتخار میکند شد من هم از اینکه این برادری دارم، احساس غرور می کردم، خصوصا اینکه این لباس ام لباس مقدسی بود. وقتی او را در این فرم می دیدم، حس میکردم لباس خاصی است که کسی نمی تواند آن را به تن داشته باشد. مرور زمان این اعتقادم را تقویت می کرد. می دیدم مثل کسانی که جذب سیاه شده اند برای رضای خدا کار می کنند. کسی به فکر حقوق و مزایا است. حتی بعد از مدلی که جهان آرا به فرمانده سپاه خرمشهر - برایشان حقوقی در نظر رفته برای این پول برنامه های دیگری ریختند على اولین حقوقش را به فقرا بخشید. ماه های بعد هم از آن پول مقداری به من داد و بقیه اش را همراه دوستانشی خواروبار و مایحتاج مردم را می خریدند و شبانه به در خانه های فقرایی که شناسایی کرده بودند، می بردند. بعد از مدتی هم با چند نفر مامور به شادگان پرونده باید در آنجا سپاه تشکیل می دادند. این دوران، دوران قشنگی بود که بدون توقع کار میکردند و دست هم را می گرفتند فضای انقلاب، امنیت و آرامش ایمان به ارمغان آورده بود. بابا دیگر اجازه می داد من و لیلا در برنامه ها و راهپیمایی ها شرکت کنیم. من هم مسئولیت کارهای خانه را بر عهده داشتم، سعی می کردم، از چیزی کم نگذارم فروردین سال ۱۳۵۹ بود. بابا برای اولین بار اجازه داده بود، من، لیلا و محسن همراه خانواده دایی حسینی به سیزده به در برویم. اول صبح سوار کامیون شدیم و با چند خانواده دوستان دایی رفتیم مزار علی ابن حسین )ع(، این امامزاده توی شلمچه بود، نخل های بلند، درخت های انگور، انار و گذار در نخلستان ها و باغ های شلمچه آنجا را به شکل منطقه ایی سرسبز و زیبا در آورده بود هنوز مدتی از رسیدن مان نمی گذشت که علی را در حال گشت زدن در آن منطقه دیدیم. او بعد از چهار، پنج ماهی که در شادگان بود، به خاطر تحركات مرزی به خرمشهر برگشته بود و با بچه های سپاه خرمشهر برای کنترل اوضاع توی مرز مستقر شده بودند. علی که ما را دید، جلو آمد و بعد از احوالپرسی به دایی حتی گفت؛ زیاد اینجا نمونید. بروید ممکن است عراقی ها به طرفتان شلیک کنند. باورم نمی شد به همین سادگی بخواهند به ما معرفی کنند. یادم بود که سال ۱۳۴۹ هم درگیری مختصری بین ایران و عراق پیش آمده بود. زمانی که خانه ما در محدوده دیزل آباد، نزدیک کمربندی قرار داشت، ماشین های ارتشی را که به سمت مرز عراق می رفتند، دیده بودم. گاهی این کامیون های پر از سرباز، قطاری توقف می کردند و بعد از ساعتی استراحت می رفتند تا در مرز مستقر شوند. بهانه درگیری سال ۱۳۴۹ که از جانب برای شروع و به اخراج ایرانیان ساکن عراق منجر شد، شط العرب و اروندرود بود. ولی این بار مساله چه بود و رژیم بعث چه خوابی برایمان دیده بود خدا می دانست. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
Ali-Fani-Tajaliye-Taha-1.mp3
5.32M
ندیدم شهی در دل آرایی تو به قربان اخلاق مولایی تو تو خورشیدی و ذره پرور ترینی فدای سجایای زهرایی تو 🎤 با صدای برادر علی فانی @hedye110
🌷 امام کاظم(علیه السلام) : 🎁 کسی که ختم قرآنش را به امامش هدیه کند ، روز قیامت با او خواهد بود. 📚 (کافی ج۲ ص۶۱۷) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
آیا به والدین فاجر و فاسق و ظالم و نامسلمان هم باید احسان کرد ؟ ایازی.mp3
8.52M
🔒 آیا به والدین ظالم و فاجر و فاسق هم باید احسان کرد ؟ 🔓 پاسخ توسط استاد : مرحوم ایازی @hedye110