.
🌿دلاور صفین...
☀️در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره برداشت، هنوز چندان مو بر چهرهاش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده میشد. سنش را حدود هفده سال تخمین زدهاند. مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبی آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند.
ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند، اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟ آنگاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس (ع) او را در خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ که فرونشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون میغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت میرساند. در پایان ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانوادهاش را بر باد رفته میدید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، به گونهای که دیگر کسی جرات بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین (ع) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین (ع) نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره او سترد....
✍ @hekayate_quran
✅مردم سه دسته هستند : ✍آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
1⃣ کسی که ظاهرش با باطنش فرق داره،این آدم دشمن خداست، مثلا مثل کسی که وانمود میکنه نماز شب میخونه در حالیکه نماز صبحشم قضاست!
2⃣ کسی که ظاهرش و باطنش یکی است،مثل مومنین که در ظاهر و باطن یکی هستن.
3⃣ کسی که باطنش از ظاهرش بهتر است که این شخص ولیّ خداست..
✍ @hekayate_quran
.
✍ داستانی شنیدنی و واقعی ابو علی سینا
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی دست به باسنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به باسنش بزند
به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم
پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگ وید شرط شما چیست؟
حکیم می گوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود
پدر دختر با خوشحالی قبول می کند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم میبرد
حکیم به پدر دختر می گوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری می کند
از آن طرف حکیم به شاگردانش دستور می دهد که تا دو روز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند
شاگردان همه تعجب می کنند و می گویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد
حکیم تاکید می کند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود
دو روز می گذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف می شود
خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد
حکیم به پدر دختر دستور می دهد دخترش را بر روی گاو سوار کند
همه متعجب می شوند چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند
بنابراین دختر را بر روی گاو سوار می کنند
حکیم سپس دستور می دهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند
همه دستورات مو به مو اجرا می شود حال حکیم به شاگردانش دستور می دهد برای گاو کاه و علف بیاورند
گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر می شود
حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند
شاگردان برای گاو آب می ریزند
گاو هر لحظه متورم و متورم می شود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر می شود دختر از درد جیغ می کشد
حکیم کمی نمک به آب اضاف می کند
گاو با عطش بسیار آب مینوشد حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده می شود
جمعیت فریاد شادی سر میدهند دختر از درد غش می کند و بیهوش می شود
حکیم دستور می دهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند
یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری می شود و گاو بزرگ متعلق به حکیم می شود
این نوشته افسانه یا داستانی ساختگی نیست آن حکیم کسی نیست جز بوعلی سینا طبیب نامدار ایرانی !❤️
┅❅❈❅┅
✍ @hekayate_quran
✨ حضرت امام سجاد (ع) :
🔸 انسان مومن پنج نشانه دارد :
1️⃣ پرهیز از گناه در خلوت
2️⃣ صدقه دادن در هنگام تنگدستی
3️⃣ شکیبایی در وقت مصیبت
4️⃣ بردباری در حال خشم
5️⃣ و راستگویی به هنگام ترس
وَ حسن خیره به چشمانِ تو نجوا دارد..
نوهی حضرتِ زهـــراست تماشا دارد...
