eitaa logo
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
219 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
705 ویدیو
24 فایل
🍃بسم رب شهدا والصدیقین🍃 +إمروز فضاے مجازے میواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•]😊 ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃قرار بود صبح زود با هم به جايي برويم. مي دانستم كار مهمي دارد. اما از من خواست به منزل يكي از سادات محل برويم. تا ظهر وقت ما گرفته شد. نمي دانستم چرا به اين پيرمرد سيد التماس مي كند! 🌺 ماجرا از اين قرار بود كه پسر او، سيگار كشيده بود و پدر او را از خانه بيرون كرده بود. حالا آمده بود تا اين خانواده مومن را آشتي دهد. سرانجام توانست دل پدر را نرم كند. او براي تمام مردم محل اينگونه بود. 🌺🍃
|°🌺🍃 معلــــــم نمونه °°° در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. 🍃 🌹 🦋 🇮🇷 @hekayate_deldadegi
°°° 🎈🇮🇷 معلـــــم قهرمان 🇮🇷🎈 °°° درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از "او" معلمي کامل ساخته بود.در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع ميخنديد. به موقع جذبه داشت.زنگهاي تفريح را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. 🍃 🌹 🦋 🇮🇷 @hekayate_deldadegi
•|•🦋 ایام انقلاب •°• اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت "امام(ره)" به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي (منتهي به فرودگاه) به صورت مسلحانه مستقر شد.صحنه ورود خودرو "حضرت امام(ره)" را فراموش نميکنم. پروانه وار به دور شمع وجودي "حضرت امام(ره)" ميچرخيد.  بلافاصلــه پس از عبور اتومبيل ، بچه ها را جمع کرديم. همراه به سمت "بهشت زهرا(سلام‌الله‌علیها)" رفتيم. @hekayate_deldadegi
🌱 مصداق حديث نورانــي "امام رضا(علیه‌السلام)" بود كه ميفرمايند: "هر كس براي مصائب ما گريه كند و ديگران را بگرياند، هر چند يك نفر باشد اجر او با خدا خواهد بود." "هر كه در مصيبت ما چشمانش اشكآلود شود و بگريد، خداوند او را با ما محشور خواهد كرد." در عزاداريها حال خوشــي داشت. خيلي ها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصي پيدا ميكردند. هر جايي که بــود آنجا را كربلا ميكرد! گريه ها و ناله هاي شــور عجيبي ايجاد ميكرد. 🌺🍃
﷽ 🌸🌸 بارها در منزلشان به دیدنش رفتم . هیچگاه ندیدم که سرگرم روزمرگی شود . هیچگاه ندیدم که پای تلوزیون بنشیند . ، یا اهل ورزش بود ، یا اهل مطالعه و یا در مسجد و هیئت مشغول تهذیب نفس بود . اما به مطالعه ، مخصوصا کتب دینی اهمیت می داد . از محضر بزرگان دین ، بسیار استفاده می کرد . "علامه جعفری و حاج آقا مجتهدی و حاج اسماعیل دولابی(ره)" که در محل بودند ، یکبار با او به قم رفتم . گفت : بیا برویم به جلسه سخنرانی یک استاد . مجلس خوبی بود . پایان جلسه ، سخنران از دعوت کرد که بیا جلو و مداحی کن . بعد از مداحی بیرون آمدیم . پرسیدم : این سخنران کی بود ؟ خیلی سطح بالا حرف میزد . ابراهیم گفت : ایشان "آقای حسن زاده آملی(ره)" بودند . اهل علم بود و می دانست "خدای خوبش" چه جایگاهی برای اهل علم قرار داده است : "يَرْفَع اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُو الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللهُ بِما تَعمَلُونَ خَبيرٌ" "خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنان داده شده درجات عظیمی می بخشد و خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است."( سوره مجادله / ۱۱ ) 📚 🌺🍃
「🐚🌾」 • . بهـ تنھا چیزی کھ فڪر نمـےڪرد مادیات بود مۍگفت : روزی را "خُـدا" مۍرساند برڪت پول مھم استـ ..! کاری‌هم‌کہ‌برای‌"خدا"باشدبرکت‌دارد!😉 | 🌺🍃
