eitaa logo
هجرت | مامان دکتر |موحد
23.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
309 ویدیو
22 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن‌ها و نشر بدون منبع (لینک) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) تبلیغ https://eitaa.com/hejrat_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ------ دنیای مادری پر است از اولین‌های دلهره‌آور! اولین‌هایی که اغلب گریزناپذیرند و عادی و در مسیر رشد، اما خب، ترس و دردسرهایش برای تُوی مادر است! اولین باری که بچه ات دست به میز میگیرد و راه میفتد، غش میکنی برای قدم‌های اردکی اش اما دلهره میگیردت از صدمه‌ها و از افزایش دسترسی ها! اولین باری که یادمیگیرد در کابینت و کشوها را بازکند، توی دلت رخت‌شویی راه میفتد که واویلا، خدایا! رحمی به ظرف‌ها و وسایل زندگی ام! 😩 اولین باری که دکمه‌های ماشین ظرفشویی را کشف کند، نگران ماشین بدبخت و جیب پدر بیچاره میشوی یاد بگیرد در اتاق را باز کند، نگران همان یک ذره امنیت‌های باقیمانده میشوی اولین باری که گوشی تلفن بگیرد دستش و با مادربزرگش صحبت کند، فاتحه خیلی چیزها را میخوانی(صحبتش در پست‌های قبلی رفت!) خلاصه که اولین‌های دلهره‌آور، اگر بشینی و بشماری‌شان، کم نیستند در آوردگاهِ(!) والدگری. و امروز، من، اولینِ دلهره‌آور "تر" ی را تجربه کردم... دخترک کلاس اولی من، آموخت! معلم‌ش گفته بود مشقتان را بفرستید برای یکی از همکلاسی‌ها و نظرش را بپرسید نظر پرسیدن همان و آغاز گفت‌وگو همان... درباره‌اش که حرف زدیم، دیدم چقدر به کامش شیرین بوده و کیف کرده و درباره همان چت کوتاه، یک عالم حرف داشت و در آخر: "مامان، اینم از دوستی اینترنتی😊" 😟 این عبارت را دیگر از کجا…؟! 😣 . . خب این هم باید روزی شروع میشد که زودتر از زمانی که میخواستم، شد چه کنم؟! نفرینش به جان ویروس منحوس! و به جان تدبیرهای… اما آدمیزاد است دیگر، فکرش ناخودآگاه می‌رود به اولین‌های سخت دیگر؛ اولین سؤال های جدی و چرا و چگونه‌ها؛ از اصل وجود گرفته تا اصول عقاید و مبانی معرفتی تا سؤال های مگو! اولین اجازه خواستن برای عصرانه‌های دوستانه اولین "نمیخوام، زندگی خودمه، خودم تصميم میگیرم، دیکتاتوری که نیست" اولین بار که می‌فهمی دماغش گنده شده و دقت که می‌کنی میبینی پشت لبش هم کمی سبز است اولین بار که زل زل توی چشم‌هایت نگاه می‌کند و می‌گوید "مامان اون مال زمان شما بود! الان همه چی فرق کرده!" اولین نگاه دزدکی به کسی که دلش را... اولین سرخ شدن گونه ازنگاه کسی که دلش را... اولین زنگ تلفن و احوالپرسی خاص ازدخترخانم اولین "مامان کم‌کم فکری برای عروس‌دار شدنت کن" اولین… اووووه! چقدر اولین‌های سخت!… چقدر دلهره‌های تلخ و شیرینْ، قاطی! چقدر آزرده شدن مادرانگی از اولین‌های دلهره‌آور! . . آری مادرم دیگر یکهو دلم می‌رود پای دل مادرهایی که آخرینْ اولینِ جوان رعنایشان این بود: "مادر، می‌خواهم بروم جبهه…"… . 