#داستانک
🔴 متّهم
#حجاب_اجباری
#محدودیت
#آزادی
❤️ تالاپ ... تولوپ ... تالاپ ... دیگه چیزی نمونده بود قلبم از سینم بزنه بیرون...
⛑ از بخش اورژانس رد شدیم ، الناز بهترین دوستم #غرق_خون روی تخت افتاده بود و پرستارها اون رو سریع به سمت اتاق عمل میبردن.
🕣 چند ساعتی گذشت .... پشت درب اتاق منتظر خبر #دکتر بودم. اصلا آروم و قرار نداشتم و مدام از روی صندلی بلند میشدم و هنوز چند قدم نرفته بر میگشتم. دیگه حتی صدای قلبم رو هم نمیشنیدم. همه فکر و ذهنم پیش الناز بود که به خاطر اون راننده بیشعور الان زیر #تیغ_جراحی بود. دل تو دلم نبود و هر چی دعا و قرآن از دوران کودکیم بلد بودم #زمزمه کردم.
🤦♀️ نمیدونستم به مادر دوستم الهام خانم چه طور خبر بدم ... چند ساعتی گذشت و دکتر که خسته و #مضطرب به نظر میومد از #اتاق_عمل بیرون اومد. سراسیمه خودمو به دکتر رسوندم و پرسیدم : آقای دکتر حالش چه طوره ؟ عمل موفقیت آمیز بود؟ دوستم خوب میشه ؟! دکتر گفت : ما همه تلاشمون رو کردیم ، فقط میتونم بگم براش #دعا کنید.
📞 با کلی مِن مِن تلفنی به الهام خانم اطلاع دادم. از پشت تلفن حس میکردم که اصلا حالش خوب نیست و چیزی نمونده #سکته کنه.
👮♂️به همراه #مامور_پلیس به عنوان شاهد به کلانتری رفتم. اولین باری بود پاسگاه میومدم ترس داشتم ... انگار که من متهم باشم! دستام میلرزید و پشت درب اتاق منتظر بودم . از داخل اتاق صدای ضعیفی میومد. صدای خودش بود . گوشامو تیز کردم . صدای راننده #بی_منطق رو آهسته میشنیدم که میگفت : دیگران مراقب باشن تصادف نکنن. به من چه !! مامور پلیس میگفت : شما مگه #قوانین رو نمیدونی؟! میگم چرا از چراغ قرمز رد شدی؟!!
👨🎤راننده که انگار مواد پوادی چیزی زده باشه یا از عصر قجر اومده باشه با پر رویی تمام میگفت : اصلا ماشین خودمه اختیارشو دارم! #دلم_میخواد آزاد باشم ، میخوام از چراغ قرمز رد بشم. چرا آدمو محدود میکنین!! اصلا چرا #چراغ_قرمز_اجباری!!
👋 جای پلیسه بودم دو تا چک توی گوشش میخوابوندم. مرتیکه روانی! معلوم نیست از کدوم ده کوره ای در رفته و اصلا گواهینامه داره یا نه ... ! مگه اینجا جنگله که هر کسی هر طوری دلش میخواد رفتار کنه ! همینقدر نمیفهمه #آزادی تا جایی خوبه که به دیگران لطمه نزنه ...
🚪درب اتاق باز شد. سرباز #متهم رو به بازداشگاه میبرد و من به عنوان شاهد پرونده وارد اتاق شدم ...
#داستان
#تولیدی
✍️ #مختاری
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#داستانک متهم 👇👇👇
#داستانک
🔴 متّهم
#حجاب_اجباری
#محدودیت #آزادی
تالاپ ... تولوپ ... تالاپ ... دیگه چیزی نمونده بود قلبم از سینم بزنه بیرون...
از بخش اورژانس رد شدیم ، الناز بهترین دوستم #غرق_خون روی تخت افتاده بود و پرستارها اون رو سریع به سمت اتاق عمل میبردن.
چند ساعتی گذشت .... پشت درب اتاق منتظر خبر #دکتر بودم. اصلا آروم و قرار نداشتم و مدام از روی صندلی بلند میشدم و هنوز چند قدم نرفته بر میگشتم. دیگه حتی صدای قلبم رو هم نمیشنیدم. همه فکر و ذهنم پیش الناز بود که به خاطر اون راننده بیشعور الان زیر #تیغ_جراحی بود. دل تو دلم نبود و هر چی دعا و قرآن از دوران کودکیم بلد بودم #زمزمه کردم.
نمیدونستم به مادر دوستم الهام خانم چه طور خبر بدم ... چند ساعتی گذشت و دکتر که خسته و #مضطرب به نظر میومد از #اتاق_عمل بیرون اومد. سراسیمه خودمو به دکتر رسوندم و پرسیدم : آقای دکتر حالش چه طوره ؟ عمل موفقیت آمیز بود؟ دوستم خوب میشه ؟! دکتر گفت : ما همه تلاشمون رو کردیم ، فقط میتونم بگم براش #دعا کنید.
با کلی مِن مِن تلفنی به الهام خانم اطلاع دادم. از پشت تلفن حس میکردم که اصلا حالش خوب نیست و چیزی نمونده #سکته کنه.
به همراه #مامور_پلیس به عنوان شاهد به کلانتری رفتم. اولین باری بود پاسگاه میومدم ترس داشتم ... انگار که من متهم باشم! دستام میلرزید و پشت درب اتاق منتظر بودم . از داخل اتاق صدای ضعیفی میومد. صدای خودش بود . گوشامو تیز کردم . صدای راننده #بی_منطق رو آهسته میشنیدم که میگفت : دیگران مراقب باشن تصادف نکنن. به من چه !! مامور پلیس میگفت : شما مگه #قوانین رو نمیدونی؟! میگم چرا از چراغ قرمز رد شدی؟!!
راننده که انگار مواد پوادی چیزی زده باشه یا از عصر قجر اومده باشه با پر رویی تمام میگفت : اصلا ماشین خودمه اختیارشو دارم! #دلم_میخواد آزاد باشم ، میخوام از چراغ قرمز رد بشم. چرا آدمو محدود میکنین!! اصلا چرا #چراغ_قرمز_اجباری!!
جای پلیسه بودم دو تا چک توی گوشش میخوابوندم. مرتیکه روانی! معلوم نیست از کدوم ده کوره ای در رفته و اصلا گواهینامه داره یا نه ... ! مگه اینجا جنگله که هر کسی هر طوری دلش میخواد رفتار کنه ! همینقدر نمیفهمه #آزادی تا جایی خوبه که به دیگران لطمه نزنه ...
🚪درب اتاق باز شد. سرباز #متهم رو به بازداشگاه میبرد و من به عنوان شاهد پرونده وارد اتاق شدم ...
#داستان
#تولیدی
#مختاری
🌿 @Hejabuni