🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و دوم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#کاروان پیاده
#راوی :جمعی از دوستان شهید
جوانان حزب اللّهی شهر ساری تصمیم گرفتند که این کار را عملی کنند؛
اینکه در ایام اربعین امام راحل; با پای پیاده از شهر ساری عازم مرقد امام شوند.
حرکت کاروان میثاق با امام; و بیعت با رهبری آغاز شد. اما سید مجتبی به
دلیل مشکلات کاری همراه ما نبود.
به شهر بابل رسیده بودیم که سید هم به ما پیوست. حضور سید حال و هوای
کاروان را تغییر داد.
طی مسیر با کلام دلنشین خود خستگی سفر را از تن ما خارج ميکرد. در مقاطعی از راه هم برای ما مداحی ميکرد.
فراموش نميکنم به تونلهای جاده هراز که ميرسیدیم فریاد یاحسین
سید مجتبی بلند ميشد.
همه به دنبال او یاحسین ميگفتند و سینه زنی ميکردند. شور و حال
عجیبی در جمع ایجاد شده بود.
پس از یک سفر نسبتًا طولانی به تهران رسیدیم. در نزدیکی بهشت زهرا
سید با پای برهنه به سمت مرقد حرکت کرد. دیگر بچهها هم پاهای خود را برهنه کردند.
آسفالت داغ و ظهر تيرماه و پاهای آبله زده! اما عشق به امام; خوبیها،
کسی که همه ما را از ورطة گمراهی طاغوت نجات داده بود بالاتر از اینها بود.
غروب همان روز به سید گفتم: »بچه ها ميخواهند برگردند. حاضر شو بریم.«
اما سید گفت: »شما بروید. من بعدًا برميگردم.«
٭٭٭
سید از ما قول گرفت که هر سال در شب ارتحال امام; در مرقد باشیم. ما
هم به همراه سید به عهد خود وفا کردیم.
هر سال در شب رحلت حضرت امام ; در کنار یکی از ستونهای نزدیک
حرم جمع ميشدیم. نیمهشب و با پایان مراسم حرم، عزاداری سید شروع ميشد.
طوری شده بود که عده ای از زائران دیگر شهرها ميدانستند که بعد از پايان
مراسم رسمی حرم، مراسم بسیجیان ساری در حرم آغاز ميشود. همه خودشان
را برای مراسم ميرساندند.
بعد از شهادت سید، و درست در همان ایام ارتحال حضرت امام; دوباره
همه رفقا به مرقد رفتند.
نیمهشب بود. همه کسانی که سالهای قبل مداحی سید را شنیده بودند آماده ذکر مصیبت بودند.
همه منتظر مداحی سید بودند. سید حسین، برادر آقا مجتبی تصویر بزرگی از
شهید سید مجتبی علمدار را در دست گرفت. همه با تعجب نگاه ميکردند. هیچ
کس باور نميکرد که او شهید شده باشد.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_چهارم #ازدواج_و_تولد_پسرش @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃 شهید محسن حججی 🍃
✅ازدواج و تولد پسرش
🔸محسن حججی در سال ۹۱در سن ۲۱ سالگی طی فعالیت فرهنگی خود با خانم زهرا عباسی دیگر عضو موسسه شهید کاظمی آشنا شد و برای #ازدواج و عمل به "سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)" عمل کرد. همسر ایشان #مهریه یک سکه و 5 مثقال طلا و۱۲شاخه گل نرگس و۱۲۴۰۰۰صلوات و#حفظ کل قرآن با معنی را برای ازدواج تعیین نمود که ایشان تا قبل از شهادتش توانست بیش از نیمی از #قرآن را حفظ کند.
🔸علاقه و #عشق محسن و همسرش زبانزد عام و #خاص بود، او و همسرش در زندگی مشترک خود #صداقت، محبت و جهاد در راه خدا را میثاق الهی خود قرار دادند و همیشه در راه تعالی معنوی تا سر حد #شهادت یار و یاور یکدیگر بودند. حاصل این #ازدواج فرزندی بنام#علی در فروردین 1395 است.