🔹بیمارِ کربلا، تو دوا کن مریض را
♦️ولادت چهارمین امام شیعیان امام سجاد (ع) مبارک باد🌹🌹
شبتون زیبا و آرام💚🌹
✍ @hekayate_quran
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
#دفع_بلا، #بیماری و #حوادث
با حرز امام جواد علیه السلام
🔸و حرز عظیم #شرف_الشمس
❗️امام جواد فرمودند : خود را به این دعا ،حرز کن که اگر همه اهل زمین علیه تو قیام کنند ،از همه آنها ایمن باشی😳
🔹سفارش حرز امام جواد روی #پوست_آهو با رعایت آداب
و مطالعه #خواص بیشمار و شگفت انگیزش👇
http://eitaa.com/joinchat/3991470085Cfd96b9c079
❗️فروشگاهی معتبر و با سابقه
دارای نماد #اعتماد_الکترونیک و مجوز از #وزارت_ارشاد☝️
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔥سخنرانی جنجالی استاد رائفی پور 🔥
📛 سخنرانی استاد رائفی پور در مورد نوع باز جویی اسرائیلی ها در مورد حضرت مهدی 😱
⛔️میزدن میگفتن شماره مهدیو بدههه...😱😱
📛اینسخنرانی رو از دست ندید 📛
http://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🎬برا تماشای #مستقیم اینکلیپ بر #شکلک های زیر کلیک کنید👇👇👇
🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬
🎬🎬🎬🎬🔴🎬🎬🎬🎬
🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬
هدایت شده از 🌹تبلیغات.از صبوری شما متشکریم
امشب نیت کن برای شفای همه مریضان و برآورده شدن حاجات روی حرز امام جواد ضربه بزن😍👇
ا ❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️
ا ❤️❤️ ❤️ ❤️❤️
ا ❤️❤️يا نُورُ يا بُرْهانُ يا مُبينُ❤️❤️
ا ❤️❤️ يا مُنيرُ يا رَبِّ اِكْفِنى ❤️❤️
ا ❤️❤️الْشُّرُورَ وَ افاتِ الدُّهُورِ ❤️❤️
ا ❤️❤️وَ اَسْئَلُكَ النَّجاةَ يَوْمَ❤️❤️
ا ❤️❤️ يُنْفَخُ فِى ❤️❤️
ا ❤️❤️ الصُّورِ ❤️❤️
ا ❤️❤️❤️❤️❤️
ا ❤️❤️❤️
ا ❤️
مهربانی در کلام
اعتماد به نفس ایجاد میکند
مهربانی در ذهن
معنویت و کمال ایجاد میکند
و مهربانی در بخشش
عشق ایجاد میکند
اميدکه خداوند زندگیتان را
ازخیر و برکت الهی
وعشق و محبت سرشار کند
روزتون در پناه خداوند مهربان💚🌹
✍ @hekayate_quran
📚 #حـکــایـــــــت 📚
یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.
هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد.
بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.
برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد.
پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت.
بر یکی از بالهايش نوشتند :
«یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.»
روی بال ديگرش نوشتند :
«هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.»
✍ @hekayate_quran
💥تلنگر💥
🌑دوستــــِ بد
یا گنـــاه رو بــرات خوشگل میـکنه
یا خــودش گنـــاهــکاره
❤️دوستــــِ خوب
تـو رو به یاد خــدا میـندازه
وقـتی کنـارشی از گنـاه کردن
شـــرم داری.
✍ @hekayate_quran
🔥🔥🔥🔥🔥
🔥فرار کننده از آتش🔥
این نوشته داستان توبه جوانی از جوانان صدر اسلام به اسم💥 ثعلبة بن عبدالرحمن 💥است که مرتکب گناه نگاه به نامحرم می شود وچنان توبه ای می کند که خداوند در مغفرت او جبرئیل را بسوی پیامبر می فرستد.
🌟⭐️🌟⭐️🌟⭐️🌟⭐️🌟⭐️🌟🌟
در اوان جوانی مسلمان شد ، با خودش نذر کرد که خدمتگذار رسول الله صلی الله علیه وسلم باشد، جوانی از انصار که خود را وقف رسول الله صلی الله علیه وسلم نموده بود .
روزی رسول خدا او را برای کاری فرستاد. او خارج شد تا خواسته ی رسول الله صلی الله علیه وسلم را انجام دهد. در مسیر از خانه ای گذر می کرد که درب آن خانه نیمه باز بود وزنی عریان مشغول آب تنی کردن ، آتش شهوت بر او غالب شد و نگاهش را به عورت یک زن مسلمان ادامه داد و با تکرار نظر مرتکب گناه شد
بلافاصله متوجه گناه خود شد این آیه را بیاد آورد که خداوند مومنین را به محافظت چشم امر می کند « قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ» خوف از خدا و رسول سراسر وجودش را فرا گرفته بود می ترسید که خدا با نزول وحی او را رسوا کند.
