eitaa logo
حکمت
144 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
11 فایل
حکمت های قرآنی و حکایات و احادیث حکمت آمیز ائمه اطهار (علیهم السلام) و اطلاعات مفید روز
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 مراحل امر به معروف و نهی از منکر از زبان شهید آیت الله بهشتی 🇮🇷 قرارگاه اساتید و طلاب انقلابی 🍂 @gharar_a ⚘💐⚘💐
🌿🍀🌿 🔸️فصل هشتم : صفحه شانزدهم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... فراموش‌نشدنی است و چیزی جز تشکر و ستایش را بر زبان نمی‌آورد. در روزهای اول زندگی، روزها پشت‌سرهم مهمان داشتیم و دوستان و آشنایان برای تبریک به خانه‌مان می‌آمدند و شب‌ها به‌طرز رعب‌آوری زلزله می‌آمد و کار ما خواندن نماز آیات بود. 🔸️ از بین مهمان‌ها، مؤمن کردی را به‌یاد دارم که شوهر دخترعمه‌مان بود. او همین‌که مرا دید، گفت: «به‌به! پس تو هم رفتی قاتی مرغ‌ها.» و آن‌قدر با من شوخی کرد که حسابی سر کیف آمدم. حسن‌ ابروزن و ایرج ظفری هم دست‌پر آمدند و برایم پتو‌ی پلنگی آوردند. ایرج برادر حاج‌مهدی، فرمانده‌مان بود. 🔸️ در رفت‌وآمدی که به خانۀ حاج‌مهدی داشتم، با ایرج دوست شدم و چون حدوداً هم‌سن‌وسال بودیم، رابطه‌ای صمیمانه پیدا کردیم. او ماشین پیکانی داشت که هرگاه می‌خواست برای مراسمات شهدا یا عیادت جانبازان برود، مرا خبر می‌کرد. گفتم: «ایرج، پول از کجا آوردی هدیه گرفتی؟» 🔸️با خنده گفت: «با حسن باهم خریدیم.» آن زمان کار ایرج در قرارگاه سری رمضان حسابی گل کرده بود و در شناسایی‌ها یک ماه تمام، به خاک عراق در اربیل، سلیمانیه یا کرکوک می‌رفت و به یک کرد تمام‌عیار تبدیل شده بود. بعد از یک هفته از شروع زندگی مشترک، خبرهایی از منطقه به گوش رسید. 🔸️ فرماندهانی که می‌شناختیم نفربه‌نفر نیروهایشان را خبردار می‌کردند و برای عملیاتی قریب‌الوقوع به جبهه فرامی‌خواندند. رزمنده‌هایی مثل من که عنوان نیروی ذخیره داشتند و فقط برای عملیات‌ها می‌آمدند، برای اعزام، نام‌نویسی کردند. من هم که عذری برای ماندن نداشتم ماجرا را با همسرم در میان گذاشتم. او چون پدرش را دیده بود و ما بچه‌های جبهه و جنگ را خوب می‌شناخت، می‌دانست در خانه دوام نمی‌آورم و خیلی طبیعی برخورد کرد. خواهرهایم به او گفته بودند کمی ناز کن، گریه کن، نذار بره جبهه. اما همسرم صاف، همه‌چیز را گذاشت کف دست من و گفت: «خواهرهات این‌طور می‌گن. چی جواب بدم؟» 🔸️با رفقا قرار گذاشتیم و برای اعزام به نهاوند رفتیم. این بار خواهرم زری‌خانم، پسرش علی را با من به جبهه فرستاد. علی نوجوانی پرشروشور بود و می‌دانستم کنترل او خیلی سخت است. هرچند با شناختی که از روحیۀ خواهرم داشتم، خیالم راحت بود هر اتفاقی برای پسرش بیفتد، مشکلی ندارد و از این جهت نگرانی وجود نداشت. در جریان عملیات والفجر5، وقتی پای علی برای اولین بار می‌خواست به جبهه باز شود، همه انتظار ترحم‌های مادرانه را از خواهرم می‌کشیدند، ولی او آب پاکی را روی دست همه ریخت و ما را خیلی خنداند. 🔸️او به علی گفت: «علی، تو رو در راه خدا به جبهه فرستادم. چیزی هم که در راه خدا دادم دیگه پس نمی‌گیرم. اگه بترسی یا فرار کنی بیای خونه، خودم شهیدت می‌کنم.» علی در برگشت از والفجر5 وقتی حتی یک خراش هم برنداشته بود، از مادرش می‌ترسید و روی به خانه رفتن نداشت. به‌ناچار به خانۀ برادرم نعمت پناهنده شد تا او بیاید و برایش وساطت کند. پایان فصل هشتم ادامه دارد... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس ⚘جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍀🌿 💥قال الامام الكاظم عليه السلام : 🔸️ سَاَلَ رَجُلٌ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله: ما حَقُّ الْوالِدِ عَلى وَلَدِهِ؟ 🔸️قالَ: لا يُسَمّيهِ بِاسْمِهِ، وَ لا يَمْشى بَيْنَ يَدَيْهِ، 🔸️وَ لا يَجْلِسُ قَبْلَهُ، وَ لا يَسْتَسِبُّ لَهُ؛ 💥 امام كاظم عليه السلام فرمود: 🔸️مردى از رسول اكرم صلي الله عليه و آله پرسيد: حقّ پدر بر فرزند چيست؟ فرمودند: 🔸️پدر را به نامش صدا نزند-- و جلوتر از او راه نرود 🔸️و قبل از او ننشيند ---و باعث ناسزاگويى ديگران به او نشود.۱ --------------------- ۱-كافى، ج 2، ص 158، ح 5. ⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 خدا را نباید فراموش کرد، بیانی ازمرحوم آیت الله علامه محمد حسین طباطبایی ره @Farsna 💐⚘💐