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- تهدید! زندگی بچه‌دارها رو که نگاه کنی، میبینی اکثراً خالی از این طعم تلخ و بوی بد نیست! تهدید کردن خودشو بدجوری جا داده تو روش‌های روزمره تعامل و تربیت ما با بچه‌ها. خانواده سنتی و جدیدم نداره، فقط ظاهرش فرق کرده. قبلاً میگفتن دست به فلان چیز بزنی، پشت دستتو قاشق داغ (😰) میذارم، کتک میخوری، بیرونت میکنم الان، متوسط تر ها میگن فلان کنی، از فلان چیز(تلویزیون، پارک، کتاب خوندن…) محرومت میکنم سطح بالاترها هم میگن اگر فلان کنی، باهات حرف نمیزنم، نگاهت نمیکنم‌. قبول دارید همه‌ش تهدیده؟ قبول دارین همه‌ش پیشبرد هدف با ایجاد رعب و حس ناخوشاینده؟ قبول دارین حتی شاید همون قاشقِ داغ بهتر از ناامنی روانی و عاطفیِ تهدیدهای امروزیه؟ . . . خب، منم، بله…! یه روز به خودم اومدم : بسسسه! گفتم بیا و تلاش کن و حذفش کن؛ دیدم خیلی نمیتونم. خیلی استفاده میکنم از "اگر فلان کنی فلان شود"، "این کارو نکن وگرنه…"، "اون کارو بکن وگرنه…" با خودم گفتم باشه، حالا که نمیتونی یهو این گزاره رو پرت کنی بیرون از تعاملت، بیا قسمت اول جمله رو نگه دار، قسمت دومشو تغییر بده. به جای اینکه یه سری نتیجه خشمگين و خط خطی رو بذاری بخش دوم، نتیجه محسوس و عینی بخش اول رو بگو. یعنی فقط نتیجه منطقی بخش اول رو بیان و کن! يعنی چی؟ يعنی باشه، عصبانی میشی و میگی”اگر اسباب بازیتو جمع نکنی،😡“ همینجا واستا🖐️ ادامه ش رو نگو "دیگه باهات بازی نمیکنم"؛ بگو:”اسباب بازی هات گم میشن و دیگه نمیتونیم باهم بازی کنیم ها😢😊“ وقت خوابوندنشون نگو "هرکس حرف بزنه و نخوابه، فردا از پویا محروم میشه!😡" ، بگو "هرکی نخوابه، فردا وقتی بقیه دارن پویا میبینن خوابه و نمیتونه برنامه هایی که دوست داره رو ببینه" و مثال‌های زیاد دیگه… کافیه فقط ۲۴ساعت به رفتار و گفتارمون دقت کنیم تا متوجه حجم بالای تهدیدهامون بشیم… پی‌نوشت: ۱- منکر جایگاه داشتنِ تنبیه در تربیت و اینکه محروم کردن کودک از چیزی، از تنبیه های مناسبه، نیستم. عرضم روی تهدیده. مدام تهدید! حجم تهدیدهامون گاهی خیلی زیاده اصلاً بس کنیم انقد گیر دادن به بچه‌ها و تحت نظر گرفتن و هی دستور و درخواست و توقع و محدودیت و خط کش! خفه‌شون کردیم! خودمونم له شدیم… ۲- تهدید رو از کودک میگیره، اعتماد به نفس کودک رو تخریب میکنه، کودک رو شرطی بار میاره تهدید کودک وقتی از حد میگذره روح حاکم بر روابط شما با فرزندتون رو تحت تأثیر قرار میده تعامل سازنده رو ازتون میگیره. بعد یه مدت دیگه حنا تون رنگی نداره و بچه جَری میشه. تهدید مثل جوز هندی ه! تو بعضی غذاها برای طعم بخشی خوبه اما دوز سمی ش خیلی پایینه و باید در مصرف ش احتیاط کرد. ۳- تهدید با آگاهی بخشی به فرزندان در مورد قوانین و امور لازم متفاوت ه. واضح ترین تفاوت ش لحن گفتار و حسی ه که شما پشت کلمات دارید! ۴- امیدوارم هیچکدومتون با این متن من همذات پنداری نکنید و بگید واااا، چی داره میگه🤔 من که هرچی میگردم میبینم تهدید جایی نداره تو تعاملم (در این صورت بهتون غبطه میخورم💚) 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- *امروز بر من مبارک!* مگرنه اینکه من اولین و نزدیک ترین و بی مرخصی ترین دنیایی این طفلکانم؟ اصلاً مگر من نیستم آن که صبح تا شب با انواع لِگوها خانه‌سازی می‌کند و مدام ماشین کوکی تعمیر میکند و هواپیمای کاغذی میسازد و ایرادهای تبلت و تلویزیون را رفع میکند؟ روز هم برمن مبارک. مگر من نیستم آنکه شب‌های بسیاری تا صبح پاشویه کرده و أمن یجیب خوانده و سرِ وقت دارو و دمنوش داده؟ روز برمن مبارک. منم آن که در شغلی ۲۴ساعته و ۳۶۵روزه، استخدامِ بی مزد و منتست؛ روز کارمند برمن مبارک. منم آنکه در این دانشگاه بی تابلوی گمنام، سالهاست دانشجوست و ده ها مدرک نادیدنی و معادل چندده مقاله، اندوخته و اکتشاف دارد؛ روز دانشجو بر من مبارک. منم آنکه صدها قصه و شعر کودکانه و لالایی از ذهنش تراویده و هزارها کتاب رده سنی الف و ب خوانده؛ روز شعر و ادب پارسی و کتاب‌خوانی برمن مبارک. مگر من مدام درحال رفع و رجوع مشکلات فی مابین این کودکان لجباز بی منطق نیستم؟ روز قوه قضائیه برمن مبارک. کیست آنکه به هر سختی که بود، در آسایش و آرامش محض، نُه ماه تمام هریک از این طفل‌های نحیف را حمل کرد و بار را به سلامت زمین گذاشت؟ روز ایمنی حمل و نقل برمن مبارک. کیست آنکه قلبش را، فکرش را، همه وجودش را بی چشم‌داشت هدیه کرده به این خانه و زندگی و این بنیان باشکوه؟ روز اهدای عضو برمن مبارک. منم آنکه هرروز مقاومت میکند در برابر خواهش و التماسها برای تماشای بیشتر تلویزیون و خرید خوراکی‌های غیرمفید؛ روز مقاومت برمن مبارک. چه کسی جز من می‌تواند تمام دردهای این طفلکان را با کمی عرق نعنا و نبات داغ و ماساژ و بوسه و قربان صدقه، دوا کند؟ روز داروساز و پزشک برمن مبارک. کیست آنکه روزی حداقل سه بار پوشک پسرک بزرگتر و شش بار پسرک کوچکتر را عوض میکند؟ روز مبارزه با سلاح‌های شیمیایی و میکروبی برمن مبارک. آن منم مدام درحال نمایش با عروسکهای پارچه‌ای و کاغذی؛ روز هنرهای نمایشی برمن مبارک. منم آنکه لباسهای بچه‌های بزرگتر را پاکیزه و سالم نگه میدارد برای کوچکترها، منم آنکه مدام درحال چسب زدن کتاب‌های پاره شده‌است، منم آنکه اضافه مرغ خورشت دیروز را امروز ته‌چین مرغ هل دار زعفرانی میکند؛ روز اقتصاد مقاومتی برمن مبارک. مگر نگفته‌اند "زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست"؟ روز شهید برمن مبارک. مگرنه اینکه دامن و آغوش من، امن ترین و آرامترین و مهربانترین محیط زیست این کودکان معصوم و عطر تنم، معصومانه و پاکترین هوای تنفس تربیتی این پروانه‌هاست؟ روز محیط زیست و هوای پاک هم بر من مبارک! اصلاً همه روزها و زمان‌ها و مکان‌ها بر من مبارک، که وجودم متبرک شده با نور ... 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ----- خاطره‌ها خیلی مهمند… اصلاً فکر میکنم آدم نصف انرژی زندگی اش را از خاطره های خوب می‌گیرد. خاطره های تلخ هم خوبند؛ همین که یادآوری میکنند که "میگذرد، تمام میشود!" ، خودش کلی امید است. یا همینکه یادت می‌آید یک چیزهایی نداشتی و حالا داری. و بعد شکرگذار میشوی... هم که خودش اکسیر اعظمی است برای خودش... یا درس‌هایی که از آن تلخی‌ها گرفتی و رشدهایی که توی آن سختی برایت به وجود آمد... خاطره‌ها خیلی مهمند... وقتی به بعضی شان فکر میکنی، انگار یکهو یک بادکنک بزرگ قرمز میترکد توی قلبت و کلی خون