ماجرای عبدالله بن أبی بن سلول سر دسته ی منافقین مدینه که می خواست کنیزش معاذة بنت عبدالله را که مسلمان شده بود با کتک زدن به فحشاء و فساد بکشاند وخدا او را با نزول وحی رسوا ساخته بود وآیه « وَلا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَنْ يُكْرِهُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ » در مورد او نازل شده بود را بیاد آورد.
داستان أبی بن سلول با کنیزش دیروز در شهر مدینه موضوع صحبت مردم بود ثعلبة این قسمت آیه را خوب درک کرده بود« إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ» خدا به هر آنچه که در نهان و آشکار است آگاه و با خبر است از قلب و ضمایر انسان اطلاع دارد همه اینها تمام وجودش را در بر گرفته بود روی برگشتن به نزد رسول خدا را نداشت.
اشک ندامت و پشیمانی از معصیت و نافرمانی خدا و رسول از چشمانش جاری شد، سر به کوه وبیابان گذاشت از گناه خود به کوهها فرار کرد تا نفس خود را اصلاح کند. « فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ » را در خود عملی کرد .
پیامبر تا چهل روز او را جستجو می کرد اما هیچ کس اطلاعی از او نداشت بعد از گذشت این مدت جبرئیل بر پیامبر نازل شد وگفت : ای محمد پروردگارت بر تو سلام کرد و گفت : ( إن الهارب من أمتك في هذه الجبال يتعوذ بي من ناري ) فرار کندده ای از امت تو در این کوههاست که از آتش جهنم به من پناه می برد.
پیامبر بلافاصله عمر و سلمان رضی الله عنهما را طلبید و به آنها گفت : (يا عمر ويا سلمان انطلقا حتى تأتياني بثعلبة بن عبد الرحمن) ای عمر و ای سلمان بروید و ثعلبة بن عبدالرحمن را به نزد من بیاورید .
عمر و سلمان برای انجام این مأموریت خارج شدند. در راه چوپانی از چوپانان مدینه را دیدند که اسمش ذفافه بود عمر از او پرسید آیا از جوانی که در میان این کوههاست اطلاع داری؟ چوپان گفت: شاید منظورت فرار کننده از آتش است.
عمر تعجب کرد چرا که ماجرای نزول جبرئیل بر پیامبر را کسی جز آنها نمی دانست، لذا از ذفافه سوال کرد تو از کجا می دانی که او فرار کننده از آتش است؟ چوپان گفت: در دل شب جوانی از بین این کوهها خارج می شود و دستش را بر سر می گذارد و پیوسته می گوید: یا رب ای کاش مرا می کشتی و جسدم را نابود می ساختی .
آن چوپان عمر و سلمان را بسوی ثعلبه راهنمایی کرد و آنها او را همراه خود به مدینه نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم بردند . ثعلبة بن عبدالرحمن هنوز از رویارویی با رسول خدا شرم داشت و گناهش همانند کوهی بر دوشش سنگینی می کرد وقتی که به نزد رسول خدا رسیدند رسول الله صلی الله علیه وسلم او را در آغوش گرفت . ثعلبه گفت: این بدن پر از گناه است ولیاقت قرار کردن نزد رسول خدا را ندارد من از خدا می خواهم که مرا بیامرزد.
پیامبر او را به رحمت و مغفرت خدا بشارت داد . دیری نپایید که ثعلبه بیمار شد و از دنیا رفت . گفته شده در هنگام تشییع پیکر ثعلبه، رسول الله بخاطر کثرت فرشتگان حاضر، نمی توانست قدم بر دارد و بر گوشه ی پا حرکت می کرد.
این بود داستان صحابی و جوانی از جوانان صدر اسلام که تربیت شده مکتب رسول الله صلی الله علیه و سلم بود
💖 🧚♀●◐○❀
✍ @hekayate_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 بهترین پاسخ به پرتکرارترین #سؤال نوجوانان
❣خدایا! چرا من را آفریدی؟
☝️این #کلیپ زیبا را از دست ندهید.
✍ @hekayate_quran
.
