eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
4_5949458487342794174.mp3
1.86M
🔸ترتیل صفحه 101 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام نهاوند 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
101-nesa-ta-1.mp3
4.54M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
101-nesa-ta-2.mp3
3.38M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بعد از چند روز دا گفت: دیگه بیا خونه. چون از روزی که به سربندر برگشته بودم، فکر رفتن به آبادان را در سر داشتم می خواستم زیاد با دا روبه رو نشوم. می ترسیدم با رفتن به خانه مسئولیت بچه ها به گردنم بیفتند و نتوانم به منطقه برگردم. دا که فکرم را خوانده بود یک بار بهم گفت: نمیذارم بری همون علی که اومد با خودش برو این طوری نمی ذارم. نمی دانستم چه بگویم، چطور به دا بفهمانم علی که نیست چطور باید بیاید. بالاخره یک روز بطرف اتاق میان راه افتادم. زن دایی هم با من آمد. کانکس ما تقریبا أول شهرک بود و با خانه دایی فاصله داشت، دا رفته بود بازار و مرغی خریده بود. وقتی می خواستم وارد خانه بشوم، پیرمردی که در ردیف خانه ما با پسر و عروسش زندگی می کرد، مرغ را زیر پایم سر برید. گفتم: دا این چه کاریه؟ گفت: نذر کرده بودم اگر از خرمشهر سالم بیرون بیایی، قربانی کنم و خون بریزم بعد از گذر از سه پله وارد خانه یک اتاقه مان شدم. موکت نمدی سبز رنگی کف اتاق دوازده متری را پوشانده بود. دو طرف اتاق دو تخت دو طبقه که بیشترین فضا را اشغال کرده دند، قرار داشت. یک کمد فلزی، یک فن کوئل دو منظوره سرمایشی و گرمایشی تنها وسایل اتاق را تشکیل می دادند. پنجره کوچکی تنها نورگیر اتاق بود که تور داخل اتاق را روشن می کرد. خانه دایی هم همین طور بود. منتهی دو اتاقه بود. از آنجا هم خوشم نمی آمد. تا الان که وارد این اتاق میشدم چون دیگر خانه خودمان به حساب می آید پذیرشش هم سخت بود. احساس کردم وارد یک سلول شدم‌ام و این کمپ در واقع اردوگاهی برای ما است. فرقش این است که اختیارات محدودی داریم. حالم خیلی گرفته شد. البته کوچکی قضا نبود که آزارم می داد، به اینجا انسی نداشتم. من خانه خودمان را می خواستم خانه ای که بعد از سالها رنج و مرارت به دست آورده بودیم و خودمان در ساختنش نقش اشتیم. از خودم می پرسیدم: آخر چرا ما باید آواره شویم؟ چه دستی در بدبخت کردن ما قصر است؟.... همین طور که مات و درمانده یک گوشه کز کرده بودم، دا وارد اتاق شد از گوشت مرغ سیخ کباب کرده بود، دستم داد و گفت: بخور خیلی کم خون شدی سیخ را از سیم فلزی کلفتی صاف و درست کرده بودند. چون بچه ها دور و برم بودند. دلم نمی آمد کباب را خودم بخورم. دا که دید ماتم برده، فکر کرد از خوردن گوشتی که با آن سیخ درست شده اکراه دارم، گفت: به دلت بد نیار، این یسخ رو پسرها آوردن، خوب هستش رو آتیش حسابی داغش کردم، تمیزه گفتم: نه دا این چه حرفیه! راستش نمی تونم این رو بخورم بده بچه ها گفت: مگه همه اش چقدر هست که به بچه ها هم بدهم ؟! گفتم: دا من نمیخوام دا به بچه ها گفت: پاشید باید بیرون ناراحت شدم. گفتم: دا این طوری کنی لب نمی زنم ها آخر سر رضایت داد یک سیخ جوجه کباب را بین ما تقسیم کند. تا ظهر بقیه مرغ را هم خورشت پخت، پشت کانکس با آجر اجاق درست کرده بود و با هیزم زیرش را روشن می کرد. برای خورشت قیمه چون لبه نداشت نخوه خرد کرده و سیب زمینی هایش را بدون سرخ کردن توی آن ریخته بود. برنج هم آماده کرد. سر ظهر به خانواده هایی که در این مدت با آنها صمیمی شده بود، غذا داد. می گفت: نذری است. بعد از مدت ها دستپخت خوشمزه دا را می خوردم کمی بعد از ناهار پسرها روی تخت ها رفتند و بقیه روی موکت دراز کشیدیم تا استراحت کنیم، پسرها از تخت ها خوششان می آمد. به نظرم کمی آرام شده و از شلوغ بازی های شان کم شده بود. با این حال شیطنت می کردند. از آن طرف چشمشان به دهان بزرگترها بود ببینند چه می گویند و آینده را چطور می بینند همان طور که استراحت می کردیم دیدم حسن نگاهش به من است یک دفعه پرسید: کی بر می گردیم خونه مون خسته شدم، شنیدن این حرف از حسن شیطان و پرهیاهو کمی عجیب بود.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 از آنجا که امیدوار بودیم جنگ هرچه زودتر تمام شود، گفتم: زود بر می گردیم. خیلی زود بعد گفتم شاید من جلوتر از شماها برم سعید که ذوق مدرسه رفتن داشت و باورش شده بود من به خرمشهر می روم، گفت: میری خرمشهر کتاب های من رو میاری؟ عراقی ها می ذارن کتاب هام رو بیاری؟ منظورش کتاب های کلاس اول سال قبل حسن بود. گفتم: اونا غلط میکنن نخوان. میریم بیرونشون می کنیم. اون وقت خودت رو میبرم خرمشهر، نه اینکه کتاب هات رو بیارم اینجا..... از فردا برای کنترل پسرها همراهشان رفتم. چون در اتاق های کانکس ها رو به هم باز می شده نمی توانستیم در را باز بگذاریم. بعضی از همسایه ها مراعات حریم ها را نمی کردند. به همین خاطر، در اتاق ما همیشه بسته بود و حس زندانی بودن را بیشتر در آدم تقویت می کرد. پسرها هم می خواستند ورجه ورجه کنند، نمی شد آنها را توی اتاق نگه داشت. از آن طرف می ترسیدم توی محوطه بروند. وضعیت بد بهداشت، اخلاق آدمهایی جورواجور با فرهنگ های مختلف و نگرانم می کرد می رفتم و موقع بازی کنارشان می ایستادم حسن و سعید و منصور خودشان را از فنس ها و پایه های تانکر آب بالا می کشیدند و پایین می پریدند. تا دو هفته کارم این بود آنجا بایستم و چشمم به این ها باشد بعضی وقت ها هم که دلم می گرفت، می رفتم بیرون کمپ، زیر آفتاب، کنار جاده ایی که به آبادان می رفت، می ایستادم. فکر میکردم تا آبادان چقدر راه است. می توانم این مسافت را پیاده بروم. چون می گفتند جاده ماهشهر - آبادان را عراقی ها گرفته اند. تصمیم داشتم از توی پایان ها به آن سمت بروم. وقتی حس می کردم این کار امکان پذیر نیست، اعصابم خرد می شد....دا می دانست وقتی توی خودم هستم نباید سراغم بیاید. خیلی کم طاقت شده بودم. تا حرفی پیش می آمد می زدم زیر گریه. لیلا هم ناراحت بود، با این حال خودش را با شرایط وقف داده بود. برای دلداری من می گفت: زهرا همین جا هم می تونیم کار کنیم. می ریم توی درمانگاه ها. أما من دلم رضایت نمی داد. روحم برای برگشتن پر می کنید. احساس می کردم که بال هایم را کنده اند... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غفلت انسان ...! 🔻مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) در وصیت خود به فرزندش می گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش (نابود) خواهد شد. فرزندم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن. 🔺️از امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند : به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است. 🎙@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
17.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷مستحباتی کوتاه ولی بالاتر از کیمیا. 👌توصیه مرحوم نخودکی اصفهانی به امام خمینی بعدازهرنماز حجةالاسلام محمد رضا هاشمی «»@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
با_خدا_حرف_بزن 🖋 شیخ نخودکے ره ؛ تمام اذکار را فرشتگان الهے به آسمان ها مے برند مگر این ذکر مبارک که خود عروج مےڪند 《 لا إلهَ إلّا الله ➣●• منبع: طریقت حاج شیخ ۴۱۵ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
آداب مشارطه و مراقبه.mp3
14.19M
قسمت هشتم 📌آداب مشارطه و مراقبه @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
💌چرا مراقبه سخت است؟ 🏷سوالی که در ابتدای شروع مراقبه ایجاد می‌گردد این است که چرا مراقبه سخت است و چرا در وقت مراقبه نمی‌توانیم به راحتی گناهان را ترک نماییم؟ در جواب باید بگوییم که در مراقبه می‌خواهیم با عادات خود به خصوص عادت انجام گناه و رذائل جهاد نماییم و عادت مسئله‌ای نیست که بتوانیم با آسایش و راحتی و بدون ریاضت‌های مشروع آن را از بین ببریم. 📧عادت به این معناست که غضب، بخل، حسد و ... آنقدر تکرار شده است که در وجود انسان ملکه شده است و زمانی که امری عادت انسان شود، شکستن و چیرگی بر آن نیز دارای زحمت و مشقت است؛ درنتیجه مراقبه برای شکستن عادات دارای سختی و مشقت‌های فراوانی می‌باشد. امیرالمومنین علیه‌السلام فرمودند: أصعَبُ السِّياساتِ نَقلُ العاداتِ.《دشوارترين سياست‌ها، تغيير دادن عادت‌هاست》 ✨پس مراقبه به خودی خود سختی ندارد، عاداتی که در وجود ما نهادینه شده است سبب سختی و مشقت مراقبه انسان می‌گردد. @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
※ یه اسم اعظم هست در مسیر خودسازی، که اگر در روح کسی ایجاد بشه؛ همه‌ی قدرتها رو با خودش میاره ! ※ یعنی قدرتهایی مثل صبر، گذشت، تدبیر، مهرورزی، توکل، عشق، چشم پوشی از خطاها، و ...... همه رو باهم افزایش میده! @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