eitaa logo
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
218 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
705 ویدیو
24 فایل
🍃بسم رب شهدا والصدیقین🍃 +إمروز فضاے مجازے میواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•]😊 ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃 گمان کنم که دلش رفت پیش "مادر خود" که این چنین وسط کوچه گریه اش آمد ... 🌙 @hekayate_deldadegi
هدایت شده از علیرضا پناهیان
Rozeh-Panahian-MesleMadar.mp3
1.97M
🏴 #روضه | مثل مادر ... @Panahian_ir
💫یا غیاثَ مَن لا غِیاثَ لَه💫 ✨ای فریاد رس آنکس که فریاد رس ندارد✨ @hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃 دمی با " آقا ابراهیم هادی " همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! میدانی چقدر از جوانان مردم با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند. @hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃 دمی با " آقا محسن حججی" علاقه او به کتاب تا جایی بود که حتی در مراسم عقدش هم، کتاب «سلام بر ابراهیم» و چند کتاب دیگر را به همسرش هدیه داده بود. تا آنجایی که اطلاع دارم در طول زندگی مشترک هم تقریباً به صورت ماهانه یک کتاب به همسرش هدیه می‌داد و برای ترغیب او به خواندن کتاب ، از آن امتحان می‌گرفت و بعد دوباره به او هدیه ای دیگر می‌داد. حتی در مهمانی ها هم دست از کتاب و کتابخوانی بر نمی داشت و به دوستان و اقوامش کتاب هدیه می داد یا معرفی می کرد. به نقل از : حمید خلیلی (مدیر موسسه شهید احمد کاظمی) 📚منبع:نرم افزار سربلند @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃 شب هر چہ در خویش عمیق تر مے شود، اختران را نیز جلوه اے بیشتر می بخشد و این ، سرالاســرار شب زنده داران است 📎شبتون شھدایـے🌷 @hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹 دیو چو بیرون رود ... فرشته درآید ... امام آمد ... شاه رفت ... 🍃سلام بر حضرت مادر(س) و مولاجان(ع) 🍃سلام بر سالار شهیدان کربلا(ع) 🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج) 🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع) 🍃سلام بر شهدا و صلحا 🍃سلام بر ابراهیم 🌹🌹 @hekayate_deldadegi
🍃 دمی با آقا ابراهیم هادی 🍃 @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 دمی با آقا ابراهیم هادی 🍃 #ایام_انقلاب @hekayate_deldadegi
🌷ایام انقلاب 🌷راوی: امیر ربیعی "ابراهيم" ازدوران کودکي عشق و ارادت خاصي به "امام خميني(ره)" داشت. هر چه بزرگترميشــد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل ازانقلاب به اوج خود رسيد. در ســال 1356 بود.هنوز خبري از درگيريها ومسائل انقلاب نبود. صبح جمعه ازجلسهاي مذهبي درميدان ژاله(شهدا)به سمت خانه برميگشتيم. ازميدان دورنشــده بوديم که چند نفر ازدوستان به ما ملحق شدند. "ابراهيم" شروع کرد براي ما از"امام خميني (ره)"تعريف کردن.بعد هم باصداي بلندفريادزد: 'درود بر خميني"ما هم به دنبال "او" ادامه داديم. چندنفر ديگر نيز باماهمراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم.دقايقي بعد چندين ماشين پليس به سمت ما آمد. "ابراهيم" سريع بچه ها رامتفرق کرد.در کوچه ها پخش شديم. دوهفته گذشت.ازهمان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. "ابراهيم" درگوشه ميدان جلوي سينما ايستاد.بعد فرياد زد:" درود بر خميني(ره)" و ما ادامه داديم.جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد.صحنه جالبي ايجاد شده بود. دقايقي بعد،قبل ازاينکه مأمورها برسند "ابراهيم" جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تاچهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شــدم جلوي ماشــينها را ميگيرند. مســافران راتک تک بررسي ميکنند.چندين ماشــين ساواک و حدود10 مأمور دراطراف خيابان ايســتاده بودند.چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکردآشنا بود. "او" درميدان همراه مردم بود! به "ابراهيم" اشاره کردم.متوجه ماجرا شد.قبل ازاينکه به تاکسي ما برسند در را بازکردوسريع به سمت پياده رو دويد.مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. "ابراهيم" راديد و فرياد زد: "خودشه خودشه" ،بگيرش. مأمورهــا دنبال "ابراهيم" دويدنــد. "ابراهيم" رفت داخل کوچــه،آنها هم به دنبالش بودند.حواس مأمورها که حســابي پرت شدکرايه رادادم.از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم روادامه دادم.ظهر بود که آمدم خانه.از "ابراهيم" خبري نداشتم.تاشب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود.به چند نفراز رفقاهم زنگ زدم.آنها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم.ســاعت حدود يازده شب بود.داخل حياط نشسته بودم. يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم. دويــدم دم در، باتعجــب ديدم "ابراهيــم" با همان چهره ولبخند هميشــگي پشت در ايســتاده.من هم پريدم تو بغلش.خيلي خوشحال بودم.نميدانستم خوشحالي ام راچطور ابرازکنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: "خدا رو شکر"، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. ســريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوي همين جاهابه درد ميخوره. "خدا" كمك كــرد.با اينکه آنها چند نفر بودند اما ازدستشون فرارکردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و...بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج آقا خيلي نترس بود. حرفهائــي روي منبر ميزد که خيلي ها جرأت چاووشــي گفتنش را نداشتند. حديث"امام موســي کاظم (ع)"که ميفرمايد:»مردي از قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پارههاي آهن پيرامون اوجمع ميشوند خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. ناگهان ازســمت درب مسجد سروصدايي شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک باچوب وچماق ريختند جلوي درب مسجد و همه راميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها،هر کسي را که رد ميشد باضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. ابراهيم خيلي عصباني شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند. ضرباتي که آن شب به "کمر ابراهيم" خورده بود، کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و "امام(ره)" معطوف بود.پخش نوارها،اعلامیه هاو... اوخيلي شــجاعانه کارخود را انجام ميداد. اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها راباخودش به تپه هاي قيطريه بردو در نمازعيدفطر شهيدمفتح شرکت کرد.بعد ازنماز اعلام شدکه راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهدشد. @Ebrahimhadibot @hekayate_deldadegi
"ابراهیم" مدتی جزء محافظين "حضرت امام(ره)" بود. بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچه هاي کميته در مأموريت هايشان همکاري داشت، ولي رسمًا وارد کميته نشد. 🇮🇷 بازگشت "امام خمینی(ره)" به ایران و آغاز دهه فجر مبارک باد. 🇮🇷 @hekayate_deldadegi