پمپاژ میشود به گونه‌هایت، دست‌هایت، پاهایت... یا خنده میشود روی لبت، یا ذوق و شور میشود توی کلمه کلمه حرف‌هایت... راستش یکهو یاد این افتادم که چقدر مهم است؛ وقتی که دخترم برای هزارمین بار همان چند خاطره محدودی که از ۳-۴ ماه پیش‌دبستانی رفتن داشت را، برایم تعریف کرد. و وقتی که دقت کردم که در عوض هیچ خاطره‌ای از کلاس اولش ندارد… هیچ حرف شورانگیزی ندارد که از این یک سال بزند… این یک سال و نیم، خیلی ما را کم خاطره کرده است. یک سال و نیمِ دفتر زندگی ما را خالی گذاشته… نه، گاهی هم خط‌خطی های درشت غم‌انگیزی کرده و با بی‌خیالی و بی مهری، رفته صفحه بعد… دارم فکر میکنم شاید اگر میفهمید ما آدمیم، باید دورهمی داشته باشیم و همدیگر را در آغوش بگیریم، باید مدرسه برویم، باید عروسی بگیریم، باید زیارت برویم و عتبه‌بوسی کنیم، باید توی مهمانی ها بی ماسک بخندیم و بخندانیم، باید روضه شلوغ بگیریم و اشکمان روی گردن و سینه‌هامان بریزد نه توی ماسک، شاید اگر اینها را میفهمید انقدر بدجنسی نمیکرد… مگر چه هیزم تری بهش فروخته بودیم؟… خاطره‌ها خیلی مهمند خیلی یک سری خاطره هم شگفت‌انگیز ترینند. با فکر کردن بهش دلت غنج میرود، قلبت میتپد، اشکت ناخودآگاه میریزد، خون میدود تا نوک انگشتانت، روحت پر میکشد، "بدون اینکه آن خاطره مال تو باشد"! مثل؟ مثل همین اربعین شما اربعينی که من هرگز نرفته‌ام ولی انقدر وصفش را شنیده‌ام که… انگار خودم صاحب همه آن خاطره‌هایش شده‌ام! مثل مجنون ها، تا میگویند چای عراقی، انگار که خورده ام و میدانم چطوریست، دلم پر میکشد توی موکب‌های جاده‌های خاکی مشایه… تا می‌گویند عمود شماره فلان، انگار که سال‌ها زیر آن عمود با کسی قرار گذاشته‌ام، روحم بی فوت وقت میرود مینشیند آنجا به انتظار که کسی معطل نشود من با خاطره‌های دیگران، غرق میشوم توی هوای گرم مهربان اربعين حسین… پی‌نوشت: حواستان هست من با خاطره‌های عاریه‌ای مردم دارم زندگی میکنم ارباب؟!… 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 عکس: سفره آش خانه مادربزرگ💚
﷽ ---- که باشی یک جایی میفهمی گیر افتاده ای. گیر چیزی که سال ها فکر میکردی میشود از آن فرار کنی، میشود بیخیالش باشی، میشود خودت را بزنی به آن راه... مادر که باشی میبینی از هر راه که بروی میرسی به خودت... خودت....... مادر که باشی یکهو میبینی روزگار دست گرفته و نشسته جلویت. رویت را هرطرف هم که بکنی، همان طرف -آینه به دست- ظاهر میشود. مادر که باشی میبینی راه فراری نداری؛ همه‌ی دوروبرت پر شده از مادر که باشی میبینی اخلاق هایی که فکر میکردی میشود بی‌صدا رویش سرپوش گذاشت تا کسی نبیند، خلق و خوهایی که پنهان میکردی و میگفتی حالا آنجا بماند بدون اصلاح، چه میشود مگر؟!