✍روزی امیر المومنین علی (علیه السّلام) داخل مسجد شد . جوانی گریان را دید که چند نفر اطرافش را گرفته او را از گریه باز می دارند . به سوی او آمد و فرمود : چرا گریه می کنی ؟ جوان گفت : شریح قاضی درباره ام حکمی کرده که معلوم نیست حکمش روی چه اصلی است ؟ این چند پدرم را ا خود به مسافرت بردند ، اینان از سفر برگشتند ولی او برنگشته است از حال او می پرسم می گویند : مرده است ، از اموالش جویا می شوم می گویند : چیزی نداشته است ، چون قسم یاد کردند . گفت حقی بر آنان نداری زیرا قسم خورده اند پدرت چیزی نداشته است . ولی پدرم که از اینجا حرکت کرد ، اموال بسیار همراه داشت . امیر المومنین علی (علیه السّلام) فرمود : پیش شریح برگرد . برگشتند ، آن حضرت به شریح فرمود : بین اینها چطور داوری کردی ؟ شریح جواب داد : چون ادعا کرده ، پدرش اموالی همراه داشته است و چون بر ادعای خود گواه نداشت ، از ایشان قسم خواستم ، همگی قسم خوردند که او مرده است و اموالی هم نداشته است .
حضرت فرمودند : ای شریح اینگونه بین مردم حکم می کنی ؟ شریح گفت : پس چه کاری انجام دهم ؟ حضرت فرمودند : به خدا قسم الان طوری میان اینها داوری کنم که تا کنون هیچ کس به جز داوود پیغمبر چنین داوری نکرده است ! آنگاه رو به قنبر کرد و فرمود : ای قنبر چند نگهبان حاضر کن . چون حاضر شدند هر یک از آنها را مأمور 5نفر کرد . آنگاه حضرت به آنان خیره شد و فرمود : خیال می کنید نمی دانم با پدر این جوان چه کرده اید ؟ به نگهبانان فرمودند که : سر و صورت هر یک پوشانده و در پشت یکی از ستون های مسجد جای دهند . نویسنده خود عبید الله بن ابی رافع را پیش خواند و فرمود : کاغذ و قلم بردار و اقرارشان را بنویس . امیر المومنین علی (علیه السّلام) بر مسند قضاوت تکیه زد ، مردم نیز گرد آمدند . آنگاه به مردم فرمودند : هر وقت من تکبیر گفتم شما نیز همه با هم تکبیر بگویید . یکی از 5 نفر را طلبید و سر و صورتش را باز کرد و به نویسنده خود فرمود : قلم در دست بگیر و آماده نوشتن باش .
امیر المومنین علی (علیه السّلام) از آن نفر پرسید : در چه روزی با پدر این جوان بیرون آمدید ؟ فلان روز ، در چه ماهی از سال ؟ فلان ماه ، در چه سالی ؟ فلان سال ، کجا رسیدید که پدر این جوان مرد ؟ فلان جا ، در خانه چه کسی ؟ فلان شخص ، مرضش چه بود ؟ چند روز بیمار بود ؟ در چه روزی مرده است ؟ چه کسی او را کفن و دفن کرد ؟ پارچه کفنش چه بود ؟ چه کسی بر او نماز خواند ؟ چه کسی او را در قبر نهاد ؟
چون بازجوئی کامل شد ، حضرت تکبیر گفت و مردم هم همگی تکبیر گفتند . گواهان دیگر که صدای تکبیر را شنیدند ، یقین کردند که رفیقشان اقرار کرده است . آنگاه سر و صورت اولی را بسته و به زندان بردند . حضرت دیگری را خواست و سر و صورتش را باز کرد و فرمود : گمان می کنید نمی دانم چه کرده اید ؟
آن مرد گفت : به خدا من یکی از 5 نفر بودم و به کشتنش مایل نبودم . حضرت یک یک آنان را طلبید و همگی به کشتن و بردن اموالش اعتراف کردند ، زندانی را آوردند او نیز اقرار کرد . لذا حضرت آنان را به پرداخت خونبها و اموال مجبور کرد . داوری که به پایان رسید ، شریح پرسید داستان داوری داوود پیغمبر چه بوده است ؟ حضرت فرمودند : حضرت داوود در کوچه به بچه هایی که بازی می کردند برخورد کرد دید ، یکی از آنها را مات الدین یعنی (( دین مرده )) می خوانند ، داوود او را صدا زد و فرمود چه نام داری ؟ گفت مات الدین ، فرمود : چه کسی تو را به این اسم نامیده است ؟