🌿🍀🌿 💥 گسترش عدالت: 🔸️ امام سجاد (سلام الله علیه) چه فرمود؟ در این دعای نورانی بیستم [صحیفه سجادیه] که دعای مکارم_الأخلاق است، وجود مبارک حضرت دستور داد که ما از ذات أقدس الهی اموری را بخواهیم: رابطه خود با خودمان را حل کنیم، مشکل داخلیمان را حل کنیم، رابطه خودمان را با مردم حل بکنیم، این دو پیوند را در سایه رابطه اصلی که رابطه عبد_و_مولا است، رابطه مخلوق_و_خالق است حل کنیم؛ اگر آن حل بشود، هم رابطه خودمان با خودمان حل می‌ شود، هم پیوند خودمان با جامعه [حل می‌شود]. 🔸️ اول عرض بکند: «وَ عَبِّدْنِی لَک وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ»؛[1] خدایا من را بنده خاص خودت قرار بده، این توفیق توست! مبادا اگر عبادت کردم با عُجب عبادت من را باطل کنی. پس رابطه عبد با مولا، خلق با خالق باید اولاً تحکیم بشود «عَبِّدْنِی لَک وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ»، حالا که این رابطه درست شد و من بنده تو شدم، 🔸️ آنگاه «وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَی یدِی الْخَیرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»، چون دستِ بگیر را خدا دوست ندارد و دست بگیر بدترین دست‌هاست! «الْیدُ الْعُلْیا خَیرٌ مِنَ الْیدِ السُّفْلَی‏».[2] آنگاه اگر کسی این رابطه را تحکیم کرد، به خدا عرض می‌کند: خدایا من هم باید نسبت به مردم کار خیر بکنم، خیر مردم از دست من جاری بشود، نه دیگری کار خیر بکند و من تماشاچی باشم 🔸️«وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَی یدِی الْخَیرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»، یک آدم تماشاچی در آخرت هم تماشاگر درجات است و به او مقام نمی‌ دهند! عرض کرد خدایا تو که به مردم خیر می‌ رسانی، آن توفیق را بده که من مجرای خیر باشم! 🔸️اگر اهل عمل هستم، کاسب هستم، کشاورزم، دامدار و تاجرم، تولید خوب و توزیع خوب داشته باشم؛ اگر حوزوی و دانشگاهی‌ هستم نوآوری خوب داشته باشم، حرف خوب بزنم، خوب حرف بزنم، خودم عمل بکنم تا گفتار من در جامعه اثر بکند، خیری از من به مردم برسد: 🔸️ «وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَی یدِی الْخَیرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»، بعد دیگر آن توفیق را هم به من بدهد که این را به هم نزنم این را که من منّت بگذارم که بگویم من آن هستم که این کارها را کردم و از بین ببرم، این کار نشود. 🔸️ پس رابطه ما با خدا در سایه عبادت محکم می‌شود، یک؛ پیوند ما با خلق در ناحیه خیررسانی تحکیم می‌شود، دو؛ اما خودمان با خودمان چه کار بکنیم؟! «وَ هَبْ لِی مَعَالِی الْأَخْلَاقِ وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ»؛ خدایا من نمی‌خواهم اخلاق متوسط داشته باشم، می ‌خواهم اخلاق_عالی داشته باشم؛ نه تنها جهاد اصغر، جهاد اکبر را داشته باشم. 🔸️ اگر به آن درجات عالیه علم و عمل رسیدم، آن توفیق را هم به من بده که من گرفتار فخرفروشی و امثال آن نشوم «وَ هَبْ لِی مَعَالِی الْأَخْلَاقِ وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ» از این افتخارات بیجا که من آن هستم «کذا و کذا», من را نجات بده! پس با این بیان نورانی حضرت اضلاع سه‌ گانه مثلث روشن می‌ شود، 🔸️ بعد اگر که این اضلاع سه ‌گانه را در خود حفظ کرد، سعی می‌کند نسبت به جامعه در همه کارها عدالت را گسترش بدهد.