‌🤍🌱﷽ 🌱 همیشه درمقابل بدی دیگران گذشت داشت. 🌴می‌گفت‌: طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت داشته باشد بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش. ☘می‌گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر بخاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای "خدا" کاری کنه ارزش داره. 🌺🍃
- ازش پرسیدن : ؟! چرا همراه بقیه‌ی رزمنده‌ها بھ دیدن امام نرفتی؟! جواب داد : ما رهـبر را برایِ تماشا نمی‌خواهیم ما رهبر را می‌خواهیم برای اطاعت کردن ..!🇮🇷 | . | 🌺🍃
🌱 مۍگفت : مطمئن باش هیچ چیزے مثڵ برخوردِخوب روے آدم ها تٵثیر ندارد . . • ˹ 🌺🍃|ོ
‌🤍🌱﷽ ✨ دیگه دنبال فوتبال نرو ✨ توی زمین چمن بودم. مشغول فوتبال. یکدفعه دیدم در کنار سکو سریع رفتم به سراغش. سلام کردم و با خوشحالی گفتم: چه عجب، این‌طرفا اومدی؟!مجله‌ای دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن! از خوشحالی داشتم بال درمی‌آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگیرم. دستش را کشید عقب و گفت: یه شرط داره! گفتم: هر چی باشه قبول.گفت: هر چی بگم قبول می‌کنی؟گفتم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدی بزرگی از من چاپ شده بود. در کنار آن نوشته بود: «پدیده جدید فوتبال جوانان» و کلی از من تعریف کرده بود. کنار سکو نشستم. دوباره متن صفحه را خوندم. حسابی مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم جون، خیلی خوشحالم کردی، راستی شرطت چی بود؟آهسته گفت: هر چی باشه قبول دیگه؟گفتم: آره بابا بگو، کمی مکث کرد و گفت: دیگه دنبال فوتبال نرو!!خشکم زد. با چشمانی گرد شده و با تعجب گفتم: دیگه فوتبال بازی نکنم؟! یعنی چی، من تازه دارم مطرح می‌شم!! گفت: نه این‌که بازی نکنی، اما این‌طوری دنبال فوتبال حرفه‌ای نرو. گفتم: چرا؟! جلو آمد و مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت: این عکس رنگی رو ببین، این‌جا عکس تو با لباس و شورت ورزشیه. این مجله فقط دست من و تو نیست. دست همه مردم هست. خیلی از دخترها ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن.بعد ادامه داد: چون بچه مسجدی هستی دارم این حرف‌ها رو می‌زنم؛ و گرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوی کن، بعد دنبال ورزش حرفه‌ای برو، تا برات مشکلی پیش نیاد. 🌺🍃 @hekayate_deldadegi
‌💠 وقتی "پیامبر(صلی الله علیه و آله)" ، مرا به سوی هدایت کرد... 🌺وقتی وارد دانشگاه شدم، خیلی از معنویات دور شدم. یکبار تصمیم گرفتیم با دوستان به سفر راهیان نور برویم. 🌸در یکی از شب ها پای صحبت راوی نشستم و خیلی افسوس خوردم که گذشته ام را تباه کرده ام. همان شب خواب دیدم که جنگی به پا شده. "نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله)" را دیدم که به من فرمودند: وارد سپاه شو.. با خودم فکر کردم منظور ایشان حضرت ابراهیم است.. اما یک جوان با چهره نورانی بود. بعد از خواب پریدم. 🌼روز بعد، راوی در کاروان گفت می خواهم کتابی را به شما معرفی کنم و بسیار از این کتاب گفت. وقتی کتاب را توزیع می کردند من به آن ها نگاه می کردم. تا اینکه کتاب را دیدم ،عکس روی کتاب برایم آشنا بود و نام کتاب هم یک راهنما برای تعبیر خوابم.. 🍁 نام کتاب بود و جلد روی کتاب، هم حامل تصویری از شهیدی بود که در خواب دیده بودم.. 🌹 صفحه اول کتاب را که باز کردم، دیدم نوشته شده: «تقدیم به ساحت نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله» و این شد که راهم را پیدا کردم و حالا سالهاست در لشکر هستم.. 🌺🍃
~🕊 🌴✨ هیچ وقت ندیدم که ، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای "او" تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. اگر پولی دستش می‌رسید سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین‌ها قانع بود، اما تا می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد. ♥️ 📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲
‌🤍🌱﷽ ‌🍀 روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند! 🌸به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند." 🌺من واقعا نمی فهمیدم که چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟! 📚سلام بر ابراهیم جلد۲ 🌺🍃
❤️ می گفت: اگه جایی بمانی که دست احدی بهت نرسه، کسی تو رو نشناسه، خودت باشی و "آقا"، "مولا(علیه‌السلام)" هم بیاد سرتو روی دامن بگیره، این خوشگلترین شهادته... بیاد 🌺🍃 شادی روحش صلوات 🌺
"شهیدابراهیم هادی" اینجوری امربه‌ معروف میکرد🌱 🔻حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» 🔻گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه زننده سر کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بی حجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتشو رد میکنم شورای انقلاب.» 🔻با اصرار رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم.» 🔻رفتیم در خانه و شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم ها گفت و از حجاب همسرش، از خون شهدا گفت و از اهداف انقلاب. آن قدر زیبا حرف میزد که من هم متاثر شدم. 🔻 همان جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر میشه افراد رو اصلاح کرد. 🔻یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می کنه.» 《 🌺🍃
•|•🦋 ایام انقلاب •°• اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت "امام(ره)" به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي (منتهي به فرودگاه) به صورت مسلحانه مستقر شد.صحنه ورود خودرو "حضرت امام(ره)" را فراموش نميکنم. پروانه وار به دور شمع وجودي "حضرت امام(ره)" ميچرخيد.  بلافاصلــه پس از عبور اتومبيل ، بچه ها را جمع کرديم. همراه به سمت "بهشت زهرا(سلام‌الله‌علیها)" رفتيم. @hekayate_deldadegi
پـــــــدر🌺 دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نمیشد. يكبار هم در همان سال هاي دبستان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار "امام زمان (عج)" را توي خواب ديده. وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشته،" حضرت عباس (علیه السلام)" را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم مي گه، "آقاي خميني" كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه. حتي بابام مي گه: همه بايد به دستورات "اون آقا" عمل كنند. چون مثل دستورات "امام زمانه(عج)" می مونه.دوستانش هم گفته بودند: ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه. شايد براي دوستان شنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولي به حر فهاي پدر خيلي اعتقاد داشت. 🌺🍃 🍃 🌺🍃 🎈 @hekayate_deldadegi
⭕️روزهای اخر ڪانال حال همه نیروها منقلب بود. هر لحظه منتظر حضور نیروهای دشمن بالای سر خودمان بودیم. در این لحظات، خبر رسید ڪه دشمن از انتها وارد ڪانال شده. به سمت انتهای ڪانال دوید. یڪباره از همان سمتی ڪه رفت، چندین انفجار قوی رخ داد. لحظاتی بعد، یڪی از بچه ها از انتهای ڪانال به سمت ما دوید و فریاد زد: ابراهیم هم شهید شد.😭 رنگ ازچهره ام پرید. دیگر امیدم را از دست دادم. لحظه های اخر مقاومت بچه ها در ڪانال بود. یڪباره چندین لوله سلاح بعثی ها را بالای ڪانال دیدیم. افسر بعثی نگاهی به جمع ما انداخت. به هرڪسی ڪه می رسید با تیر خلاص، ملڪوتی اش می ڪرد. لحظاتی بعد افسر از ڪانال خارج شد. بعد به افرادی ڪه بالای ڪانال بودند دستور شلیڪ داد. ان ها بی رحمانه داخل ڪانال رابه رگبار بستند و بچه ها را به خاڪ و خون ڪشیدند. نزدیڪی های ظهر ڪار ڪانال را یڪسره ڪرد. من بابدنی غرق خون، درڪنار چند پیڪر شهید افتاده بودم، شاید برای همین به سمت من تیرخلاص شلیڪ نڪردند. سڪوت مطلق همه جا را فرا گرفته بود. حالا تعداد ڪسانیڪه زنده بودند حدود ده نفر بود. تا زمان تاریڪی هوا صبر ڪردیم. هرطوری شده بود از همان روشی ڪه گفته بود استفاده ڪردیم وبه عقب برگشتیم. برخی نیروها چهار دست و پا و برخی ڪشان ڪشان می امدند. اری قرار بود ما بمانیم تا ایندگان بدانند ڪه و رزمندگان در محاصره، چه حماسه ای راخلق ڪردند. " شادی روحشان صلوات " 📚ڪتاب سلام برابراهیم۲ 🌺🍃 پایان
