🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار احمدعلی نَیِّری 🍃 #قسمت_چهارم #نامه @shahid_AhmadAli @hekayate_deldadegi
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🍃 شهید احمدعلی نیری 🍃
✨در نامه ای که از جبهه برای یکی از دوستانش نوشته بودآورده:
✨"امام صادق(علیه السّلام)"فرمودند:در توصیه های شیطان به یارانش آمده است که سه خصلت در بنی آدم بگذارید تا من خیالم راحت شود.
✨کارهای پر معصیت را نزد آن ها کوچک جلوه دهید.
✨کارهای پسندیده و خوب را نزد آن ها سخت (و بزرگ)جلوه دهید (تا انجام ندهند)
✨تکبر و خود پسندی را نزد آن ها به وجود آورید.
برادران محترم نکند "خدای نکرده" در این سه دام شیطان که در آن غوطه ور هستیم بیشتر آلوده شویم.
مومن واقعی اگر یک معصیتی انجام دهد،سنگینی آن را مانند کوه احد بر روی شانه اش حس میکند.اما منافق اگر معصیتی انجام دهد ،مانند کسی است که مگسی را از روی صورتش بلند کند .
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🌼 کتاب عارفانه ها 🌼
@shahid_AhmadAli در ایتا
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهیدان ابراهیم هادی و محسن حججی 🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: زورخانه 🍃•| @Alamdarkomeil @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
منبع: @Alamdarkomeil
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
اوایل دوران دبیرستان بود که #ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن می رفت. حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود. او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی ومعنوی شد.
حاج حسن، #ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می کرد. سپس حدیثی می گفتو ترجمه می کرد. بیشترشبها، ابراهیم را می فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولا یک #سوره قرآن #دعای_توسل ویا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند وبه این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد.
از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که، هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند. به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب درس #ایمان واخلاق رادر کنار ورزش به جوان ها می آموخت.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل و یکم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#جذب
#راوی :دوستان سید
برای جذب جوانترها به هیئت خیلی تلاش ميکرد. اگر یک جوان برای
اولین بار به هیئت ميآمد، سعی ميکرد او را بیشتر از بقیه تحویل بگیرد. با آنها ميرفت فوتبال و ...
با جوانترها رفیق ميشد و به این طریق آنها را با امام حسین ع آشنا
ميکرد.
یک بار سید را بر خلاف همیشه با لباسی غیر متعارف دیدم! او بیشتر مواقع
تیپ و ظاهر بچههای جنگ را حفظ ميکرد. نعلین ميپوشید و شلوار شش
جیب داشت. اما آن روز شلوار کتان و شیک پوشیده بود!
البته از شلوارهای گشاد و ساده بود. اما از کسی مثل سید بعید بود. جلو رفتم
و گفتم: »آقا سید، شما؟«!
بعد به شلواری که پوشیده بود اشاره کردم.
سیدگفت: »به نظر تو از لحاظ شرعی اشکال داره؟«
گفتم: »نه،گشاده، هیچ مارک و علامتی هم نداره. اما برای شما خوب نیست.«
گفت: »ميدونم، اما امروز رفته بودم با یه سری از جوونها فوتبال بازی کنم.
بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به هیئت.«
بعد ادامه داد: »وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون با اونها حرف ميزنی
بیشتر حرفت رو قبول ميکنند.«
٭٭٭
آمده بود جلوی درب بیت الزهراس .ميخواست سید را ببیند. صدایش
کردم. آمد جلوی درب و گفت: »بفرمایید!؟«
آن خانم گفت: »من رو ميشناسید؟!«
سید هر وقت ميخواست با خانمی صحبت کند سرش را بالا نميآورد. آن
روز هم همین طور. سرش پایین بود و گفت: »خیر.«
گفت: »دو تا پسر دارم که ظاهرًا چند وقته با شما آشنا شدند. دوقلو هستند و هفده سال سن دارند.«
سید گفت: »بله، بله، حال شما خوبه؟«
آن مادر ضمن تشکر گفت: »من باید مطلبی رو بگم. امیدوارم من رو ببخشید.«
بعد ادامه داد: »خانواده ما هیچ کدام اهل مذهب و دین و ... نیستند. مدتی
پیش بچههای من موقع فوتبال با شما آشنا شدند. توی خانه هم از شما زیاد تعریف ميکردند. من فکر کردم شما مربی فوتبال و ... هستید.
من چند وقتیه که ميبینم رفتار و اخلاق بچههای من تغییر کرده! روزبهروز برخورد بچه ها، با من و پدرشان بهتر از قبل ميشد. مدتی بود که ميدیدم این
بچهها توی اتاقشون هستند و کمتر پیش ما ميآیند.
یک روز از لای در مشاهده کردم که دوتایی دارند نماز ميخونن. خیلی
تعجب کردم. خیلی هم شرمنده شدم که بچههای من از من خداشناس تر شدند.«
مدتی رفتار و اخلاق پسرها رو زیر نظر داشتم. تا اینکه فهمیدم بعضی از
روزها به مکانی ميروند و آخر شب برميگردند. فکر کردم باشگاه ميرن.
وقتی برميگشتند چشمهایشان کبود بود. معلوم بود که خیلی گریه کردهاند!