۳ ---------------------------- [1]. الصحیفة السجادیة، دعای20. [2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4ص18 💥۳-بیان از حضرت آیت_الله_جوادی_آملی 🆔 @a_javadiamoli_doross 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خاخام‌های یهودی: جموری اسلامی نباید ۴۰ سالگی‌ش رو ببیند 🔸️اگر به ۴۰ برسد قدرتش چندین برابر خواهد شد و یهود را نابود خواهد کرد 🔸️ برژینسکی در جلسه ناتو آتلانتیک شمالی : دنیا وارد یک پیچ تاریخی شده که تابلوهای این پیچ را خمینی و خامنه ای نصب کرده‌اند! 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر مي خواهيد بدانيد چرا کشورهاي غربي به قرآن و پيامبر و رهبر انقلاب اسلامي ايران توهين مي کنند کشيش مسيحي با عصبانيت توضيح مي دهد. تا آخر اين کليپ را ملاحظه بفرماييد🖕 🔎🔎🔥
🌿🍀🌿 🔸️فصل نهم صفحه اول ایثارگران برزول کتاب نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی 🔸️اروند؛ دری نیم‌سوخته به روضه‌های مدینه کربلای 4 و 5 شهریورماه1365 خودم را به جبهه رساندم. ما جزو اولین گروه‌هایی بودیم که برای عملیات حاضر می‌شدیم. در نگاه اول ملموس بود که حضور پرشور رزمندگان در این اعزام با دفعات قبل متفاوت است. این حضور از شهریور تا دی‌ماه که موعد عملیات کربلای4 بود، رفته‌رفته بیشتر شد و به‌تدریج نیروهای جدید ملحق شدند تا جایی که جبهه پر از نیرو شد. خیل بسیجیانِ به جبهه شتافته، نوید یک پیروزی بزرگ در عملیات را می‌داد و امیدوار بودیم با دلاوری رزمندگان، نابودی بعثی‌ها در همین سال رقم بخورد. 🔸️فقط از برزول ما بیش از دویست رزمنده در گردان‌های مختلف حاضر شده بود و هرجا نگاه می‌کردیم همشهری‌ها و دوست و آشنا را می‌دیدیم. البته طبیعی بود که دشمن بی‌کار ننشیند و خود را برای این رویارویی آماده کند. از مدت‌ها پیش، گردان غواصی به تیپ ما اضافه شده بود و با وجود تمرینات آبی-خاکی، انتظار نبرد در شرایطی همانند والفجر8 می‌رفت. تمرینات خاکی در اردوگاه شهید مدنی و تمرینات آبی در مقری در کنار سد گتوند انجام می‌شد و ما در این فاصلۀ کوتاه، در رفت‌وآمد بودیم. 🔸️از لحظۀ اعزام تا برگشت از عملیات که مجموعاً پنج ماه به طول انجامید، برای من که تازه زندگی را شروع کرده بودم سخت‌ترین ایام و بسی نفس‌گیر بود. دوستان این بار به من لقب حنظلۀ گردان داده بودند و در برابر اعتراض من به این تشبیه می‌گفتند: «چرا نگیم؟ حنظله در راه پیامبر فداکاری کرد و شما در راه پسر پیامبر، ترک خانه و کاشانه گفتید.» دیگر نمی‌گفتند این اسم برای شهداست و بادمجان بم که آفت ندارد. 🔸️از متأهل‌ها هرکس پیش حاج‌میرزا می‌رفت و طلب مرخصی می‌کرد حاج‌میرزا می‌گفت: «برید از حنظلۀ گردان یاد بگیرید. او تازه‌داماده و حرف از مرخصی نمی‌زنه؛ بعد شما این‌طور بهانه می‌گیرید؟» بعضی از آن‌ها پیش من می‌آمدند و به اعتراض می‌گفتند: «چرا اینجا موندی؟ پاشو برو خونه‌ت.» می‌گفتم: «خودتون می‌خواید برید، برید. دیگه چه‌کار به من دارید؟» 🔸️می‌گفتند: «تا تو باشی حاج‌میرزا به ما مرخصی نمی‌ده و مدام تو رو توی سر ما می‌کوبه.» جدای از ضرورت ماندن، واقعاً دلم برای همسرم تنگ شده بود و با نامه نوشتن مدام، این جدایی را طاقت می‌آوردم. بهار زندگی‌مان بیش از آنکه به حرف زدن گذشته باشد، به نامه نوشتن سبز بود. بااین‌حال، به همان نامه‌ها دلخوش بودم و گاهی چندین بار آن‌ها را مرور می‌کردم. در کادر گردان 152 تغییراتی ایجاد نشده بود. فرماندهی گروهان شهید رجایی را هنوز حاج‌حسین کیانی عهده‌دار بود و با دیدن من، مرا به‌عنوان مسئول دستۀ «جهاد» معرفی کرد. از مسئولیت گرفتن ابا داشتم. وقتی فکر می‌کردم با مسئولیت گرفتن در برابر خدا و خانوادۀ معظم شهدا باید جوابگوی خون شهدا باشم، تنم به لرزه می‌افتاد. همۀ این‌ها را به حاج‌حسین گفتم و دیگران را پیشنهاد دادم، اما او گفت: «فقط خودت. و حتماً باید قبول کنی.» در برابر اصرار کسی که از جان برایم عزیزتر بود، بالاخره کوتاه آمدم و فرماندهی دسته را پذیرفتم. نیروهای دوست‌داشتنی در دستۀ جهاد روزی من شد و با حاکم شدن جو دوستی و