eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🚫سرت تو کار خودت باشه....😠‼️ 🔰جمله ای که این روز ها شاید زیاد شنیده باشید‼️ اما آیا واقعا رفتار های بقیه به ما ربطی نداره⁉️🤔 ✍️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴 متّهم ❤️ تالاپ ... تولوپ ... تالاپ ... دیگه چیزی نمونده بود قلبم از سینم بزنه بیرون... ⛑ از بخش اورژانس رد شدیم ، الناز بهترین دوستم روی تخت افتاده بود و پرستارها اون رو سریع به سمت اتاق عمل میبردن. 🕣 چند ساعتی گذشت .... پشت درب اتاق منتظر خبر بودم. اصلا آروم و قرار نداشتم و مدام از روی صندلی بلند میشدم و هنوز چند قدم نرفته بر میگشتم. دیگه حتی صدای قلبم رو هم نمیشنیدم. همه فکر و ذهنم پیش الناز بود که به خاطر اون راننده بیشعور الان زیر بود. دل تو دلم نبود و هر چی دعا و قرآن از دوران کودکیم بلد بودم کردم. 🤦‍♀️ نمیدونستم به مادر دوستم الهام خانم چه طور خبر بدم ... چند ساعتی گذشت و دکتر که خسته و به نظر میومد از بیرون اومد. سراسیمه خودمو به دکتر رسوندم و پرسیدم : آقای دکتر حالش چه طوره ؟ عمل موفقیت آمیز بود؟ دوستم خوب میشه ؟! دکتر گفت : ما همه تلاشمون رو کردیم ، فقط میتونم بگم براش کنید. 📞 با کلی مِن مِن تلفنی به الهام خانم اطلاع دادم. از پشت تلفن حس میکردم که اصلا حالش خوب نیست و چیزی نمونده کنه. 👮‍♂️به همراه به عنوان شاهد به کلانتری رفتم. اولین باری بود پاسگاه میومدم ترس داشتم ... انگار که من متهم باشم! دستام میلرزید و پشت درب اتاق منتظر بودم . از داخل اتاق صدای ضعیفی میومد. صدای خودش بود . گوشامو تیز کردم . صدای راننده رو آهسته میشنیدم که میگفت : دیگران مراقب باشن تصادف نکنن. به من چه !! مامور پلیس میگفت : شما مگه رو نمیدونی؟! میگم چرا از چراغ قرمز رد شدی؟!! 👨‍🎤راننده که انگار مواد پوادی چیزی زده باشه یا از عصر قجر اومده باشه با پر رویی تمام میگفت : اصلا ماشین خودمه اختیارشو دارم! آزاد باشم ، میخوام از چراغ قرمز رد بشم. چرا آدمو محدود میکنین!! اصلا چرا !! 👋 جای پلیسه بودم دو تا چک توی گوشش میخوابوندم. مرتیکه روانی! معلوم نیست از کدوم ده کوره ای در رفته و اصلا گواهینامه داره یا نه ... ! مگه اینجا جنگله که هر کسی هر طوری دلش میخواد رفتار کنه ! همینقدر نمیفهمه تا جایی خوبه که به دیگران لطمه نزنه ... 🚪درب اتاق باز شد. سرباز رو به بازداشگاه میبرد و من به عنوان شاهد پرونده وارد اتاق شدم ... ✍️ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
564.3K
🔺پرسش از شما 🔻پاسخ از کارشناس ما ⁉️من دخترم ۱۱ سالشه خیلی مقید حافظ قرآن .باحجاب واهل مسجد ولی متاسفانه هم خانواده خودم بغیر از خواهرام ومادرم وهم خانواده شوهرم کلا هم شون خیلی بی حجابند ...خیلی ..ما دوره خانوادگی داریم می بینم بچه من وخواهرزاده ام میان پیش ما می‌میشینند اصلا پیش بچه ها نمیرند .چون بچه ها گروه گروه میشن واصلا تیپ و کاراشون فرق داره ...من میخوام دخترم منفعل نباشه برعکس بتونه اون بچه ها رو هم جذب کنه ، باید چطور عمل کنم چی کار کنم که بچم به سمت اونا کشیده نشه ولیی روشون تاثیر مثبت بذاره . ...البته دختر خجالتی هم نیست کلا فن سخنوری بالایی داره .. .ولی پیش این بچه ها احساس کردم میخواد خودش رو شکل اینا دربیاره واحساس خطر کردم میشه راهنماییم کنید ؟؟خیلی نگرانم 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#داستانک متهم 👇👇👇
🔴 متّهم تالاپ ... تولوپ ... تالاپ ... دیگه چیزی نمونده بود قلبم از سینم بزنه بیرون... از بخش اورژانس رد شدیم ، الناز بهترین دوستم روی تخت افتاده بود و پرستارها اون رو سریع به سمت اتاق عمل میبردن. چند ساعتی گذشت .... پشت درب اتاق منتظر خبر بودم. اصلا آروم و قرار نداشتم و مدام از روی صندلی بلند میشدم و هنوز چند قدم نرفته بر میگشتم. دیگه حتی صدای قلبم رو هم نمیشنیدم. همه فکر و ذهنم پیش الناز بود که به خاطر اون راننده بیشعور الان زیر بود. دل تو دلم نبود و هر چی دعا و قرآن از دوران کودکیم بلد بودم کردم. نمیدونستم به مادر دوستم الهام خانم چه طور خبر بدم ... چند ساعتی گذشت و دکتر که خسته و به نظر میومد از بیرون اومد. سراسیمه خودمو به دکتر رسوندم و پرسیدم : آقای دکتر حالش چه طوره ؟ عمل موفقیت آمیز بود؟ دوستم خوب میشه ؟! دکتر گفت : ما همه تلاشمون رو کردیم ، فقط میتونم بگم براش کنید. با کلی مِن مِن تلفنی به الهام خانم اطلاع دادم. از پشت تلفن حس میکردم که اصلا حالش خوب نیست و چیزی نمونده کنه. به همراه به عنوان شاهد به کلانتری رفتم. اولین باری بود پاسگاه میومدم ترس داشتم ... انگار که من متهم باشم! دستام میلرزید و پشت درب اتاق منتظر بودم . از داخل اتاق صدای ضعیفی میومد. صدای خودش بود . گوشامو تیز کردم . صدای راننده رو آهسته میشنیدم که میگفت : دیگران مراقب باشن تصادف نکنن. به من چه !! مامور پلیس میگفت : شما مگه رو نمیدونی؟! میگم چرا از چراغ قرمز رد شدی؟!! راننده که انگار مواد پوادی چیزی زده باشه یا از عصر قجر اومده باشه با پر رویی تمام میگفت : اصلا ماشین خودمه اختیارشو دارم! آزاد باشم ، میخوام از چراغ قرمز رد بشم. چرا آدمو محدود میکنین!! اصلا چرا !! جای پلیسه بودم دو تا چک توی گوشش میخوابوندم. مرتیکه روانی! معلوم نیست از کدوم ده کوره ای در رفته و اصلا گواهینامه داره یا نه ... ! مگه اینجا جنگله که هر کسی هر طوری دلش میخواد رفتار کنه ! همینقدر نمیفهمه تا جایی خوبه که به دیگران لطمه نزنه ... 🚪درب اتاق باز شد. سرباز رو به بازداشگاه میبرد و من به عنوان شاهد پرونده وارد اتاق شدم ... 🌿 @Hejabuni