🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: رفتار با اسرا 🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: مرتضی پارسائیان
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
رفتار با اُسرا
روزهای اولِ جنگ، در ارتفاعات کوره موش، چهار اسیر گرفتیم. اسرا را به خانه ای که مستقر بودیم آوردیم تا بعد به پادگان ابوذر منتقل شوند. خواستیم اسرا را در اتاقی متروکه مستقر کنیم اما ابراهیم قبول نکرد. گفت: "اینها مهمون ما هستند. اگه برخورد صحیح باشه مطمئن باش کار اشتباهی نمیکنند. " دستات اسرا را باز کرد و اورد داخل اتاق سر سفره ناهار. تعداد کنسرو کم بود. با تقسیم بندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو را خوردیم، اما به اسرای عراقی، هر نفر یک کنسرو دادیم. دو روز گذشت. ابراهیم به من گفت : "حمام روشن کن" و خودش چها دست لباس زیر تهیه کرد و یکی یکی اسرای عراقی را به حمام فرستاد ا تمیز شوند. عصر همان روز خودرویی برای انتقال اسرا آمد. اسیران عراقی گریه میکردند و نمی رفتند! التماس میکردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازه ای به ما نمی داد. موقع حرکت تا چن دقیقه نگاه آنها به ابراهیم بود. گویی نمیخواستند از او دور شوند.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
4_5827842661540692961.mp3
6.47M
[ منو ببین ابر بارونم - شور ]
- کربلایی جواد مقدم
@javad_Moghadam
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و سوم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#میهمان
#راوی :مجید کریمی
مدتی بعد از "ارتحال امام(ره)" ; دوباره به منطقه خوزستان برگشتیم. در منطقه
اروندكنار مستقر بوديم.
آن زمان سيد در طرح و عمليات تيپ مشغول شده بود. تا اواخر سال 1369
در آن منطقه مستقر بودیم.
یک روز ساعت شش صبح من را صدا كرد و گفت: »بريم شناسايي؟!«
من هم بلند شدم. زمستان بود و هوا بسيار سرد. حسابي خودمان را پوشانديم.
با موتور هوندا250 به سمت جاده ساحلي رفتيم. از پشت ساختمان قديم صدا و
سيماي آبادان عبور كرديم. يك دفعه سيد موتور را نگه داشت!
پياده شد و آرام به سمت خاكريز ساحلي رفت. خيره شد به ساحل عراق. آن
ايام جنوب عراق در جريان جنگ خليج فارس مورد حمله آمريكا قرار گرفته
بود. بنابراين وظيفة ما سنگينتر بود.
آمدم كنار سيد. با دست ساحل عراق را نشان داد و گفت: »اونجا رو نگاه كن!«
مردي به سختي از ميان گل و لای خود را به آب اروند رساند.
بعد يك تويوپ بزرگ را داخل آب قرار داد! بعد هم همسر و دو فرزندش
را آورد و روي آن نشاند.
خودش هم روي تويوپ ايستاد. با يك چوب بلند شروع كرد به پارو زدن!
ميخواست به سمت ساحل ایران بیاید اما جریان آب اروند آنها را به سمت
خليج فارس ميبرد. سيد پایین خاکریز كنار ساحل ميدويد. من هم با موتور
حركت كردم.
دقايقي گذشت. آنها به هر سختي كه بود به ساحل ما رسيدند. با دشواری از
ميان گل و لای ساحل عبور كردند. همين كه روی خاکریز ساحلی آمدند سيد
جلو رفت و گفت: »السلام عليكم، اهلًا و سهلًا، کیف حالک؟«
مرد عرب، كه تمام بدنش خيسِ و گلي شده بود، چند قدمي به عقب رفت.
زن و دختر و پسر خردسال او در پشت سر پدر مخفي شدند. مرد، كه خيلي
ترسيده بود، دستانش را به عقب گرفته بود و از آنها محافظت ميكرد.
من لباس فُرم سپاه به تن داشتم. اما سيد يك كاپشن و يك اوركت پوشيده
بود. سيد سرش را پايين گرفت و به عربي گفت: »نترسيد. ما مسلمانيم. ما مثل
شما شيعه هستيم. ما سربازان اسلام هستيم. شما ميهمان ما هستيد. مهمان اسلام
هستید.«
بعد رو كرد به من و گفت: »سريع برو ماشين رو بيار.«
ّ. موتور را گذاشتم و با يك ماشين برگشتم.
سریع رفتم به سمت مقر
سيد به همراه آن خانواده كنار جاده ايستاده بود. درحاليكه فقط يك پيراهن
به تن داشت! اوركت و كاپشنش را به زن و مرد عرب داده بود!
ّ. سيد دستم را گرفت
سوار خودرو شديم. سريع گاز دادم و رفتيم سمت مقر
و گفت: »مجید جان یواش برو! اين خانم مسافر داره!«
ّ. سيد يكي از اتاقها را كه گرمتر بود براي آنها آماده كرد. بعد
رسيديم مقر
هم از جیره خودمان به آنها صبحانه داد.