برادری، این دسته خواستنی‌تر شد. نیمی ‌از دستۀ ما را بچه‌های نهاوند و نیمی ‌دیگر را بچه‌های اسدآباد تشکیل می‌دادند. بااینکه ترکیب ترک و کرد و لر بودن ما آبستن اختلافات بود، ولی با رفاقت و صمیمیتی که بینمان حاکم بود تا حد زیادی این مسائل برطرف شده بود. بچه‌ها در شیطنت و خنده کم نمی‌گذاشتند. بین آن‌ها خواهرزاده‌ام علی، دست همه را از پشت بسته بود. تا نیروهای تازه‌وارد به پادگان می‌آمدند، یکی که سنش بیشتر بود و محاسن بیشتری داشت را به‌عنوان فرمانده جلو می‌انداختند و خودشان دورش را شلوغ می‌کردند تا طبیعی جلوه کند. فرمانده قلابی هم جلسۀ توجیهی برای تازه‌واردها می‌گذاشت و با کلی قانون من‌درآوردی آن‌ها را می‌ترساند. دست‌آخر فرمانده اصلی می‌آمد و می‌دید نیروهای تازه‌وارد یا کفش‌هایشان را درآورده یا با وضع مضحکی نشسته‌اند. من به کار آن‌ها صحه می‌گذاشتم و بعضی جاها خودم سر شوخی و خنده را باز می‌کردم. می‌دانستم برای کار کشیدن از آن‌ها در شرایط سخت این نشاط لازم است و خودم مثل یک رفیق، آن‌ها را همراهی می‌کردم. در دستۀ جهاد، دو طلبه داشتیم. یکی محمدرضا گودرزی و دیگری آیت زرینی. محمدرضا قد کوتاهی داشت و برعکس او، آیت قدبلند بود. خودم عمداً آن‌ها را پشت‌سرهم می‌گذاشتم و از جلو نظام می‌دادم. دست آیت برای اینکه به شانۀ محمدرضا برسد خم می‌شد و تا روبه‌روی شکمش پایین می‌آمد. همه از این صحنه خنده‌شان می‌گرفت. ادامه دارد..... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐 💥قال علی علیه السلام : 🔸️جَهلُ اَلمرءِ بِعُیُوبِهِ مِن اَکبَرِ ذُنُوبِه 💥امام علی علیه السلام فرمود: 🔸️جهل وبی خبری انسان از عیوب اخلاقیش ، در ردیف بزرگترین گناهان اوست۱ ---------------- ۱-ارشاد مفید ص ۱۴۲ 💐⚘💐
🌿🍀🌿 🔸️ عیب پوشی 🔸️ اینها سفارش ‌های وجود مبارك امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به مالك اشتر است، فرمود: «وَالْاِحْتَِمالُ قَبْرُ الْعُیوبِ أَوْ وَ الْمُسَالَمَةُ خِبَاءُ الْعُیوبِ مَنْ رَضِی عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیهِ»؛[1] انسان اگر خیلی از چیزها را تحمّل كند، هم راز دیگران و عیب دیگران كه دوستان او هستند آن را می پوشاند، پهم عیبِ خود او پوشیده می‌ شود. «احتمال» یعنی تحمّل كردن، این بار را برداشتن. 🔸️ اینجا فرمود: «وَ الْمُسَالَمَةُ خِبَاءُ الْعُیوبِ»؛ سِلم بودن، تند نشدن، راز را بازگو نكردن، عصبانی نشدن، پرده ‌دری نكردن، عیب‌ها را می‌ پوشاند. هم عیب دیگران را می‌ پوشاند كه آبروی او محفوظ باشد، هم عیب خود انسان را 🔸️ پرده‌ دری باعث می ‌شود كه عیب انسان ظاهر شود كه انسان چقدر می ‌تواند مثلاً خلاف خود را كتمان كند. 🔹 «مَنْ رَضِی عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِط عَلَیهِ»؛ كسی كه از خود راضی است دشمنان فراوانی دارد، چون ما عیوب فراوانی داریم. انسانی كه از خودراضی است، نقدِ خود را توانایی ندارد، نقص خود را نمی ‌بیند؛ وقتی نقص خودش را ندید چگونه خودش را اصلاح كند؟ 🔸️در جامعه، با همین نقص ظهور می‌ كند؛ آن وقت جامعه نسبت به او بدبین ‌هستند.۲ -------------- [1] . نهج البلاغة(نشر: مؤسسه نهج البلاغة)، حکمت5 و 6. ۲-بیان از حضرت_آیت_الله_جوادی_آملی دام ظله تاریخ: 1396/12/02 🆔eitaa.com/EsraTvEitaa 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می دونید دشمن کجا رو هدف گرفته؟ توصیه برژینسکی چندین سال قبل به ۱+ ۵ : مشکل ایران را برای ما دوچیز حل خواهد کرد.. 🔎🔎🔥🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥من سقای بچه‌های بسیجی‌ام، 💥اطلاعاتی در باره نابغه جنگ، شهيد حسن باقری⚘ 💥یادش گرامی باد. @Farsna 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺شاهکار و در ایران 🔸️چرا اروپا و آمریکا می‌خواهند نیرو‌های نظامی از اقتصاد کنار بروند؟ 💥بیانی از استاد حسن عباسی در سنوات گذشته @hadis_ashk 💐⚘💐