گفت : پدرم ، داوود نزد مادرش رفته و نام فرزندش را پرسید ؟ زن گفت : مات الدین ، فرمود : چه کسی او را مات الدین نام گذاشت ؟ گفت پدرش ، حضرت علتش را پرسید ؟ مادر گفت : چندی قبل که این پسر را در شکم داشتم ، پدرش به اتفاق چند نفر به سفر رفته بود همراهانش برگشتند ولی او بر نگشت ، از حالش جویا شدم گفتند مرده است ، اموالش را مطالبه کردم گفتند چیزی نداشته است ، گفتم وصیتی نکرده است ؟
گفتند چون می دانست تو آبستنی وصیت کرد فرزندت را چه پسر و چه دختر مات الدین نام گذاری . من هم بنا به وصیتی که او کرده بود ، او را به این اسم نامیدم . داوود فرمودند : همراهان شوهرت را می شناسی ؟ گفت : آری ، فرمود: زنده اند یا مرده ؟ گفت : زنده اند ، فرمود : مرا نزد آنان ببر . زن ، حضرت داوود را نزد آنان برد ، حضرت هم همین حکم را بین آنان اجراء کرد و خونبها و اموال مقتول را برایشان ثابت نمود و به زن فرمود : فرزندت را عاش الدین (دین زنده ) نام گذاری کن.
✍ @hekayate_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠داستان زیبای جوان کافری که عاشق دختر پادشاه حبشه شده بود و بریدن سر امام علی علیه السلام‼️
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
✍ @hekayate_quran
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
فضیل عیاض که از عرفای معروف زمان خویش بود حکایت می کند که روزی درویشی به حقیقت توانگر و به ظاهر تنگ دست ، ریسمانی از کار عیال خویش برداشته و آن را به یک درهم بفروخت و خواست که با آن خوراکی تهیه کند ناگاه دو نفر را دید که به سختی با هم نزاع می کنند پس منازعه آنها را پرسید ، گفتند: به جهت یک درهم این شورش را بر پا کرده اند . با خود گفت : که این یک درهم را به ایشان بدهم تا این شورش و دشمنی برطرف گرددو همین کار را کرد .پس با دستی تهی به خانه بازگشت و صورت حال را با همسرش در میان گذاشت .زنش نه تنها بر وی اعتراض نکرد بلکه از اینکه نزاع و جدال را پایان داده است شادمان شد .آنگاه زن برای یافتن چیزی به جست و جو پرداخت و پارچه مستعملی را پیدا کرد و آن را به شوهرش داد که بفروشد که با آن برای رفع گرسنگی ، خوراکی تهیه کندـ هر قدر در بازار به گردش پرداخت ، خریداری نیافت . سرانجام مردی را یافت که یک ماهی به دست گرفته ، و خریداری می جوید .او گفت :متاع من و تو خریداری ندارد . اگر موافقت کنی آن را مبادله کنیم .آن مرد راضی شد پس مرد ماهی را به منزل آورد و به همسرش داد تا طبخ کند .زن چون شکم ماهی را شکافت مروارید درشتی را در آن یافت هر دو شادمان شدند آن شخص مروارید را نزد یکی از دوستان گوهر فروش برد و آن را با قیمت گزافی فروخت و خدای متعال در مقابل آن یک درهم که به خاطر او از دست داده بود وی را ثروتمند و توانگر ساخت .
هر عمل از خیر و شر کز آدمی سرزند
آن عمل مزدش به زودی پشت در می زند
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
✍ @hekayate_quran
نماز دستگاه ايمني را تقويت مي كند.
