🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#پست_سیاسی روزنامه #صدای_اصلاحات درست در سوم محرم، روز منتسب به حضرت رقیه، عکس اصلی صفحه اول خود را
#پست_سیاسی
روزنامه #صدای_اصلاحات درست در سوم محرم، روز منتسب به حضرت رقیه، عکس اصلی صفحه اول خود را به موضوعی به نام تغییر جنسیت اختصاص داد و نوشت: "رقیه بعد از ۲۲ سال مهدی شد!"
آیا خبر تغییرجنسیت یک فرد مهم بود که در صفحه اول بهش پرداخته بشه؟!
و اتفاقی هم اسم او رقیه بود؟ آن هم در سوم محرم منتسب به حضرت رقیه؟
🔴شلاق اصلاحات بر "تن رقیه حسین(سلام الله علیها)"
از کوزه آن تراود که در اوست. غربگرایان عاشورای سراسر معنا و گرفتاریهای مردم در دولت مطبوعشون رو رها کردند و یک مسئله بیارزش رو در صفحه اولشون کار کردن. اون هم در چنین روزی؟
آیا غربگرایان پس از تحقیر زندگی مردم به دنبال تحقیر عقاید آنهاست؟
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
"ان شاءالله" تحلیل این مطلب در پست بعدی👇
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#پست_سیاسی روزنامه #صدای_اصلاحات درست در سوم محرم، روز منتسب به حضرت رقیه، عکس اصلی صفحه اول خود را
📝تحلیلی_بر_پست_قبلی
#مظلوم_رقیه_سلام_الله_علیها
شلاق اصلاحات بر "تن رقيه الحسین(سلام الله علیها)"
🔸️ کینه ها، همان کینه هاست و دسیسه ها نیز از جنس همان نیرنگها؛ اما شلاقها تغییر کرده، آن زمان شلاقها را بر پیکر مطهر و نحیف بانویی سه ساله میزدند ولی اینک شلاقها را قلم میکنند و تیتروار بر تن شیعه میکوبند تا داغها تازه بماند و ندای مظلومیت کاروان حسین( علیه السلام ) همچنان بر تارک سترگ تاریخ فریاد هل من ناصر ینصرنی دهد ....
🔸️ امروز سوم محرم الحرام روزی که برای عزاداری بانوی "سه ساله ابی عبدالله(سلام الله علیها)" نامگذاری شده، دوباره شلاقی زهردار و تلخ از آستین سیاه اصلاحات خارج شد و با جسارت به ساحت مقدس این مظلومه بر پیکر شیعیان فرود آمد تا بگویند سربازان یزید هنوز زنده اند و کینه های بدر و احدشان را آشکارتر کنند...
🔸️ روزنامه صدای اصلاحات با تیتری پر معنا، جسارت و گستاخی را از حد گذراند تا عمق کینه جریان فکری اش را از شعائر عاشورا نشان دهد...
🔴 اما سوال اینجاست که چرا چنین جسارتی؟ و چرا در چنین برهه ای حساس از تاریخ انقلاب اسلامی ایران؟!
🔸️ جواب روشن است؛ این جسارت در قالب پلن عملیات روانی و جنگ رسانه ای دشمنان نظام و اسلام طرح ریزی و عملیاتی شده است ....
یک عملیات روانی پیچیده که بر چهار محور #ناموس ، #خاک ، #مقدسات و #امنیت پایه ریزی شده تا در یک جنگ رسانه ای همه جانبه #آستانه_تحمل_مردم را پایین بیاورند و پس از آن از #خشم_مقدس مردم در جهت اهداف پلید خود سوء استفاده کنند...
🔸️ آری؛ دشمن با جسارت به ۴ حوزه حساس و پر اهمیت مردم میخواهد خشم آنان را برانگیزاند و با خروج و خروش مردم بر علیه جسارت کنندگان از آب گل آلود آن بر علیه امنیت و ثبات کشور سوء استفاده کند.
⛔ حال سوال اساسی این است که چه باید کرد؟!