🌿🍀🌿 🔸️فصل نهم : صفحه دوم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... 🔸️خود آیت اگر خنده‌اش بگیرد دیگر نمی‌شود او را جمع کرد. می‌افتد و از خنده غش و ضعف می‌کند. آیت می‌افتاد و من دسته را حرکت می‌دادم. چند دور، اردوگاه را می‌گشتیم و هنوز آیت همان‌جا افتاده بود و می‌خندید. 🔸️ همین سوژه سبب می‌شد من چند دور بیشتر بچه‌ها را بدوانم و حتی خودشان متوجه نشوند. بعضی به من می‌گفتند این نیروهای چپ‌اندرقیچی تو به هیچ دردی نمی‌خورند و همه‌چیز را به شوخی و مسخره می‌گیرند. اما من می‌گفتم: «جوجه رو آخر پاییز می‌شمرن و چیزی که عیار این نیروها رو مشخص می‌کنه این چیزها نیست، بلکه توی صحنۀ نبرد نیروها باید استوار بمونن.» 🔸️یکی از برنامه‌های ثابت ما فوتبال بود. حتی وقتی به هتل پرشین آبادان رفتیم این برنامه هر روز ادامه داشت. خودم هم اهل فوتبال بودم و پابه‌پای بچه‌ها بازی می‌کردم. بااینکه تمریناتِ سخت و خطرناکی در پشت جبهه انجام می‌دادیم، اما بیشترین جراحت‌ها مربوط به همین فوتبال بود. تلفات آن هم کتانی‌هایی بود که بعد از چند بار بازی، پاره می‌شدند. بچه‌ها دل‌نسوخته خطا می‌کردند و با حرکات کاراته‌ای می‌خواستند روی آسفالت فوتبال بازی کنند. 🔸️ علی و دوستانش وقتی می‌دیدند کتانی‌هایشان پاره شده، هر کتانی‌ای که دم چادرها می‌دیدند می‌پوشیدند و یک کتانی پاره روی دست صاحبش می‌گذاشتند. از دست این بچه‌ها، کتانی در حکم یک کالای حفاظت‌شده نگهداری می‌شد و نمی‌گذاشتند دست کسی به آن برسد. 🔸️یکی از بچه‌های دسته، مجتبی زیوری، جوانی از اهالی اسدآباد بود. او معلم بود و توانسته بود به‌خوبی در دل همۀ ما جا باز کند. موهای لَختی داشت و با صدای خوبش روضه‌خوانی می‌کرد. واقعاً شیفتۀ او بودم. بااینکه از لحاظ سن و علم و معنویت از من بالاتر بود، اما وقتی برای بچه‌ها صحبت می‌کردم با تواضع و ادب کامل در برابر حرف‌هایم می‌نشست. خودش را تحت امر من می‌دانست و در اوج ولایت‌پذیری بود. همین اخلاق او بیشتر مرا شرمنده می‌کرد. وقتی با او تنها می‌شدم می‌گفتم: «من این حرف‌ها رو برای بچه‌های دیگه می‌زنم. تو اصلاً لازم نیست بیای یا اگر می‌آی لااقل به من نگاه نکن. من از نگاه تو خجالت‌زده می‌شم.» می‌دانستم با یک شهید زنده روبه‌رو هستم. حتی از او در دفترچۀ شفاعت، دستخط داشتم؛ ولی او همان‌طور که در معنویت در اوج بود در تواضع نیز چیزی کم نمی‌گذاشت و دوشادوش دیگر بچه‌ها در تنبیه و تشویق قرار می‌گرفت. روضه‌های زیبای مجتبی بهانه‌ای شد تا رسم نیکویی که از شهید حاج‌محسن امیدی یاد گرفته بودم اینجا اجرا کنم. هر شب حدیثی از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) برای بچه‌ها می‌خواندم و بعد با صدای گرم مجتبی ذکر توسلی می‌گرفتیم. همۀ بچه‌ها اهل روضه بودند و مانند یک پیرغلام باسابقه که ده‌ها سال است مجلس و حسینیه دارد، روی این مجالس شبانه حساس بودند. یکی چادر را آماده می‌کرد، یکی چای می‌گذاشت و دیگری پذیرایی می‌کرد. البته بعد از مراسم به دقیقه‌ای نمی‌کشید که دوباره شوخی و جشن‌پتو شروع می‌شد و به‌زور باید آن‌ها را می‌خواباندیم. اهالی برزول مجلس مجزایی داشتند و از هر گردانی، جدای از دسته و رسته، برای زیارت عاشورا دور هم جمع می‌شدند. محفلمان رنگ‌وبوی خود برزول را داشت و با مراسمات مسجد و مهدیه مو نمی‌زد. بعد از مراسم، می‌نشستیم به چای نوشیدن و صحبت. از گذشته‌های برزول حرف به میان می‌آمد تا اخبار جبهه و جنگ و یاد و خاطرۀ شهدا. یک روز یکی از بچه‌ها ماجرایی نقل کرد که برایمان درخور توجه بود. او گفت: «چندین روز روزه گرفتم و از خدا خواستم یکی از اولیای خود را به من نشان دهد. یک شب در عالم رؤیا خودم را در گلزار شهدای برزول دیدم و مرا بر سر مزار شهید سلطان‌مراد ترکی بردند. ناگهان قبر باز شد و شهید، حی و حاضر روبه‌رویم قرار گرفت. به من گفتند ایشان یکی از اولیای خداست.» سلطان‌مراد بنایی بیش نبود و بااینکه او را به اخلاق خوبش می‌شناختیم، اما