🔎يك تحقيق جديد نشان داده است كه ميانگين بهبودي بيماري،برايبيماراني كه بر نماز مداومت دارند سريع تراست؛ زيرا نماز قلب هايشان را پر از ايمان، خوش بيني، آرامش روحي و رواني و آسودگي خاطرمي نمايد كه اينها منجر به تقويت دستگاه ايمني شده و مقاومت بدن را زياد مي كند. دانشمندان معتقدند كه نماز و حركات آن، يك درمان طبيعي براي حالات پيري است كه برخي به آن دچار مي شوند. يعني كساني كه با ساييدگي غضروفها و خشك شدن مفاصل درگيرند و درمان اصلي شان، متكي بر ورزش است.
🌿خداوند متعالمي فرمايد: (وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ) [المعارج: 34]. (و آنان كه همواره بر نمازشان پايدارند.)
✍ @hekayate_quran
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
حکم دزدی
دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند.معتصم،دانشمندان را جمع كرد. قاضي القضات گفت:"چون آيه تيمم حد دست را از مچ تعين كرده ،پس بايد دستش را از مچ قطع كرد."
ديگري گفت :"خداوند براي وضو دست را از آرنج مي داند پس بايد از آرنج قطع شود."
معتصم هم گفت چون بعضي دست را از انگشتان تا شانه ميدانند، بهتر است دست را تا شانه قطع كنيم.نظر تو چيست ابو جعفر؟ديگران حكم صادر كردند و تو هم شنيدي."
همه اشتباه كردند . بايد فقط انگشتانش قطع شود.چون كف دست از هفت جا ، جايگاه سجده است و جايگاه هاي سجده مال خداست. ما نمي توانيم به جايگاه هاي سجده آسيبي برسانيم.
همه شان ساكت شدند.
✍ @hekayate_quran
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
یکی از بزرگان می گوید: بر مریضی که در حالت مرگ بود وارد شدم ، شهادتین را به او تلقین کردم ولی زبانش بدان نطق نمی کرد.
وقتی به هوش آمد از او پرسیدم چرا شهادتین را نمی گفتی؟
گفت: ترازویی را بر دهانم گذاشته بودند، مرا از نطق به شهادتین منع می کرد.
به او گفتم آیا کم فروشی می کردی؟
جواب داد: به خدا قسم نه، ولی وقتی چیزی را وزن می کردم عجله داشتم و نمی گذاشتم دو کفه ترازو با هم جفت شوند.
این حال کسی است که ترازویش دقیق نیست ، پس حال آن کس که کم فروشی می کند چه گونه خواهد بود؟ حال آنکه در ترازو دزدی می کند چگونه می باشد ؟!
به راستی این کار دزدی و خیانت و حرام خواری است، خداوند کسی را که چنین کند به آتش جهنم وعده داده است، جهنمی که کوه های سخت و محکم دنیا را به راحتی ذوب می کند.
✍ @hekayate_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃هیچ چیز نمی تواند انسان را از پیشرفت باز دارد،
👈کافیست اراده کنید، میبینید که میتوانید
✍ @hekayate_quran
.
🚩⭕️ آهوی بیابان
روزی #امام_سجاد علیه السلام در میان اصحابش نشسته بود که #آهوی مادهای از صحرا به سوی او آمد و در برابر او ایستاد ، دُمش را به زمین زد و از دهان خود صداهایی خارج کرد.
بعضی از افراد پرسیدند : یاابن رسول الله ! این آهو چه می گوید؟
فرمودند : می گوید دیروز یکی از افراد قریش بچه ام را صید کرده و از دیروز تا به حال به او شیر نداده ام .
یکی از اصحاب نسبت به کلام حضرت شک کرد .
حضرت کسی را نزد آن مرد قریشی فرستاد تا او را بیاورد .
فرمود : چرا این آهو از تو #شکایت می کند ؟
گفت : چه می گوید ؟
فرمودند : اظهار می کند که تو دیروز در فلان زمان بچه اش را گرفته ای و از آن وقت تا به حال شیرش نداده و از من خواهش کرده تا از تو بخواهم بچه اش را بیاوری تا شیرش دهد و دوباره او را با خود ببری .
مرد قریشی گفت : به آن کسی که - حضرت - محمد صلیالله علیه و آله را مبعوث کرد ، راست گفته است .