وقتي نان و پنير و كره و مربا را در سفره در مقابلشان گذاشتم اشك در
صورت آنها حلقه زده بود. نميدانيد با چه اشتهايي ميخوردند.
بعدها مرد عرب گفت: »ميخواستند من را به زور به جنگ ببرند. من شيعه
هستم. مجبور شدم كه با خانواده فرار كنم. ما چند روز بود كه چيزي براي
خوردن پيدا نكرده بوديم.«
توكل كردم به خدا و دل به دريا زدم. خدا هم شما را در مسير ما قرار داد.
همان روز همسر مرد عرب را به بيمارستان برديم و روز بعد زايمان كرد. سيد
هم گفت: »تا اينجا وظيفة انساني ما بود. از اين به بعد پيگيري آنها با مسئولان
قرارگاه سپاه.«
وقتي از مرد عرب خداحافظي كرديم گريه ميكرد. ميگفت: »والله خميني
حق. والله صدام باطل. شما ما رو شرمنده كرديد.«
از روز بعد، مرز ما به روي مهاجران عراقي باز شد. آنها در اردوگاه موقت
خرمشهر، كه به همين منظور تهيه شده بود، اسكان داده شدند.
ما هم به همراه سيد در نقطه مرزي اروند کنار مستقر بوديم و به نحوة ورود
آنها نظارت داشتيم. مهاجران عراقي همگي گرسنه بودند. سيد از هزينه شخصي
خودش بيسكويت و كيك و ... ميگرفت و به بچه هاي كوچكتر ميداد.
ميگفت: »اينها ميهمان هستند. الان موقع ثواب جمع كردنه!« عراقيها ...
مدتي بعد به كشورشان بازگشتند.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🍃 #دلنوشته 🍃
امشب
دلم با نوشتن است
ولی قلمم نه
مینویسمو و باز پاک میکنم
بعضی حس ها گفتنی نیست
نوشتنی نیست
مثل زمانی که درخواب
چیزی شبیه بهشت را میبینی
یادت می آید
اما شبیه آن در دنیا نیست
که بگویی آن شکلی بود
#آقا_ابراهیم
شما از همان حس هایی
از همان ها که گفتنی نیست
نوشتنی نیست
از جنس فریادهای
درگلو پنهان شده ای
از همان قشنگ قشنگ هایِ
"خداوندمتعالی"
و #من
چقدررررر دلتنگ شما شهدایم
دلتنگِ اخلاص های ناب
دلتنگِ واژه های ندیدنیِ خوابهایم
دلتنگِ ... بُگذریم
دوش آرزوی خواب
خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی "تو"
از خواب خوش تر است ...
#شبتون_شهدایی
@hekayate_deldadegi
یڪ لحظہ چشم دیدن خود را بہ من ببخـش
آیینہ هاےروشن خود را بہ من ببخـش
پـرواز را تو تجربہ ڪردے مبارڪتــــــ
حالا پرِ پریدن خود را بہ من ببخـش
#صبحتون_شهدایی🕊
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#پست_سیاسی روزنامه #صدای_اصلاحات درست در سوم محرم، روز منتسب به حضرت رقیه، عکس اصلی صفحه اول خود را
🔸دستور ویژه دادستان کل کشور در پی هتک حرمت به "ساحت مقدس حضرت رقیه (سلام الله علیها)" در یک روزنامه.
🔹در پی هتک حرمت به "ساحت مقدس حضرت رقیه (سلام الله علیها)" در یکی از روزنامهها، حجت الاسلام و المسلمین منتظری دادستان کل کشور طی نامهای به دادستان ویژه روحانیت تهران خواستار توقیف این نشریه و برخورد با عاملان این اقدام شد.
هدایت شده از 🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🌸 ظهر است و چه دعایی زیباتر از صلوات....
به رسم یک #قرار روزانه 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج و ظهور "ان شاءالله"
🌹به نیت شهید_محسن_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی🌹
🆔 @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_پنجم #اولین_اعزام_به_سوریه @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃 شهید محسن حججی 🍃
✅اولين اعزام به سوريه
🔸شهید حججی با #عشقی که به میراث امام، انقلاب، #رهبری و شهدا داشت، تصمیم گرفت به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بپیوندد تا به قول خودش از این مسیر به اوج تعالی یعنی شهادت نزدیک تر شود. در سال ۱۳۹۲ وارد #سپاه پاسداران شد و پس از طی 6 ماه دوره آموزش عمومی، 2 سال تحت #آموزشهای زرهی و جدیدترین تانکهای جنگی قرار گرفت.#
🔸او به خواست و اصرار خود در سال ۹۴ به مدت دو ماه در حالی که منتظر #تولد فرزندش بود بعنوان مستشار نظامی به کشور #سوریه اعزام شد در #اولین_اعزام در یکی از عملیات ها حججی با رشادت و مهارت خود توانست در پیشبرد عملیات نقش موثری ایفا کند و مورد تشویق #فرماندهی منطقه قرار گرفت. در همین دوره دو تن از همرزمان و دوستان #حججی به شهادت رسیدند.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