، ناپسندهایی که فکر میکردی میشود بی آزار تلنبار کرد یک گوشه، همه یکهو مجسم می‌شوند در قامت فرزندانت! تمام زندگی ات را پر میکنند از نمایش خودت! خودی که اغلب انکارش کرده بودی؛ حداقل گوشه‌هایی اش را... آن جاهایی که دوست نداشتی و پسندت نبود اما همت اصلاح هم نداشتی! میخواهی بگو اثر توارث و ژن ها میخواهی بگو تربیت و اثر رفتار و محیط، حالا این تویی و آینه هایت! تویی و تصویر و تجسم انکار شده هایت تویی و تربیت نشده هایت... آینه های قدی ات نه تنها شکستنی نیستند بلکه هرروز بلندتر میشوند و بیشتر خودت را نشان خودت میدهند مخصوصاً آن گوشه‌های پنهان شده را فراموش شده یا انکار شده را... مادر که باشی، در خلوت سهمگین میان خودت و خودت، هر روز تلنگر میخوری که چقدر خود واقعی ات میتواند ناراحتت کند، عصبانی ات کند، تندی کند، دلت را بشکند، ملاحظه و مراعات را کنار بگذارد، متوقع باشد، خشمش را به بلوغ نیافته ترین شکل بروز دهد، زور بگوید، درک نکند، توی چشم‌هایت نگاه بکند و دروغ بگوید،.... مادر که باشی، در سی و سه سالگی هم که شده، *هر روز یادت میفتد چقدر باید ادب شوی...* باید ادب شوی... 😰 پی‌نوشت: قصد نشر انرژی منفی ندارم، اما واقعیت تلخ سازنده ایست که جاریست در دنیای والدگری 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ----- نیازی به سوگند نیست، میدانم آخر تو که همینجایی، درست کنار آن رگ بزرگ قلبم و از آن هم نزدیک تر خدایا، بدون قسم باور کن که قصد سبک شمردن و بی توجهی یا زبانم لال، جسارت و بی ادبی نداریم وقتی در همین سه چهار رکعت نمازی که میخوانیم هم، بچه‌ها دست از سرمان برنمیدارند و ما" مجبور شده ایم" انواع ایما و اشاره ابداع و لحن های مختلف قرارداد کنیم تا بتوانیم جوابشان را بدهیم یا جلوی خرابکاری هایشان را بگیریم. خدایا میدانم تو مادرهایی در درگاهت داری که در نمازشان انقدر واله و محو جلال تو میشدند که بچه‌شان توی تنور هم که میفتاد خشوع و توجه‌شان از تو منقطع نمیشد(و فرزندشان را هم خودت حفظ میکردی) اما ما…… ما هنوز خیلی راه نرفته داریم… عذر ما را بپذیر😓 ببخش وقتی از گوشه چشم میبینیم بچه دارد با سرعت به سمت قیچی ای که خواهر بزرگتر لطف کرده و وسط هال رها کرده، چهار دست و پا میرود، بلند بلند سبحان الله و سمع الله میگوییم تا بیایند یا بچه را بردارند یا قیچی را! ببخش وقتی آن یکی بچه خودش را گرفته و به خودش میپیچید، ما هی با دست محکم و چندباره اشاره به دستشویی میکنیم و در چهره مان التماس "برووو دیگه!😫 بروووو😡 ریخت😩" هویدا میشود. ببخش سبحان الله های بلند و مضطرب‌مان را وقتی پسر سه ساله یکهو به قصد اسب سواری مینشیند روی کمر پسر هفت-هشت ماهه و او شروع میکند به دست و پا و ضجه زدنِ خفه، و ما باید به کمک خواهرهای بزرگتر آزادش کنیم. ببخش الله اکبرهای عصبانی و کشدارمان را وقتی سر میوه خوردن یکهو هوس میکنند با چنگال دنبال هم بدوند و این وسط دو سه باری هم از روی بچه کوچکتر بپرند. چشم و ابرو بالاوپایین انداختن ها را هم که نگویم😓 تازه مثلاً ما از اول بچگی‌شان سعی کردیم عادتشان ندهیم که در نماز از ما جواب و اجازه و مداخله بخواهند… اما گاه… چه بگویم… ما همان عبدهای کوچک ناقص توییم و تو همان ربّ جلیل و کریم و بزرگ؛ که خوب بلَدَست چطور با ناقص ها و کوچک ها تا کند و عطا کند و درگذرد و نگاه پرمهرش را لحظه‌ای برنگیرد… الغرض، الله اکبرهای ما مادرها را ببخش، خدای مادرها… پی‌نوشت: ۱- یه بار تو نماز بودم دختر کوچکم اومد اصراااار که میشه به فلانی زنگ بزنم؟ منم بالاخره بااشاره گفتم باشه. بعد گفت خب پس شماره‌شو بگو😐🤣 خنده‌م گرفت🤭🤦‍♂️ دختر بزرگم اومد بهش گفت ببین فقط سوال بله-خیر میشه تو نماز از مامان بپرسی😅🙈 ۲- رب اجعلني مقیم الصلوة و من ذریتي ۳- شما تاحالا با الله اکبرهاتون چه عملیات هایی انجام دادین؟🤦‍♂️ 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- امروز بر من مبارک! مگرنه اینکه من اولین و نزدیک ترین و بی مرخصی ترین دنیایی این طفلکانم؟ اصلاً مگر من نیستم آن که صبح تا شب با انواع لِگوها خانه‌سازی می‌کند و مدام ماشین کوکی تعمیر میکند و هواپیمای کاغذی میسازد و ایرادهای تبلت و تلویزیون را رفع میکند؟ روز هم برمن مبارک. مگر من نیستم آنکه شب‌های بسیاری تا صبح پاشویه کرده و أمن یجیب خوانده و سرِ وقت دارو و دمنوش داده؟ روز برمن مبارک. منم آن که در شغلی ۲۴ساعته و ۳۶۵روزه، استخدامِ بی مزد و منتست؛ روز کارمند برمن مبارک. منم آنکه در این دانشگاه بی تابلوی گمنام، سالهاست دانشجوست و ده ها مدرک نادیدنی و معادل چندده مقاله، اندوخته و اکتشاف دارد؛ روز دانشجو بر من مبارک. منم آنکه صدها قصه و شعر کودکانه و لالایی از ذهنش تراویده و هزارها کتاب رده سنی الف و ب خوانده؛ روز شعر و ادب پارسی و کتاب‌خوانی برمن مبارک. مگر من مدام درحال رفع و رجوع مشکلات فی مابین این کودکان لجباز بی منطق نیستم؟ روز قوه قضائیه برمن مبارک. کیست آنکه به هر سختی که بود، در آسایش و آرامش محض، نُه ماه تمام هریک از این طفل‌های نحیف را حمل کرد و بار را به سلامت زمین گذاشت؟ روز ایمنی حمل و نقل برمن مبارک. کیست آنکه قلبش را، فکرش را، همه وجودش را بی چشم‌داشت هدیه کرده به این خانه و زندگی و این بنیان باشکوه؟ روز اهدای عضو برمن مبارک. منم آنکه هرروز مقاومت میکند در برابر خواهش و التماسها برای تماشای بیشتر تلویزیون و خرید خوراکی‌های غیرمفید؛ روز مقاومت برمن مبارک. چه کسی جز من می‌تواند تمام دردهای این طفلکان را با کمی عرق نعنا و نبات داغ و ماساژ و بوسه و قربان صدقه، دوا کند؟ روز داروساز و پزشک برمن مبارک. کیست آنکه روزی حداقل سه بار پوشک پسرک بزرگتر و شش بار پسرک کوچکتر را عوض میکند؟ روز مبارزه با سلاح‌های شیمیایی و میکروبی برمن مبارک. آن منم مدام درحال نمایش با عروسکهای پارچه‌ای و کاغذی؛ روز هنرهای نمایشی برمن مبارک. منم آنکه لباسهای بچه‌های بزرگتر را پاکیزه و سالم نگه میدارد برای کوچکترها، منم آنکه مدام درحال چسب زدن کتاب‌های پاره شده‌است، منم آنکه اضافه مرغ خورشت دیروز را امروز ته‌چین مرغ هل دار زعفرانی میکند؛ روز اقتصاد مقاومتی برمن مبارک. مگر نگفته‌اند "زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست"؟ روز شهید برمن مبارک. مگرنه اینکه دامن و آغوش من، امن ترین و آرامترین و مهربانترین محیط زیست این کودکان معصوم و عطر تنم، معصومانه و پاکترین هوای تنفس تربیتی این پروانه‌هاست؟ روز محیط زیست و هوای پاک هم بر من مبارک! اصلاً همه روزها و زمان‌ها و مکان‌ها بر من مبارک، که وجودم متبرک شده با نور ... 