🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌷#حضور
🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد
روي يك تابلو نوشته شده بود:
" رفاقت و ارتباط با "شهدا" دو طرفه است، اگر تو با آنها باشي آنها نيز با تو خواهند بود".
اين جمله خيلي حرفها داشت. عصر يك روز شخصي از من سراغ دوستان "آقا ابراهيم" را گرفت تا ازآنها در مورد اين "شهيد" سئوال بكند. پرسيدم:"كار شما چيه ؟ شايد بتونم كمكتون كنم".
گفت: "هيچي ميخوام بدونم اين "شهيد هادي" كي بوده؟ قبرش كجاست؟"
مانده بودم چه بگویم، بعد از چند لحظه سكوت گفتم: "ابراهيم هادي يه شهيد گمنامه و قبر نداره، مثل همه شهداي گمنام ، حالا براي چي پرسيدي؟" آن آقا كه انگار خيلي حالش گرفته شده بود ادامه داد: "خونه ما اطراف تصوير "شهيد هادي" قرار داره. من هم دختر كوچكي دارم كه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشون رد ميشه و ميره مدرسه، دخترم يكبار از من پرسيد: بابا اين آقائه كيه؟ من هم گفتم: اينها رفتن با دشمنا جنگيدن و اجازه ندادن دشمن به ما حمله كنه بعد هم شهيد شدن. دخترم از زماني كه اين مطلب رو شنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشون رد ميشه به عكس "شهيد هادي" سلام ميكنه. چند شب قبل دخترم توي خواب ميبينه كه اين شهيد اومده و بهش ميگه:" دختر خانم تو هر وقت به من سلام ميكني من جوابت رو ميدم. بعد هم براي تو دعا ميكنم كه با اين سن كم اينقدر حجابت رو خوب رعايت ميكني. حالا هم دخترم از من ميپرسه كه: اين "شهيد ابراهيمهادي" كي بوده ؟ قبرش كجاست كه بريم سر قبرش. من هم كه چيزي از اين "شهيد" نميدونستم به شما مراجعه كردم". بغض گلويم را گرفته بود.حرفي برای گفتن نداشتم. فقط گفتم به دخترت بگو، اگه ميخواهي "آقا ابراهيم" هميشه برات دعاكند مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از "ابراهيم" تعريف كردم.
📚کتاب سلام بر ابراهیم
@hekayate_deldadehi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل_و_هشتم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#سوء ظن
#راوی :جمعی از همکاران سید
در روایات دینی ما و در آیات قرآن بسیار دربارة امر به معروف و نهی از
منکر سفارش شده تا جایی که آن را در کنار نماز آوردهاند.
سید مجتبی از کسانی بود که به امر به معروف، به عنوان یک فریضه مهم
دینی نگاه ميکرد. بنابراين هر گاه ميدید کسی راه را اشتباه ميرود یا دچار لغزش شده،بدون توجه به جایگاه و پست و مقام او در مقابلش می ایستاد وبا لحنی آرام به او تذکر ميداد.
البته در تذکر دادن به دستورات دین در بارة حفظ آبروی شخص، نحوه امر به معروف و ... خیلی دقت ميکرد.
اما به هر حال کسانی بودند که خود را بالاتر از همه ميدانستند و تاب یک
تذکر را نداشتند. بنابراين برخی با او دشمنی ميکردند.
این امر تا به آنجا پیش رفت که عده ای با او برخورد کردند. حتی به او ضد ولایت فقیه ميگفتند!!
وقتی سید ميپرسید: »چرا این حرف را ميزنید؟ ميگفتند تو اگر تابع ولایت
بودی نام هیئت را رهروان امام خمینی; نميگذاشتی، بلکه نام آن را رهروان ولایت فقیه و یا ... قرار ميدادی.«
سید هم در جوابشان ميگفت: »من همین ایراد شما را با رهبر عزیزم در آن دیدار مطرح کردم. ایشان فرمودند به حرف کسی کاری نداشته باش. محکم و استوار راهت را ادامه بده.«
٭٭٭
وقتی کسی کار فرهنگی آن هم با آن گستردگی در سطح شهر انجام دهد و دوستان زیادی در اطرافش باشند یقینًا دشمنانی هم خواهد داشت که حسادت چشمانشان را کور ميکند.
به سید ایراد ميگرفتند که چرا هیئت سیاسی شده!؟ چرا از فلان سخنران
دعوت کردهای که زمانی طرفدار ... بوده! برای همین سید مجتبی از روحانیان مختلف استفاده ميکرد. ميگفت: »به خدا ما سیاسی نیستیم. ما از هر سخنرانی که بتواند برای جوانها مفید باشد استفاده ميکنیم.«
راست ميگفت. بیشترین سخنرانی هیئت را در زمان سید، آیتالله صمدی آملی انجام ميداد.
یک بار که سید از دست این افراد خسته شده بود در حضور اعضای اصلی هیئت با صدای بلند گفت: »ما دربارة احزاب سیاسی و ... یک نظر بیشتر نداریم.