🔸ویژگی بارز محسن حججی #احترام و اکرام والدین خود و همسرش است که همین پله پروازی برای او شد. آنچه تمام مهره های زندگی محسن حججی را متصل میکند #بصیرت در شناخت #تکلیف و عمل به تکلیف در هر لحظه است. نمونه کامل یک #جوان_مومن و انقلابی.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: رفتار با اسرا 🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: مرتضی پارسائیان
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
رفتار با اُسرا
روزهای اولِ جنگ، در ارتفاعات کوره موش، چهار اسیر گرفتیم. اسرا را به خانه ای که مستقر بودیم آوردیم تا بعد به پادگان ابوذر منتقل شوند. خواستیم اسرا را در اتاقی متروکه مستقر کنیم اما ابراهیم قبول نکرد. گفت: "اینها مهمون ما هستند. اگه برخورد صحیح باشه مطمئن باش کار اشتباهی نمیکنند. " دستات اسرا را باز کرد و اورد داخل اتاق سر سفره ناهار. تعداد کنسرو کم بود. با تقسیم بندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو را خوردیم، اما به اسرای عراقی، هر نفر یک کنسرو دادیم. دو روز گذشت. ابراهیم به من گفت : "حمام روشن کن" و خودش چها دست لباس زیر تهیه کرد و یکی یکی اسرای عراقی را به حمام فرستاد ا تمیز شوند. عصر همان روز خودرویی برای انتقال اسرا آمد. اسیران عراقی گریه میکردند و نمی رفتند! التماس میکردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازه ای به ما نمی داد. موقع حرکت تا چن دقیقه نگاه آنها به ابراهیم بود. گویی نمیخواستند از او دور شوند.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
4_5827842661540692961.mp3
6.47M
[ منو ببین ابر بارونم - شور ]
- کربلایی جواد مقدم
@javad_Moghadam
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و سوم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#میهمان
#راوی :مجید کریمی
مدتی بعد از "ارتحال امام(ره)" ; دوباره به منطقه خوزستان برگشتیم. در منطقه
اروندكنار مستقر بوديم.
آن زمان سيد در طرح و عمليات تيپ مشغول شده بود. تا اواخر سال 1369
در آن منطقه مستقر بودیم.
یک روز ساعت شش صبح من را صدا كرد و گفت: »بريم شناسايي؟!«
من هم بلند شدم. زمستان بود و هوا بسيار سرد. حسابي خودمان را پوشانديم.
با موتور هوندا250 به سمت جاده ساحلي رفتيم. از پشت ساختمان قديم صدا و
سيماي آبادان عبور كرديم. يك دفعه سيد موتور را نگه داشت!
پياده شد و آرام به سمت خاكريز ساحلي رفت. خيره شد به ساحل عراق. آن
ايام جنوب عراق در جريان جنگ خليج فارس مورد حمله آمريكا قرار گرفته
بود. بنابراين وظيفة ما سنگينتر بود.
آمدم كنار سيد. با دست ساحل عراق را نشان داد و گفت: »اونجا رو نگاه كن!«
مردي به سختي از ميان گل و لای خود را به آب اروند رساند.
بعد يك تويوپ بزرگ را داخل آب قرار داد! بعد هم همسر و دو فرزندش
را آورد و روي آن نشاند.
خودش هم روي تويوپ ايستاد. با يك چوب بلند شروع كرد به پارو زدن!
ميخواست به سمت ساحل ایران بیاید اما جریان آب اروند آنها را به سمت
خليج فارس ميبرد. سيد پایین خاکریز كنار ساحل ميدويد. من هم با موتور
حركت كردم.
دقايقي گذشت. آنها به هر سختي كه بود به ساحل ما رسيدند. با دشواری از
ميان گل و لای ساحل عبور كردند. همين كه روی خاکریز ساحلی آمدند سيد
جلو رفت و گفت: »السلام عليكم، اهلًا و سهلًا، کیف حالک؟«
مرد عرب، كه تمام بدنش خيسِ و گلي شده بود، چند قدمي به عقب رفت.
زن و دختر و پسر خردسال او در پشت سر پدر مخفي شدند. مرد، كه خيلي
ترسيده بود، دستانش را به عقب گرفته بود و از آنها محافظت ميكرد.
من لباس فُرم سپاه به تن داشتم. اما سيد يك كاپشن و يك اوركت پوشيده
بود. سيد سرش را پايين گرفت و به عربي گفت: »نترسيد. ما مسلمانيم. ما مثل
شما شيعه هستيم. ما سربازان اسلام هستيم. شما ميهمان ما هستيد. مهمان اسلام
هستید.«
بعد رو كرد به من و گفت: »سريع برو ماشين رو بيار.«
ّ. موتور را گذاشتم و با يك ماشين برگشتم.
سریع رفتم به سمت مقر
سيد به همراه آن خانواده كنار جاده ايستاده بود. درحاليكه فقط يك پيراهن
به تن داشت! اوركت و كاپشنش را به زن و مرد عرب داده بود!