ناراحت بودم. گفتم شاید کسی اونها رو اذیت ميکنه. برای همین چادر
خانم همسایه را قرض گرفتم و امروز آنها را تعقیب کردم. فهمیدم که به اینجا آمدهاند ؛ به بیت الزهراس
از همسایه ها پرسیدم:”اینجا كجاست؟!“
گفتند: ”حسینیه است. جوانها ميآیند و سخنرانی و مداحی دارند. مسئول
اینجا هم نامش آقا سید علمدار است“.
من هم نام شما را شنیده بودم. برای همین اینجا ماندم و تا آخر هیئت را گوش
کردم. مطمئن شدم خدا دست بچههای من رو گرفته. برای همین اومدم از شما
تشکر کنم و بگم بیشتر مراقب بچههای من باشید.«
همان موقع دوقلوها از در بیرون آمدند. با تعجب مادرشان را دیدند که با سید
در حال صحبت است.
سید جلو رفت و دست انداخت گردن هر دوی آنها و گفت: »حاج خانم،
بچههای شما عالی اند. اینها معلم اخلاق من هستند. خدا اینها رو خیلی دوست
داره. ما هم که کارهای نیستیم. این بچهها باید ما رو یاری کنند.«
چند روز بعد دوباره همین مادر را دیدم. آمده بود تا سید را ببیند.
سید جلوی در آمد. مادر، یک دسته اسکناس که داخل پاکت بود به سید
داد و گفت: »کل پسانداز من همین سی هزار تومن هست که آوردم برای بیت
الزهراس .من هرچه دارم از شما دارم. شما هم هر طور ميدانید خرج کنید.«
سید تشکر کرد و مبلغ را به مسئول مالی هیئت تحویل داد. این دو نفر بعدها
از بهترین نیروهای هیئتی شدند.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل و دوم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#پاکت
#راوی :جانباز سرافراز سید مصطفی علمدار
سید اعتقاد عجیبی به ائمه: داشت. به این خاندان عشق ميورزید. مداحی که ميکرد برای احتیاج مادی نبود. در ازاي مداحی کردن مبلغ یا به قولی پاکت نميگرفت.
از وضعیت مالی او آگاه بودم. حقوقی که از سپاه ميگرفت کافی نبود. از آن
پول، هم باید اجاره منزل را ميداد و هم امورات خانواده را ميگرداند.
البته من سید را ميشناختم. ميدانستم که از آن حقوق بخشی را نیز انفاق
ميکند. ولی با این حال از مداحی کردن هدیه و یا پولی نميگرفت.
یک بار او را برای مداحی دعوت کردند. سید هم قبول کرد. آن روز با
ماشین او را رساندم. در راه به شوخی گفتم: »راستی سید مداحی ميکنی، پاکت هم ميگیری؟«
گفت: »من برای چیز دیگری ميخوانم. من هیچ چیز را با خانم حضرت
زهرا س عوض نميکنم.«
سید اعتقاد قلبی داشت. ميگفت: »من اگر برای مداحی پول بگیرم، دیگر نميتوانم در حضور مادرم حضرت زهرا س بگویم که من خالصانه برای شما مداحی کردم؛ چون ایشان ميتوانند بگویند که اُجرت مداحیات را گرفته ای.«
هر سال 28 ماه صفر با بچههای هیئت رهروان امام; راهی سفر مشهد
ميشدیم. در حرم هماهنگ کردیم تا سيد در گوشهای از صحن مداحی کند.
از همه استانها ميآمدند. سید را همه ميشناختند. یک بار بعد از عزاداری
خانمی با لهجة آذری آمد و مقداری پول از کیفش درآورد و به سید داد و
گفت: »آقا سید این پول را بگیر و برای خودت خرج کن.«
آن خانم خیلی اصرار ميکرد. با خودم گفتم: »سید و این حرفها! تا حالا ندیده بودم سید مداحی کند و پول بگیرد. او یک ریال هم برای خودش نميگرفت.«
سید برای آنکه آن زن ناراحت نشود پول را گرفت! بعد هم به من داد و
گفت: »برای هیئت خرج کنم.«
به سید گفتم: »آن خانم چند بار تأکید کرد که این پول برای شماست و خرج خودتان کنید.«
بعد گفتم: »من این پول را نميگیرم. بالاخره آن روز توانستم راضی اش کنم که پول را برای خودش خرج کند. اما بعدها فهمیدم که سید آن مبلغ را خرج بیت الزهرا س کرده.«
سینا خواهرزاده سید بود. بچه خردسالی بود که به همراه سید مداحی ميکرد.
در روزهای آخری که سید در بیمارستان بستری بود دربارة او توصیه کرد. گفته بود: »بعد از من مداحی اهل بیت: را ادامه دهد اما نه برای پول.« سید اگر برای هیئت، مداح هم ميآورد با او شرط ميکرد که پول نگیرد. یک بار مرحوم آقاسی را به هیئت رهروان دعوت کرد. ایشان هم با آن شعرهای پرشور خود مجلس را عاشورایی کرد.
بعد از اتمام جلسه، سید برای او یک جفت کفش خرید و به ایشان تقدیم
کرد. مرحوم آقاسی هر کاری کردند که پولش را حساب کند، سید اجازه نداد
و گفت: »این کفشها را به عنوان هدیه برای شما گرفتیم
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
📣📣📣 توجه
از بین خانومای گرامی اگر کسی هست که ادمین فعال بشه به آیدی زیر مراجعه کنه ممنون میشم.
ارتباط با ادمین
@Moontazer313 👈باذکر صلوات