بین خود ما گمنام بود و این تعبیر، مقام بلند این شهید بزرگوار را برایمان نمایان کرد. در همان روزها، تمامی فرماندهان را خواستند و با نشان دادن کالک عملیاتی کربلای4، کلیات و جزئیات عملیات را برای ما تشریح کردند. همه‌چیز دقیق و حساب‌شده بود. حتی مأموریت دسته‌ها به‌تفکیک مشخص بود. تنها چیزی که به چشمم آمد فرق این عملیات با عملیات‌های گذشته در نحوۀ اطلاع‌رسانی بود. در عملیات‌های گذشته فرماندهان میان‌رده هم تا دو روز قبل از عملیات از چیزی خبر نداشتند و حالا ما پایین‌رده‌ها، یک ماه قبل از عملیات، در جریان امور قرار گرفته بودیم. به‌هرحال، با درایتی که از فرماندهان سراغ داشتیم جایی برای نگرانی ندیدیم و سعی کردیم به‌نوبۀ خود حافظ اسرار نظامی ‌باشیم. ۰ادامه دارد....... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💥جنگ_تحمیلی @mahale114 ⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍀🌿 💥قال الصادق عليه السلام : 🔸️مَنْ شَـكَرَ اللّه َ عَلى ما اُفيدَ فَقَدِ اسْتَوْجَبَ عَلَى اللّه ِ الْمَزيدَ، 🔸️وَ مَنْ أَضاعَ الشُّـكْرَ فَقَدْ خاطَرَ بِالنِّعَمِ 🔸️ وَ لَمْ يَأْمَنِ التَّغَيُّرَ وَ النِّقَمَ؛ 💥امام صادق عليه السلام فرمود : 🔸️هر كس خدا را به خاطر نعمتى كه به وى عطا كرده شُكر گويد خود را شايسته افزونى نعمت از جانب خدا نموده است 🔸️ و هر كس شكر را چنان كه بايد به جا نياوَرَد، نعمتى را كه دارد، در مَعرض خطر قرار داده است 🔸️و از دگرگونى ها و عُقوبت ها، در اَمان نخواهد بود.۱ ------------------- ۱-مشكاة الأنوار، ص 70، ح 115. 💐⚘💐
🌿🍀🌿 💥 یاد مُنعم 🔸️ خیلی فرق است كه انسان به یاد_نعمت باشد و شاكر باشد یا به یاد «ولی نعمت» باشد و محبّ باشد. اگر انسان به یاد نعمت بود «شكر نعمت نعمتت افزون كند»؛ اگر به یاد ولی_نعمت بود، خودش را افزون می ‌كنند؛ یعنی بالا می ‌آید. اینكه فرمود: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزیدَنَّكُمْ﴾ نه یعنی «لأزیدنّ نعمتكم» بلکه یعنی ما شما را بالا می ‌آوریم، وقتی شما را بالا آوردیم، درجات ایمانی شما بالا می ‌آید. دیگر «لام» محذوف نیست كه ما بگوییم آیه سوره «انفال» با آیه سوره «آل ‌عمران» یكی است، نه، دو تا هستند و كاملاً فرق دارند؛ در یك جا فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ در یك جا فرمود: ء ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛ نه اینكه «لام» محذوف است. 🔸️ وقتی انسان بالا آمد با خودِ درجه یكسان می‌ شود، با خودِ درجه متّحد می ‌شود، می ‌شود: ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ﴾، نه «فله روح و ریحان»؛ 🔸️اگر گفتند: «خویش را تأویل كن نی ذكر را»، برای همین است كه چرا ما بگوییم «له روحٌ»؟ چرا بگوییم «لام» محذوف است؟ اگر كسی مقرّب بود، خودش روح_و_ریحان است، ﴿جَنّات تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را هم كه دارد. 🔸️ اینكه در برخی از آیات، سخن از «ذكر الله» است نه «ذكر نعمة الله»، این از باب حذف مضاف نیست؛ آنها كه به یاد_خدا هستند، همه نعمت را از خدا می ‌دانند؛ ولی در محدوده نعمت حركت نمی كنند، به سراغ ولی_نعمت می‌ روند.۱- ------------------ ۱-بیان از حضرت آیت_الله_جوادی_آملی 📚 سوره مبارکه زمر جلسه 25 تاریخ: 1393/08/27 🆔 @a_javadiamoli_esra 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 رهبرمعظم انقلاب: یک دهه عقب‌ماندگی داریم 🔸️حل مشکلات اقتصادی نیازمند رشد بالا و مستمر است. @Farsna 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 او را یکی از معجزات انقلاب می‌نامند، شهید حسن باقری@Farsna 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 بخشش لازم نیست، اعدامش کنید 🔸️تاریخ نشان داده در بعضی مواقع مکافات بخشش بیشتر از عواقب مجازات است و باعث کشتار میلیون‌ها انسان بی‌گناه می‌شود. @Farsna 🔥🔥🔎🔎