ّ. سيد دستم را گرفت
سوار خودرو شديم. سريع گاز دادم و رفتيم سمت مقر
و گفت: »مجید جان یواش برو! اين خانم مسافر داره!«
ّ. سيد يكي از اتاقها را كه گرمتر بود براي آنها آماده كرد. بعد
رسيديم مقر
هم از جیره خودمان به آنها صبحانه داد.
وقتي نان و پنير و كره و مربا را در سفره در مقابلشان گذاشتم اشك در
صورت آنها حلقه زده بود. نميدانيد با چه اشتهايي ميخوردند.
بعدها مرد عرب گفت: »ميخواستند من را به زور به جنگ ببرند. من شيعه
هستم. مجبور شدم كه با خانواده فرار كنم. ما چند روز بود كه چيزي براي
خوردن پيدا نكرده بوديم.«
توكل كردم به خدا و دل به دريا زدم. خدا هم شما را در مسير ما قرار داد.
همان روز همسر مرد عرب را به بيمارستان برديم و روز بعد زايمان كرد. سيد
هم گفت: »تا اينجا وظيفة انساني ما بود. از اين به بعد پيگيري آنها با مسئولان
قرارگاه سپاه.«
وقتي از مرد عرب خداحافظي كرديم گريه ميكرد. ميگفت: »والله خميني
حق. والله صدام باطل. شما ما رو شرمنده كرديد.«
از روز بعد، مرز ما به روي مهاجران عراقي باز شد. آنها در اردوگاه موقت
خرمشهر، كه به همين منظور تهيه شده بود، اسكان داده شدند.
ما هم به همراه سيد در نقطه مرزي اروند کنار مستقر بوديم و به نحوة ورود
آنها نظارت داشتيم. مهاجران عراقي همگي گرسنه بودند. سيد از هزينه شخصي
خودش بيسكويت و كيك و ... ميگرفت و به بچه هاي كوچكتر ميداد.
ميگفت: »اينها ميهمان هستند. الان موقع ثواب جمع كردنه!« عراقيها ...
مدتي بعد به كشورشان بازگشتند.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🍃 #دلنوشته 🍃
امشب
دلم با نوشتن است
ولی قلمم نه
مینویسمو و باز پاک میکنم
بعضی حس ها گفتنی نیست
نوشتنی نیست
مثل زمانی که درخواب
چیزی شبیه بهشت را میبینی
یادت می آید
اما شبیه آن در دنیا نیست
که بگویی آن شکلی بود
#آقا_ابراهیم
شما از همان حس هایی
از همان ها که گفتنی نیست
نوشتنی نیست
از جنس فریادهای
درگلو پنهان شده ای
از همان قشنگ قشنگ هایِ
"خداوندمتعالی"
و #من
چقدررررر دلتنگ شما شهدایم
دلتنگِ اخلاص های ناب
دلتنگِ واژه های ندیدنیِ خوابهایم
دلتنگِ ... بُگذریم
دوش آرزوی خواب
خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی "تو"
از خواب خوش تر است ...
#شبتون_شهدایی
@hekayate_deldadegi
یڪ لحظہ چشم دیدن خود را بہ من ببخـش
آیینہ هاےروشن خود را بہ من ببخـش
پـرواز را تو تجربہ ڪردے مبارڪتــــــ
حالا پرِ پریدن خود را بہ من ببخـش
#صبحتون_شهدایی🕊
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#پست_سیاسی روزنامه #صدای_اصلاحات درست در سوم محرم، روز منتسب به حضرت رقیه، عکس اصلی صفحه اول خود را
🔸دستور ویژه دادستان کل کشور در پی هتک حرمت به "ساحت مقدس حضرت رقیه (سلام الله علیها)" در یک روزنامه.
🔹در پی هتک حرمت به "ساحت مقدس حضرت رقیه (سلام الله علیها)" در یکی از روزنامهها، حجت الاسلام و المسلمین منتظری دادستان کل کشور طی نامهای به دادستان ویژه روحانیت تهران خواستار توقیف این نشریه و برخورد با عاملان این اقدام شد.
هدایت شده از 🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🌸 ظهر است و چه دعایی زیباتر از صلوات....