🔸️ وقتی جنگ رسانه ای است، پاسخ حملات نیز باید رسانه ای باشد؛ ما ( عموم عاشقان اهل بیت ) باید با ابزارهای رسانه ای ( توئیت، متن، کلیپ، پیامک، تماس و ... ) به صورت گسترده از قوه قضائیه درخواست کنیم تا سریعا در مقابل چنین جسارتهایی بایستند و اشد مجازات را برای جسارت کنندگان اعمال کنند تا دیگر هیچ #تفکر_غربزده_ای جرات جسارت به ساحت مقدس سیدااشهداء و یارانش و دستگاه پربرکتش را نداشته باشد...
✅بیائید با نشر گسترده این متن صدای نارضایتی و خشممان را به گوش جسارت کنندگان و مسئولین قوه قضائیه برسانیم ...
#خولیان_زمان
#هیهات_من_الذله
#اقتدار_قضایی
#جانم_رقیه
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_چهارم #اردوهاى_جهادى_و_محروميت_زدايى @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃 شهید محسن حججی 🍃
✅ اردوهاى جهادى و محروميت زدايى
🔸یکی از نقاط #عطف_زندگی محسن حضور او عضویت در #گروه_جهادی شهید کاظمی و شرکت در اردوهای جهادی به منظور خدمت رسانی به مردم #مستضعف بود.
🔸مشاهده نزدیک و لمس #محرومیت مردم او را به شدت آزرده کرده و توجه او را به جهاد سازندگی برای رفع محرومیت از مردم مستضعف و خدمت رسانی #فرهنگی و #عمرانی به مردم محروم در مناطق دورافتاده جلب کرد.
🔸علاقه و گرایش او به معنویت و #خودسازی باعث شده بود تا حضور او در اردوهای جهادی، جدای از فعالیت و اقدام عملی، گاهی با روزه نیز همراه شود. او #درآمدهای حاصل از کارهای پاره وقت خود در شهر یعنی #کتابفروشی و برق کشی ساختمان را نیز برای همین اردوهای جهادی هزینه می کرد.
🔸"#مسجد_فاطمه_الزهرا (سلام الله علیها)" در روستای #دورک پشت کوه فریدونشهر در استان چهارمحال و بختیاری یادگار او و دوستانش می باشد.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: محمد خورشیدی
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
مسجد ضد انقلاب ها
یکی از مسجاد محل ما امام جماعت پیری داشت که بسیار مومن و در عین حال مخالف انقلاب بود! فقط دنبال نناز بود. برای همین مسجد ایشان؟ پاتوق نیروهای مخالف انقلاب در سطح محل شد! طوری که اگر کسی به آن مسجد می رفت، میگفتند: فلانی هم رفته قاطی مخالفین انقلاب. ابراهیم ، مدتی به آن مسجد رفت! خصوصاً برای نمازصبح. اب امام جماعت آنجا گرم گرفته بود و مرتب باهم صحبت میکردند. وقتی در مسجد خودمان این حرف را زدم. برخی بچه های بسیج با تعجب گفتند: ابراهیم رفته مسجد ضد انقلاب ها؟! مدتی از رفت و آمد ابراهیم گذشت. خبر رسید امام جماعت همان مسجد ، تقاضای تشکیل بسیج داده است! چند روز بعد نیز در منزل چند خانواده شهید حضور پیدا کرد و رفته رفته به یکی از انقلابی ترین روحانیان محل تبدیل شد. ابراهیم حرفی نمی زد ولی من شک نداشتم این ها ثمره ی تلاش خالصانه ی اوست. بسیج آن مسجد بسیار فعال و قوی شدو ر طول جنگ، بیش از سی شهید تقدیم کرد. تا پایان جنگ نیز، پشتیبان واقعی بسیجیان آن مسجد ، امام جماعت آنها بود.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و دوم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#کاروان پیاده
#راوی :جمعی از دوستان شهید
جوانان حزب اللّهی شهر ساری تصمیم گرفتند که این کار را عملی کنند؛
اینکه در ایام اربعین امام راحل; با پای پیاده از شهر ساری عازم مرقد امام شوند.