🔸️فصل نهم : صفحه سوم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ................... پس از فعالیت‌های تمرینی در اردوگاه شهید مدنی، این بار به‌سمت آبادان نقل‌مکان کردیم و در هتل پرشین اردو زدیم. روزبه‌روز به عملیات نزدیک‌تر می‌شدیم و تکاپو در گردان بیشتر می‌شد. یک روز برای توجیه منطقۀ عملیاتی، ما را به خرمشهر بردند. با بالا رفتن از منبع آبی بلند، منطقه زیر پایمان قرار گرفت. ابتدا شهرک ولیعصر خرمشهر و گنبد برافراشته‌ای در آن چشممان را گرفت. بین خاک ما و عراق، اروندرود قرار داشت. در وسط اروند، جزیرۀ ام‌الرصاص مثل یک ابروی کشیده، رود را به دو نیم کرده بود و بعد از اروند، مواضع حزب بعث به‌طور واضح خودنمایی می‌کرد. از آن بالا به‌خوبی همه‌چیز قابل تشخیص بود و کار فرماندهان را برای توجیه ما آسان می‌کرد. گردان ما باید با قایق از کارون به دل اروند می‌زد. سه‌راهی را به‌سمت راست می‌پیچید. از کنار جزیرۀ ام‌الرصاص، اروند را رو به بالا می‌آمد. خود را به انتهای جزیره می‌رساند. از آنجا وارد خاک عراق می‌شد و سپس هر دسته به‌سمت هدف از پیش تعیین‌شده می‌رفت. دستۀ ما وظیفه داشت از کنار امامزاده‌ای در آن‌سوی اروند به‌سمت مقر هلیکوپتری برود و با رزمندگان تیپ قمر بنی‌هاشم چهارمحال‌وبختیاری الحاق را انجام دهد. از ‌ام‌الرصاص خط بعثی‌ها شروع می‌شد، اما چون وظیفۀ خط‌شکنی را گردان‌های غواص به‌عهده داشتند، ما نگرانی در این‌باره نداشتیم. آن‌ها از قبل راه را پاک‌سازی می‌کردند و ما خود را در مقر هلیکوپتری عراق تصور می‌کردیم. شب عملیات فرارسید و فرمانده زحمتکش تیپ، حاج‌مهدی کیانی برایمان سخنرانی کرد. نمی‌دانم حس خود را چطور از شنیدن کلمات ایشان برایتان بازگو کنم، ولی صادقانه بگویم، کمی توی ذوقم خورد. زحمات بسیاری برای این عملیات کشیده شده بود، از شناسایی‌ها تا تأمین ادوات و مهمات. رزمندگان هم با استقبال کم‌نظیر خود، مهر پایانی بر این زحمات زده‌ بودند و نوید پیروزی داده می‌شد، اما من آن تکیه‌ای که همیشه به خدا می‌شد را در کلمات احساس نکردم. آن‌قدر این مسئله برایم پررنگ شد که همان‌جا با حاج‌حسین کیانی و حاج‌میرزا سلگی آن را در میان گذاشتم. گفتم: «حاجی، من این حرف‌ها رو نمی‌فهمم. این تأکیدهایی که روی داشته‌های ما می‌شه با کار ما سازگاری نداره.» آن بزرگواران پاسخ می‌دادند: «این‌طور نیست؛ شک نکن کار برای خداست.» واقعاً کار خدایی بود که برخلاف آنچه شایع است، اکثر نیروهای رزمنده، سالم از کربلای4 برگشتند و توانستند خود را به کربلای5 برسانند؛ وگرنه روی کاغذ، همه باید آنجا قتل‌عام می‌شدند و هیچ‌کس نباید از آن مهلکه جان سالم به‌در می‌برد. پس از پایان مراسم، سوار کامیون‌ها شدیم و به‌سمت خرمشهر راه افتادیم. در راه برای بچه‌ها رجز خواندم و با حرف‌هایم آن‌ها را تشجیع کردم. همه از لحاظ روحی، آمادۀ نبردی سرسختانه بودیم. در کامیون، هواپیمای جاسوسی دشمن را در آسمان دیدم که بالای سر ما پرواز می‌کند. احتمال می‌دادم دشمن غافل‌گیر نباشد، اما این مسائل جلودار ما نبود و با روحیۀ بالایی که داشتیم خود را حریف دشمنِ حتی آگاه می‌دانستیم. در کنار پل خراب خرمشهر پیاده شدیم. تعداد زیادی قایق لب شط ایستاده بود و نیروها به‌ترتیب سوار قایق‌ها می‌شدند. به دستۀ ما دو قایق رسید. بچه‌ها را سوار کردم و به تعدادی که جلیقۀ نجات در اختیارم بود، توزیع کردم. به خودم جلیقه‌ای نرسید. دیگر دنبال جلیقه برای خودم نرفتم و بدون تعلل سوار قایق شدم. خط‌شکن‌های غواص لشکر انصارالحسین، لشکر 27 حضرت رسول و لشکر ولیعصر اهواز به خط زده بودند و صدای درگیری بلند بود. ناگهان جنگندۀ دشمن از خط مقدم به‌سمت ما آمد و با شیرجه‌ای، نیروهای در ساحل مانده را هدف قرار داد. عده‌ای مجروح و عده‌ای شهید شدند. ما آمادۀ حرکت بودیم. با این انفجار، برادر بنادری معاون لشکر انصارالحسین(ع) در فرمان پیشروی تسریع کرد و با اعلام رمز عملیات در بلندگوی دستی‌اش، قایق‌ها را حرکت داد. من عمامه‌ای که