🖋هـجرتــــــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- دراز کشیده ایم. پنجره باز است و نور ماه تاریکی اتاق را کمرنگ کرده؛ مناسب بچه‌ها. اینکه روز خسته‌ام کرده و فردای پرکارم از صبح زود شروع میشود و باید بشود که بخوابم به کنار، ساعت خواب‌شان گذشته و باید زودتر بخوابند. پسر کوچک با همان چند جرعه شیر اول نیمه خواب میشود(فقط یک مادر می‌داند چه نویدبخش است) بقیه اما نه! -: مامان چرا خدا به جوجه نوک داده؟ -: مامان، اون پودر سفید و رنگی تو حموم مامان جون اینا چی بود؟ -: مامان، حضرت نوح چقد تو کشتی بود؟ -: مامان چرا شب باید بخوابیم؟ -: مامان فردا خاله میاد؟ -: مامان چرا رنگ برگها سبزه؟ -: مامان کرم شب‌تاب باتری داره؟ ساااکتتتت! بخوابین دیگه! -انگار شب‌ها درست وقتی که تو داری از دنیا و مافیها قطع میشوی و بیهوش، آن‌ها شروع به تاب سواری میکنند روی شاخه‌های خاطرات و تخیلات و فلسفه و علم و... - ساکت میشوند. حساب کار دستشان است؛ هرکس بخواهد حرف بزند از اتاق میرود بیرون! اینجا، وقت خواب برای خواب است. . شب با همان سکوت و تاریکی مطلوبش، ملحفه میکشد روی اتاق. پلکم سنگین میشود. . -: مامان! آب! هووووووفففف 😫 هوف را توی دلم می‌گویم؛ از خستگی و دردِ باز کردن پلک نیمه بسته؛ برای آب دادن به بچه‌ها، از غر و نق و منت خجالت میکشم.... جسمم را میکشانم سمت آشپزخانه، با ذکر "یا قمر بنی هاشم" و "یا ساقی العطاشا" آب میدهم دستشان مثل همه شب‌ها و نصف شب‌ها... . 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ --- عزیز دلم میدانم که میدانی چقدر دوستت دارم و میدانی بودنت برای من یک دنیا حس مثبت است اما… میدانی که از بزرگترین لذت هایم، چشیدن طعم اولین بوسه هایت بوده؛ اما هرگز به رویَت نیاورده‌ام چقدر چندِشَم می‌شود وقتی مرا بوس تُفی میکنی🙄🤐 میدانی عاشق در آغوش گرفتنت هستم اما نمیدانی چقدر بدم می‌آید وقتی نصف شب دست روی بازوهایم میکشی و من با احساس وجود یک حشره خزنده از خواب میپرم😖😢 از تماشای چشمانت وقت شیرخوردن لذت میبرم اما واقعاً شبیه یک آتشفشان آماده انفجارم وقتی بعد از یک روز سخت، کنار تو دراز کشیده ام و پلک‌هایم سنگین شده اما تو یک دفعه هوس میکنی همراه شیر خوردن، سوراخ‌های دماغ من را کشف کنی یا ببینی پشت لب‌هایم چیست و چند دندان دارم.🤬😤 تو را با عشق پذیرفته ام و میپرورانم ولی واقعیتش این است که پشت قربان صدقه های توی دستشویی و تعویض پوشک، حبسِ نفس است و تهوع و ثانیه شماری برای رهایی…😷🤢 از اینکه استقلال و توانمندی هایت را میبینم غرق لذت میشوم اما راستش را بخواهی خوردن میوه‌هایی که وقت پوست گرفتن لهیده کرده‌ای یا خوراکی‌های اختراعیِ مخلوطت، چندان لذت بخش نیست.😣 بخشی از وجود من هستی و درک میکنم که با عشق و فداکاری این کار را میکنی اما واقعاً حس خوبی نسبت به خوردن دهنی لیز و لزج تو ندارم.😖 از تب و بیماری و ناخوشی تو آب میشوم و وجودم تماماً تمنای بهبودی توست اما دیدن عُق زدن‌هایت و شستن لباس‌ها و ملحفه‌های استفراغی ات، واقعاً مرا به عق زدن و انزجار می‌کشاند.🤢🤕 جرعه جرعه‌ی شیر خوردنت مرا غرق حس کفایت و مراقبت و واسطه خداوند بودن میکند اما وقتی ساعت‌ها شیرخوردن را ادامه میدهی، حسم حس اسارت و شکنجه است. 