❇️ شبهاي جمعه برنامه ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم بود. مي‌گفت: "شب جمعه شب رحمت خداست شب زيارتي آقا اباعبدالله است كه همه اولياء و ملائك مي‌روند كربلا، ما هم جايي مي‌ريم كه‌ اهل بيت گفته‌اند ثواب زيارت كربلا رو داره". ❇️ بعد هم دعاي كميل رو در اونجا مي‌خواند و حدود ساعت يك نيمه شب برمي‌گشت.‌ زماني هم كه برنامه بسيج راه‌اندازي شده بود از زيارت مستقيماً مي‌آمد مسجد پيش بچه‌هاي بسيج. ❇️ يك شب با هم از حرم بيرون آمديم و من چون عجله داشتم با موتور يكي از بچه‌ها سریع رفتم مسجد اما دو سه ساعت بعد به مسجد رسيد. پرسيدم: "ابرام جون دير كردي؟" گفت: "از حرم پياده راه‌افتادم تا بين راه شيخ صدوق رو زيارت كنم. آخه قديمیاي تهرون مي‌گن "امام زمان (عج)" شبهاي جمعه به زيارت مزار شيخ صدوق مي‌آيند" گفتم: "خب چرا پياده اومدي" جواب درستي نداد، گفتم: "تو عجله داشتي كه زود بياي مسجد، اما پياده اومدي حتماً يه دليلي داره" بعد از كلي سئوال كردن جواب داد : "از حرم كه اومدم بيرون يه آدم خيلي محتاج پيش من اومد ،من هم  هر چي اسكناس توي جيبم بود به اون آقا دادم. موقع سوار شدن به تاكسي ديدم پولي ندارم. براي همين پياده اومدم" ❇️ اين اواخر يعني سال شصت و يك هر هفته با هم مي‌رفتيم زيارت و نيمه‌هاي شب هم مي‌رفتيم "بهشت زهرا(سلام‌الله‌علیها)" ، سر قبر شهدا بعد هم براي ما روضه مي‌خواند. بعضي شبها مي‌رفت داخل قبر مي‌خوابيد و گريه مي‌كرد و دعاي كميل رو با سوز و حال عجيبي مي‌خواند 🌺🍃
♦️ به مهمان نوازی بسیار اهمیت میداد و میگفت: باید صله رحم را طبق دستورات دین و بدون تجمل گرایی انجام بدیم تا رابطه خانواده ها همیشه برقرار باشد. 📚سلام بر ابراهیم2 🌺🍃
‍ 🌺 "امام صادق(علیه‌السلام)" میفرمایند: "کسی که در راه برطرف ساختن نیاز برادر خود قدم بردار، مانند کسی است که سعی میان صفا و مروه به جای آرد." 📘 تحت العقول ص۳۰۳ اگر پولی دستش می رسید سعی می کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین قانع بود، اما تا می توانست به دیگران کمک می کرد. در یکی از محله های اطراف ما پیرمردی مغازه داشت به نام عمو عزت، "او" از پهلوان های قدیم بود و هر بار به مغازه او می رفتیم، برای ما از زورخانه های قدیم تعریف می کرد. هر بار به بهانه ای به مغازه ی او می رفت و از او خرید می کرد. ما را هم با خودش می برد تا لااقل درآمدی نصیب این پیرمرد شود. 📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۲ 🌺🍃
'' 🕊 بحث شھادت بود. از "او" پرسیدم قصدش این است!؟ گفت: چون "مادر سادات(سلام‌الله‌علیها)" قبر ندارد نمیخواهم مزار داشته باشم...!🌿 آخَر روزے شــٓیعــِہ براے شمـٰا حـَـــرمْ میـسٰازھ...🕊' 🌺🍃
|°🌺🍃 معلــــــم نمونه °°° در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. 🍃 🌹 🦋 🇮🇷 @hekayate_deldadegi
°°° 🎈🇮🇷 معلـــــم قهرمان 🇮🇷🎈 °°° درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از "او" معلمي کامل ساخته بود.در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع ميخنديد. به موقع جذبه داشت.زنگهاي تفريح را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. 🍃 🌹 🦋 🇮🇷 @hekayate_deldadegi