حضرت فرمود : پس بچه اش را بیاور .
بچه را آورد و نزد مادرش فرستاد . وقتی چشمش به او افتاد صدایی کرد ، دمش را حرکت داد و او را شیر داد .
امام به مرد فرمود : به حق من بر تو ! او را به من ببخش .
مرد قبول کرد و حضرت نیز او را به مادرش برگرداند و به زبان او با او سخن گفت . آهو صدایی کرد و با بچه اش رفت .
اطرافیان گفتند : این آهو چه گفت ؟
امام فرمود : در حق شما #دعا کرد و از خدا برای شما طلب خیر کرد .
« ... فقالوا : يا ابن رسول الله ما قالت؟ قال : دعت الله و جزتكم خيرا . »
📕مدینة المعاجز ، ج ۴ ، ص ۲۶۱
📕اثبات الهداة ، ج ۵ ، ص ۲۴۴
✍ @hekayate_quran
❌لطفا یک دقیقه وقت بگذارید و با دقت بخوانید . .
✍ @hekayate_quran
✨هیچ دعائی بالاتراز این نیست
🌸که خدا ما را از خودش دور نکند.
✨ خداوندا ...
🌸دریاب بنده ای را که
✨در میان شادی و خنده اش
🌸 گفت خدایا شکرت ..
✨و در اوج غم ها گفت
🌸خدا بزرگ است.
✨خدایا...
🌸 آرامش بده
✨به دلهایی که چشم امیدشون
🌸فقط خودتی و بس...آمین
شبتون سرشار از آرامش الهی🌙✨
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
✍ @hekayate_quran
☘میزنم سبزہ گرہ تاگرہ اے واگردد
☘سالمان سال ظهور گل زهراگردد
☘میزنم سبزہ گرہ نیتم اینست خدا
☘یوسف گمشدہ ے ارض وسما
برگردد
☘میزنم سبزہ گرہ سبز شود دست دعا
☘وانڪہ رفتست زدستم بہ دعا
برگردد
☘غیبت یارسفرڪردہ بلایے ست عظیم
☘عاشقان سبزہ ببندید بلابرگردد
سیزده بدر در خانه مبارک🍀
#سیزده_بدر_ما_در_خانه_میمانیم
✍ @hekayate_quran
✨﷽✨
#حکایت
💠 نصيحت امام سجاد (عليه السلام) به دلقكى بيكار
📝 امام صادق (عليه السلام) روايت مى كند: دلقكى بيكار در مدينه بود كه اهل مدينه از دلقك بازى و سخنانش به خنده مى آمدند. روزى به مردم گفت: اين مرد مرا خسته و درمانده كرد ( منظورش حضرت على بن الحسين (عليه السلام) بود ). آن گاه به مردم خطاب كرد كه هيچ كارى از كارهاى من او را به خنده نياورده و به ناچار بايد ترفندى به كار گيرم تا او را بخندانم !
📝 امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد: روزى على بن الحسين (عليهما السلام) در حالى كه دو نفر از غلامانش او را همراهى مى كردند از منطقه اى عبور مى كردند، آن دلقك به سوى حضرت آمد و رداى مباركش را از پشت سرش ربود، دو خدمتكار حضرت او را دنبال كردند و ردا را از دستش گرفته به جانب حضرت آوردند و به دوش مباركش انداختند.
📝 حضرت در حالى كه خود را از چشم انداز آن دلقك پنهان مى داشتند و ديده از زمين برنمى گرفتند به دو خدمتكارش فرمودند: اين چه اتفاقى بود كه رخ داد ؟ گفتند: مردى دلقك است كه مردم مدينه را مى خنداند و از اين راه نان مى خورد ! امام فرمود: به او بگوييد واى بر تو ! براى خدا روزى است كه در آن روز ، بيكاران و بيعاران زيان مى كنند.
📚برگرفته از کتاب داستان های عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان
↶【به ما بپیوندید 】↷
✍ @hekayate_quran
✅این هم بگذرد...
✍ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎی ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ می گریست. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذرد ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ می فروختم، ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ : ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذرد.
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی.
✍ @hekayate_quran