حرکت کاروان میثاق با امام; و بیعت با رهبری آغاز شد. اما سید مجتبی به
دلیل مشکلات کاری همراه ما نبود.
به شهر بابل رسیده بودیم که سید هم به ما پیوست. حضور سید حال و هوای
کاروان را تغییر داد.
طی مسیر با کلام دلنشین خود خستگی سفر را از تن ما خارج ميکرد. در مقاطعی از راه هم برای ما مداحی ميکرد.
فراموش نميکنم به تونلهای جاده هراز که ميرسیدیم فریاد یاحسین
سید مجتبی بلند ميشد.
همه به دنبال او یاحسین ميگفتند و سینه زنی ميکردند. شور و حال
عجیبی در جمع ایجاد شده بود.
پس از یک سفر نسبتًا طولانی به تهران رسیدیم. در نزدیکی بهشت زهرا
سید با پای برهنه به سمت مرقد حرکت کرد. دیگر بچهها هم پاهای خود را برهنه کردند.
آسفالت داغ و ظهر تيرماه و پاهای آبله زده! اما عشق به امام; خوبیها،
کسی که همه ما را از ورطة گمراهی طاغوت نجات داده بود بالاتر از اینها بود.
غروب همان روز به سید گفتم: »بچه ها ميخواهند برگردند. حاضر شو بریم.«
اما سید گفت: »شما بروید. من بعدًا برميگردم.«
٭٭٭
سید از ما قول گرفت که هر سال در شب ارتحال امام; در مرقد باشیم. ما
هم به همراه سید به عهد خود وفا کردیم.
هر سال در شب رحلت حضرت امام ; در کنار یکی از ستونهای نزدیک
حرم جمع ميشدیم. نیمهشب و با پایان مراسم حرم، عزاداری سید شروع ميشد.
طوری شده بود که عده ای از زائران دیگر شهرها ميدانستند که بعد از پايان
مراسم رسمی حرم، مراسم بسیجیان ساری در حرم آغاز ميشود. همه خودشان
را برای مراسم ميرساندند.
بعد از شهادت سید، و درست در همان ایام ارتحال حضرت امام; دوباره
همه رفقا به مرقد رفتند.
نیمهشب بود. همه کسانی که سالهای قبل مداحی سید را شنیده بودند آماده ذکر مصیبت بودند.
همه منتظر مداحی سید بودند. سید حسین، برادر آقا مجتبی تصویر بزرگی از
شهید سید مجتبی علمدار را در دست گرفت. همه با تعجب نگاه ميکردند. هیچ
کس باور نميکرد که او شهید شده باشد.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_چهارم #ازدواج_و_تولد_پسرش @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃 شهید محسن حججی 🍃
✅ازدواج و تولد پسرش
🔸محسن حججی در سال ۹۱در سن ۲۱ سالگی طی فعالیت فرهنگی خود با خانم زهرا عباسی دیگر عضو موسسه شهید کاظمی آشنا شد و برای #ازدواج و عمل به "سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)" عمل کرد. همسر ایشان #مهریه یک سکه و 5 مثقال طلا و۱۲شاخه گل نرگس و۱۲۴۰۰۰صلوات و#حفظ کل قرآن با معنی را برای ازدواج تعیین نمود که ایشان تا قبل از شهادتش توانست بیش از نیمی از #قرآن را حفظ کند.
🔸علاقه و #عشق محسن و همسرش زبانزد عام و #خاص بود، او و همسرش در زندگی مشترک خود #صداقت، محبت و جهاد در راه خدا را میثاق الهی خود قرار دادند و همیشه در راه تعالی معنوی تا سر حد #شهادت یار و یاور یکدیگر بودند. حاصل این #ازدواج فرزندی بنام#علی در فروردین 1395 است.