از شهید علی‌پناه شیراوند به یادگار داشتم را تبرکاً روی سر گذاشته بودم. و اسلحه را هم به‌صورت حمایل روی سینه داشتم. در کارون، خبری از دشمن نبود و قایق‌ها پیشتاز بودند، اما همین‌که از کارون به اروند پیچیدیم و جزیرۀ ام‌الرصاص روبه‌رویمان هویدا شد همه‌چیز شروع شد. بعثی‌ها یک تانک گذاشته بودند همان ابتدای جزیره، که تیربارش یک جور و خود تانک جور دیگر قتل‌عام می‌کرد. خیلی از قایق‌ها همین‌جا منهدم شدند. اگر از این مرحله جان سالم به‌در می‌بردیم و در اروند پیش می‌رفتیم، به تور دیگر جلادان در کمین نشسته می‌خوردیم. بعثی‌ها در ام‌الرصاص، به‌ترتیب گرینوف، دوشکا، ضدهوایی و... گذاشته بودند... ادامه دارد...... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍀🌿 🔸️ نصیحت پذیری: 💥عن الإمام الجواد عليه السلام قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَوْصِنِي 💥 قَالَ عليه السلام وَ تَقْبَلُ؟ قَالَ نَعَمْ ،قَالَ تَوَسَّدِ اَلصَّبْرَ 🔸️وَ اِعْتَنِقِ اَلْفَقْرَ 🔸️ وَ ارْفَضِ اَلشَّهَوَاتِ 🔸️وَ خَالِفِ اَلْهَوَى 🔸️وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اَللَّهِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ . 🔸️مردي به امام جواد عليه السلام گفت: مرا نصيحت كن، امام فرمود: 🔸️ اگر نصیحت کنم می پذيری؟ گفت: آری آنگاه امام جواد عليه السلام فرمود: 🔸️صبر را بالش خود قرار ده 🔸️و اگر فقر سراغت آمد شکیبا باش 🔸️ و بی تابی نکن، شهوت ها را از خود دور ساز و با هوای نفس مخالفت کن 🔸️ و بدان كه همواره در برابر نگاه خدایی ، پس ببين چگونه هستی.۱ ---------------- ۱- تحف العقول عن آل الرسول ج ۲ ص ۴۵۵ 💐⚘💐⚘
💥گوهر جان
🔸 فرمود: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ یضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ﴾؛ هیچ كس نمی ‌تواند بگوید من خودم را نمی‌ شناسم، چه كنم آدم خوبی باشم؛ این «چه كنم آدم خوبی باشم» نشانه‌ آن است كه ما خودمان_را_گم_كردیم. 🔸 این در یكی از بیانات نورانی حضرت امیر هست كه حضرت می ‌فرماید: «عَجِبْتُ لِمَنْ ینْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یطْلُبُهَا»؛ من در عجّبم كه دیگران به سراغ پیدا شدن گمشده ‌های خود می ‌روند، یك قلم یا یك دفتر از اینها گم می ‌شود، از این و آن سؤال می ‌كنند كه قلمم را گُم كردم دفترم را گُم كردم، كجاست، «وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یطْلُبُهَا»؛ اما خودش را گُم كرده و نمی ‌رود پیدا كند، نمی ‌رود از صاحب_دل سؤال كند که آقا من خودم را گُم كردم، نمی ‌دانی من كجا هستم كه مرا سرِ جا بنشانی؟ 🔸 انسان باید برود بگردد ببیند سرِ جای خودش هست یا نیست! سرّ اینكه به سراغ دفتر می ‌رود و «انشاد ضالّة» دارد این است كه دفتر جای معینی دارد، اگر این دفتر در جای معین خود نبود معلوم می ‌شود گُم شد. ما باید برویم به سراغ نفسمان ببینیم در جای خودش هست یا نیست، اگر سرِ جای خودش بود شكر كنیم كه گُم نشد, اگر سر جای خودش نبود باید بگردیم پیدایش كنیم و بیاوریم سر جایش بنشانیم، لذا فرمود: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾؛ .۱ -------------------- 💥بیان ازحضرت آیت_الله_جوادی_آملی دام ظله 📚 سوره مبارکه حشر جلسه 18 🌐 http://news.esra.ir 🆔 @a_javadiamoli_esra 💐⚘💐
مناظره امام‌ جواد (ع) با علمای اهل سنت.mp3
2.76M
💥 مناظره امام‌ جواد (ع) با علمای اهل سنّت 💥بیان ازمرحوم شهید آیت الله مرتضی مطهری 🆔 @balagh_ir 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥: «سرچشمه آفتاب» 💥 معرّفی امام_جواد (ع) از ولادت تا شهادت 🆔 @balagh_ir 💐⚘💐
🌿🍀🌿 🔸️مدارا: 💥قال محمدابن علی عليهما السلام : 🔸️مَن هَجَرَ المُداراةَ قارَبَهُ المَكرُوهُ ؛ 💥امام جواد عليه السلام : 🔸️آن كه سازش و مدارا را ترك كند ، ناگوارى به او روى آورد .۱ ------------------ . ۱-بحار الأنوار ، ج 68 ، ص 341 . ⚘💐💐