😩😭 عزیزکم این‌ها اعتراف‌هایی مادرانه بود که تا بتوانم نمیگذارم آن‌ها را بفهمی؛ اغلب سعی کرده‌ام با لبخند یا سکوت آن‌ها را پنهان کنم تا ندانی... چون دوست ندارم در مسیر سبز مادرانگی ام -که اجرش را روزی دیگر از دست کسی دیگر دریافت خواهم کرد- بر روح لطیف و دل نازک تو خراشی بیندازم. دوست ندارم فکر کنی منَتّی دارم یا تو مایه عذاب و اذیت منی. اما خواستم آن‌ها را ثبت کنم برای روزی که مادر/پدر شدی که از داشتن این حس‌های منفی، درگیر نشوی. دچار خودخوری و خودسرزنشی نشوی. عزیزکم مادر بودن، پدر بودن، حتماً سخت است و لا جرم سختی دارد. همه میدانند والد بودن موهبتی است رنج آلود، عشقی ست دردآلود. اما نازنین من همین رنج ها و دردهاست که ما را بزرگ میکند. ما آمده ایم که بزرگ شویم، نهال نازک من… . . 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
آقا چرا همیشه از خوشی‌ها بگیم؟ بذارید باهاتون درددل کنم😩😭 عکسی که مشاهده میکنید، در ساعت ۶:۱۵ صبح گرفته شده. در حال خوردن قرمه سبزی. چرا؟ چون دیدن دارم برا مدرسه خواهرها غذا میذارم امر فرمودن به منم بدید. و چون مال اونا تو ظرف روحی بود (که بشه گذاشت تو گرمکن مدرسه) ایشونم همونجوری میخواست. حالا بگید از کی بیدار بوده شازده؟ از سه نصف شب 😰😭😭 چرا؟ نمیدونم والا! اگر سرشب خوابیده بود میپذیرفتم. ولی وقتی ۱۱ خوابیده اونم به زور چرا باید سه بیدار شه؟! بهانه گیری و گریه نداشت و میرفت برا خودش بازی می‌کرد. ولی تمام خواب منو تکه تکه کرد😫 مامان آب بده، مامان اینو بده، مامان اینو ببین، مامان گوشی (زنگ اذان)، مامان پاشو... حدس میزدم وقتی برا خودش تنها داره تو خونه میچرخه حتما یه خرابکاری میکنه. ولی تنها چیزی که برام مهم بود، حفظ گوشی‌م از دستش بود 🥷 چرا؟ چون مشابه همین اتفاق چند شب پیش افتاد (از اذان صبح و بعد نماز ما بیدارشد) و شازده، گوشی های مارو دستکاری کرد و لذا خانوادگی خواب موندیم برا مدرسه و کار 😐 طفلک راننده سرویس بچه‌ها چقدر زنگ زده بوده. ولی خب گوشی رو حالت هواپیما بوده 🙄 وی بعد از ساعتها فعالیت بی وقفه و بانشاط ساعت ۸:۴۵ صبح بالاخره خوابید. خلاصه که بله ازین سختیها و دردسرها تو زندگی همه هست. بیشترشم هست. حسِ نوشتنش نیست 😅😅 وای یادم اومد تابستونم در راهه و همه مادرها دارن خودشون رو برا شنیدن «مامان حوصله م سررفته / مامان چه کار کنم / مامان یه جایی بریم و...» آماده میکنن 😣😓 @hejrat_kon 🥴 🤬 💕
چندین تا کار درسی-علمی م مونده که براشون نیاز به تمرکز و کتابخانه رفتن و تو دانشکده بودن و.. دارم ولی با نوزاد نمیشه برم تو خونه هم باشم، بازدهی ندارم، یه جوریه، تنبلی و خواب بیشتر و کارای متفرقه هم قاتی‌ش میشه. اما فشار روانی این کارهای مونده‌م خیلی زیاده دعا کنید بتونم همت کنم، با همین شرایط موجود، از پس اینها بربیام یکی دو تا هم که نیست 😞 ممنونم @hejrat_kon 😢
بچه داشتن اینجوریه که یه وقتایی تو روضه اشک میریزن و جیغ میزنن که مامااان گریه نکن چرا گریه میکنی یه وقتام پیله که مامان چرااااا گریه نمیکنی همه دارن گریه میکنن 🙄 خب بچه مگه میذاااارین شمااا! @hejrat_kon