🔸ویژگی بارز محسن حججی #احترام و اکرام والدین خود و همسرش است که همین پله پروازی برای او شد. آنچه تمام مهره های زندگی محسن حججی را متصل میکند #بصیرت در شناخت #تکلیف و عمل به تکلیف در هر لحظه است. نمونه کامل یک #جوان_مومن و انقلابی.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: رفتار با اسرا 🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: مرتضی پارسائیان
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
رفتار با اُسرا
روزهای اولِ جنگ، در ارتفاعات کوره موش، چهار اسیر گرفتیم. اسرا را به خانه ای که مستقر بودیم آوردیم تا بعد به پادگان ابوذر منتقل شوند. خواستیم اسرا را در اتاقی متروکه مستقر کنیم اما ابراهیم قبول نکرد. گفت: "اینها مهمون ما هستند. اگه برخورد صحیح باشه مطمئن باش کار اشتباهی نمیکنند. " دستات اسرا را باز کرد و اورد داخل اتاق سر سفره ناهار. تعداد کنسرو کم بود. با تقسیم بندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو را خوردیم، اما به اسرای عراقی، هر نفر یک کنسرو دادیم. دو روز گذشت. ابراهیم به من گفت : "حمام روشن کن" و خودش چها دست لباس زیر تهیه کرد و یکی یکی اسرای عراقی را به حمام فرستاد ا تمیز شوند. عصر همان روز خودرویی برای انتقال اسرا آمد. اسیران عراقی گریه میکردند و نمی رفتند! التماس میکردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازه ای به ما نمی داد. موقع حرکت تا چن دقیقه نگاه آنها به ابراهیم بود. گویی نمیخواستند از او دور شوند.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
4_5827842661540692961.mp3
6.47M
[ منو ببین ابر بارونم - شور ]
- کربلایی جواد مقدم
@javad_Moghadam
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و سوم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#میهمان
#راوی :مجید کریمی
مدتی بعد از "ارتحال امام(ره)" ; دوباره به منطقه خوزستان برگشتیم. در منطقه
اروندكنار مستقر بوديم.
آن زمان سيد در طرح و عمليات تيپ مشغول شده بود. تا اواخر سال 1369
در آن منطقه مستقر بودیم.
یک روز ساعت شش صبح من را صدا كرد و گفت: »بريم شناسايي؟!«
من هم بلند شدم. زمستان بود و هوا بسيار سرد. حسابي خودمان را پوشانديم.
با موتور هوندا250 به سمت جاده ساحلي رفتيم. از پشت ساختمان قديم صدا و
سيماي آبادان عبور كرديم. يك دفعه سيد موتور را نگه داشت!
پياده شد و آرام به سمت خاكريز ساحلي رفت. خيره شد به ساحل عراق. آن
ايام جنوب عراق در جريان جنگ خليج فارس مورد حمله آمريكا قرار گرفته
بود. بنابراين وظيفة ما سنگينتر بود.
آمدم كنار سيد. با دست ساحل عراق را نشان داد و گفت: »اونجا رو نگاه كن!«
مردي به سختي از ميان گل و لای خود را به آب اروند رساند.
بعد يك تويوپ بزرگ را داخل آب قرار داد! بعد هم همسر و دو فرزندش
را آورد و روي آن نشاند.
خودش هم روي تويوپ ايستاد. با يك چوب بلند شروع كرد به پارو زدن!
ميخواست به سمت ساحل ایران بیاید اما جریان آب اروند آنها را به سمت
خليج فارس ميبرد. سيد پایین خاکریز كنار ساحل ميدويد. من هم با موتور
حركت كردم.
دقايقي گذشت. آنها به هر سختي كه بود به ساحل ما رسيدند. با دشواری از
ميان گل و لای ساحل عبور كردند. همين كه روی خاکریز ساحلی آمدند سيد
جلو رفت و گفت: »السلام عليكم، اهلًا و سهلًا، کیف حالک؟«
مرد عرب، كه تمام بدنش خيسِ و گلي شده بود، چند قدمي به عقب رفت.