به رسم یک #قرار روزانه 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج و ظهور "ان شاءالله"
🌹به نیت شهید_محسن_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی🌹
🆔 @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_پنجم #اولین_اعزام_به_سوریه @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃 شهید محسن حججی 🍃
✅اولين اعزام به سوريه
🔸شهید حججی با #عشقی که به میراث امام، انقلاب، #رهبری و شهدا داشت، تصمیم گرفت به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بپیوندد تا به قول خودش از این مسیر به اوج تعالی یعنی شهادت نزدیک تر شود. در سال ۱۳۹۲ وارد #سپاه پاسداران شد و پس از طی 6 ماه دوره آموزش عمومی، 2 سال تحت #آموزشهای زرهی و جدیدترین تانکهای جنگی قرار گرفت.#
🔸او به خواست و اصرار خود در سال ۹۴ به مدت دو ماه در حالی که منتظر #تولد فرزندش بود بعنوان مستشار نظامی به کشور #سوریه اعزام شد در #اولین_اعزام در یکی از عملیات ها حججی با رشادت و مهارت خود توانست در پیشبرد عملیات نقش موثری ایفا کند و مورد تشویق #فرماندهی منطقه قرار گرفت. در همین دوره دو تن از همرزمان و دوستان #حججی به شهادت رسیدند.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: تیمار سگ 🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: مرتضی پارسائیان
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
تیمار سگ
با ابراهیم سوار مینی بوس از گیلان غرب به کرمانشاه می آمدیم. در راه راننده یک دفعه ترمز کرد.انگار چیزی به ماشین خورد.راننده اما توجهی نکرد و راه افتاد. ابراهیم از شیشه نگاه کرد و متوجه شد که این توقف ، به خاطر برخورد ماشین با یک سگ بود. به راننده گفت: " نگه دار ببینیم چی شد ." راننده گفت: چیزی نیست سگ بود. ابراهیم بلندتر گفت : "نگه دار من میخوام پیاده بشم. " ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دونفر مارو داد و پیاده شدیم. رفتیم به سراغ آن سگ. حیوان قادر به حرکت نبود. "ابراهیم" یک تکه چوب برداشت و بامقداری پلاستیک که کنار جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست. یکی از کردهای محلی که از دور شاهد این صحنه بود از این کار خیی خوشش آمد و تشکر کرد. "ابراهیم" کمی پول به آن شخص داد و گفت : مراقب این زبان بسته باش. اگر شد کمی استخوان برایش تهیه کن. ساعتی بعد همراه "ابراهیم" سوار مینی بوس بعدی شدیم و ادامه راه را رفتیم.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
4_5834427559370032292.mp3
1.44M
💠 شفاعت "حضرت علی اصغر علیه السلام، باب الحوائج"
🎤 سخنران: حجت الاسلام بندانی
🆔 @hekayate_deldadegi
#پهلوان_رباب_سلام_الله_علیها
بخواب گلِ بهارم
بخواب نازدانه ی اربابم
بخواب شَهزاده ی قصه های کربلا
دستان کوچکت گره گشای دردهای بزرگ است ... امشب قرار است غوغا کنی ...
علی،،، اصغر و اکبر، کوچک و بزرگ ندارد
علی ، علی است ...
علی ها در خاندان علی، مظلومند و بزرگ
مظلومند و عاشق شهادت ...
بخواب عزیز مادر...
باور کن که ...
دست و پا زدن همیشه به معنای جان کندن نیست ...
گاهی برای کودکی شیرخوار که زبان گفتنش را ندارد یعنی ...
🍃..... فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبِه .....🍃
آهسته بخواب پهلوان رباب ،
آهسته بخواب شیر میدانِ حسین ،
آهسته بخواب ...
برای ما جامانده های قافله ی عشق نیز دعایی کن ... بی شک نگفته مستجاب است ...
#شبتون_پر_از_مهر_علی_علیه_السّلام
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
#گهواره_خالی
لالایی لالایی لالایی گلم
"ان شاءالله" به زودی میادش عمو
لالایی لالایی لالایی عزیزدلم
بمیرم چقدر زرد شده رنگ و روت
لالایی لالایی لالایی گلم
تو هستی علی جان همه هست من
لالایی لالایی گرسنه ات شده
نکش ناخن اینقدر رو دست من
لالایی لالایی لالایی گلم
میاد از تو قنداق تو بوی مشک
"الهی" که مادر بمیره برات
که لبهات شده از عطش چوب خشک
لالایی لالایی لالایی علی
لالایی لالایی لالایی علی
@hekayate_deldadegi
4_5938198405942608122.mp3
18.65M
حاج محمود کریمی
#زمینه میروی قدری آرام تر
🔘نشر پیام صدقه جاریه است🔘
@HajMahmoudKarimi
@hekayate_deldadegi