ما نه به چپ کار داریم نه به راست. ما ميگوییم درود بر چپ و راست با
ولایت، و مرگ بر چپ و راست بی ولایت.«
دامنه کارهای پشت پرده علیه سید به محل کار او هم کشیده شده بود. عده ای علنًا در حضورش به او بد ميگفتند. به هیئت رهروان که آن زمان از لحاظ معنویت یکی از بهترین محافل مذهبی سطح کشور بود، ميگفتند هیئت غشیها و ... من را صدا کردند. رفتم دفتر آقای ... در سپاه، آن موقع من در تبلیغات سپاه ساری مسئولیت داشتم. پرسید: »از سید مجتبی علمدار چه ميدانی؟« گفتم: »چطور!؟«
گفت: »خواهش ميکنم. مطلب مهمی پیش آمده، هرچه که ميدانی بگو.«گفتم: »پشت سر او خیلی حرف ميزنند. اما من از زمان جنگ با او دوست هستم. هیچ کدام این حرفها صحیح نیست. سید مجتبی یک شهید زنده است.«
بعد ادامه دادم: »سید با سربازها خوب برخورد ميکند. همه سربازها عاشق او هستند. اما برخی از پرسنل از این کار خوششان نمي آید. سید به برخی از افراد تذکر ميدهد که کارشان را درست انجام دهند اما خیلیها خوششان نميآید.
بنابراين پشت سر سید حرف ميزنند و ...« آن مسئول یک به یک سؤال ميکرد و من با دلیل جواب سخنان او را ميدادم. در پایان گفت: »خیلی از تو ممنونم. مشکل مرا حل کردی!«
تعجب کردم. پرسیدم: »چه مشکلی؟!« نميخواست جواب دهد اما با اصرار من گفت: »برای سید پرونده درست شده بود. قرار بود من پرونده را امضا کنم و به تهران بفرستم. دیروز آخر وقت ميخواستم امضا کنم. اما گفتم بگذار فردا پرونده را بخوانم بعد.« دیشب در عالم خواب شهید محلاتی، نماینده امام; در سپاه، را دیدم. ایشان فرمودند: »حضرت امام; از تو راضی نیست!« من گفتم: »چرا؟!« گفتند: »این پرونده چیست که ميخواهی امضا کنی؟!«
من از خواب پریدم. تنها پروندهای که قرار بود امضا کنم همین پرونده سید
مجتبی بود. برای همین شما را صدا کردم
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🔰برنامههای سخنرانی علیرضا پناهیان در مسیر پیاده روی اربعین۹۷
📌نجف-صحن "حضرت زهرا(سلام الله علیها)"، ۲۸ مهر، بعد از نماز عشا
📌عمود۲۸۵ | موکب "امام رضا(علیه السّلام)" | از ۲۸ مهر الی ۵ آبان به مدت ۸ شب، بعد از نماز عشا
📌عمود۷۰۷ | موکب "علی بن موسی الرضا(علیه السّلام)" | از ۲۹ مهر الی ۱ آبان، بعد از نماز ظهر
📌عمود ۸۲۸ | موکب "صاحب الزمان(عج)" | از ۲ آبان الی ۵ آبان، بعد از نماز ظهر
📌عمود ۶۶۰ | موکب "یاحسین(علیه السّلام)" | ۵ آبان، ساعت ۲۰
📌عمود ۹۲۳ | موکب طلاب المقاومه الحسینیه، ۶ آبان، بعد از نماز ظهر و بعد از نماز عشا
📌عمود۱۱۲۰ | موکب "خدام الحسین(علیه السّلام)" | ۷ آبان، بعد از نماز ظهر و بعد از نماز عشا
📌روز اربعین | کربلا | موکب مرکزی هیات رزمندگان | ۸ آبان، میدان پرچم، کنسولگری سابق ایران، بعد از نماز ظهر
#اربعین
@Panahian_ir
@hekayate_deldadegi
البته خیلی وقته که جلد دوم چاپ شده و داخل کانال هم مدتی هست که گذاشته شد ...
و فکر میکنم قیمتش هم بیشتر شده باشه ولی خب واقعا عالیِ و می ارزه ...
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷#حضور
🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد
يكي از دوستان "شهيد" در جريان اعمال حج طوافي را به نيت "ابراهيم هادي" انجام داده بود.شب هم "ابراهيم" را در خواب ديده بود كه از او تشكر كرده بود و گفت: "هديهات به ما رسيد".
يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود: »رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.« اين جمله خيلي حرفها داشت.
نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلانغرب شــديم. در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح
رانندگي و... هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم!
در دلم گفتم: "آقا ابرام" ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب آمد. با خودم گفتم: اگر "ابراهيم" اينجا بود حتما براي نماز به مســجد ميرفت. ما هم راهي مسجد شديم.نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سالم كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟ گفت: از پلاک ماشين شما فهميدم. بعد ادامه داد: منزل ما نزديك اســت. همه چيز هم آماده اســت. تشــريف ميآوريد!؟ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم.
ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. نميخواستم قبول كنم. خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن. آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. با هم حرکت کرديم.
شــام مفصل، بهترين پذيرايي و... انجام شــد. صبح، بعد از صبحانه مشغول "خداحافظي" شديم.
آقاي محمدي گفت: ميتوانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟
گفتم: براي تكميل خاطرات يك شهيد، راهي گيلانغرب هستيم.
با تعجب گفت: من بچه گيلانغرب هستم. كدام شهيد"؟! گفتم: او را نميشناســيد، از تهران آمده بود. بعد عكسي را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. باتعجــب نگاه كرد وگفــت: اين كه "آقا ابراهيم" اســت!! من و پدرم نيروي "شهيد هادي" بوديم. توي عملياتها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ!
مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نميدانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. ديشــب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شــد. ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! "آقا ابراهيم" ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم...
📚منبع: @Ebrahimhadibot
👈صلوات
🍃 کانال شهیدان ابراهیم هادی ومحسن حججی 🍃
@hekayate_deldadegi