زن و دختر و پسر خردسال او در پشت سر پدر مخفي شدند. مرد، كه خيلي
ترسيده بود، دستانش را به عقب گرفته بود و از آنها محافظت ميكرد.
من لباس فُرم سپاه به تن داشتم. اما سيد يك كاپشن و يك اوركت پوشيده
بود. سيد سرش را پايين گرفت و به عربي گفت: »نترسيد. ما مسلمانيم. ما مثل
شما شيعه هستيم. ما سربازان اسلام هستيم. شما ميهمان ما هستيد. مهمان اسلام
هستید.«
بعد رو كرد به من و گفت: »سريع برو ماشين رو بيار.«
ّ. موتور را گذاشتم و با يك ماشين برگشتم.
سریع رفتم به سمت مقر
سيد به همراه آن خانواده كنار جاده ايستاده بود. درحاليكه فقط يك پيراهن
به تن داشت! اوركت و كاپشنش را به زن و مرد عرب داده بود!
ّ. سيد دستم را گرفت
سوار خودرو شديم. سريع گاز دادم و رفتيم سمت مقر
و گفت: »مجید جان یواش برو! اين خانم مسافر داره!«
ّ. سيد يكي از اتاقها را كه گرمتر بود براي آنها آماده كرد. بعد
رسيديم مقر
هم از جیره خودمان به آنها صبحانه داد.
وقتي نان و پنير و كره و مربا را در سفره در مقابلشان گذاشتم اشك در
صورت آنها حلقه زده بود. نميدانيد با چه اشتهايي ميخوردند.
بعدها مرد عرب گفت: »ميخواستند من را به زور به جنگ ببرند. من شيعه
هستم. مجبور شدم كه با خانواده فرار كنم. ما چند روز بود كه چيزي براي
خوردن پيدا نكرده بوديم.«
توكل كردم به خدا و دل به دريا زدم. خدا هم شما را در مسير ما قرار داد.
همان روز همسر مرد عرب را به بيمارستان برديم و روز بعد زايمان كرد. سيد
هم گفت: »تا اينجا وظيفة انساني ما بود. از اين به بعد پيگيري آنها با مسئولان
قرارگاه سپاه.«
وقتي از مرد عرب خداحافظي كرديم گريه ميكرد. ميگفت: »والله خميني
حق. والله صدام باطل. شما ما رو شرمنده كرديد.«
از روز بعد، مرز ما به روي مهاجران عراقي باز شد. آنها در اردوگاه موقت
خرمشهر، كه به همين منظور تهيه شده بود، اسكان داده شدند.
ما هم به همراه سيد در نقطه مرزي اروند کنار مستقر بوديم و به نحوة ورود
آنها نظارت داشتيم. مهاجران عراقي همگي گرسنه بودند. سيد از هزينه شخصي
خودش بيسكويت و كيك و ... ميگرفت و به بچه هاي كوچكتر ميداد.
ميگفت: »اينها ميهمان هستند. الان موقع ثواب جمع كردنه!« عراقيها ...
مدتي بعد به كشورشان بازگشتند.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🍃 #دلنوشته 🍃
امشب
دلم با نوشتن است
ولی قلمم نه
مینویسمو و باز پاک میکنم
بعضی حس ها گفتنی نیست
نوشتنی نیست
مثل زمانی که درخواب
چیزی شبیه بهشت را میبینی
یادت می آید
اما شبیه آن در دنیا نیست
که بگویی آن شکلی بود
#آقا_ابراهیم
شما از همان حس هایی
از همان ها که گفتنی نیست
نوشتنی نیست
از جنس فریادهای
درگلو پنهان شده ای
از همان قشنگ قشنگ هایِ
"خداوندمتعالی"
و #من
چقدررررر دلتنگ شما شهدایم
دلتنگِ اخلاص های ناب
دلتنگِ واژه های ندیدنیِ خوابهایم
دلتنگِ ... بُگذریم
دوش آرزوی خواب
خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی "تو"
از خواب خوش تر است ...
#شبتون_شهدایی
@hekayate_deldadegi