°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
☄◾️☄◾️☄◾️☄ #تمثیل هاے خدایے0⃣8⃣ 🔘مثل زغال خاموش! 🔘🔻🔘🔻🔘 ◾️زغالهاي خاموش را کنار زغالهاي روشن میگذا
🌈❄️🌈❄️🌈❄️🌈❄️
#تمثیل هاے خدایے1⃣8⃣
❄️مثل برف!
↘️↘️↘️
برف را ببین! اگر تند و شلاقی ببارد، نمینشیند.🌨
برف وقتی مینشیندکه آرام ونرم ببارد🌧.
حرف هم مثل برف است؛ اگر به قول
📖 قرآن کریم نرم و لَیِّن باشد بر دل
مینشیند و دلنشین خواهد شد.🌹
🌨❄️🌨❄️🌨❄️
👈به همین خاطر خداوند به موسی و هارون فرمود:
حال که پیش فرعون میروید با او نرم سخن بگویید.😍
یعنی اگر تند و خشن بگویید او بر
نمیتابد، و بر دل سنگ او نخواهد نشست.❌
🌸💐🌸💐🌸💐
کلام و سخن حافظ چرا بر دلها مینشیند،
چون نرم است، مثل مخمل و حریر.🌸
ببین وقتی که میخواهد بگوید با هر کس
ننشین چه لطیف و چه نرم میگوید:😊👇
😍نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاكنهاد »
« بهتر آن است که با مردم بد ننشینی.❎
⚠️🌀⚠️🌀⚠️
رسانه باشید و نشردهید📢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌈❄️🌈❄️🌈❄️🌈❄️ #تمثیل هاے خدایے1⃣8⃣ ❄️مثل برف! ↘️↘️↘️ برف را ببین! اگر تند و شلاقی ببارد، نمینشیند.🌨
✨🕯💫🕯✨🕯💫
#تمثیل هاے خدایے2⃣8⃣
مثل سوزن!
⚠️👈شما اول انگشت خود را در استمپ میگذاري و آن را جوهري میکنی،✔️
و بعد پاي یک قرارداد انگشت زده و آن را جوهري میکنی.✅🌺
⚠️👈یعنی تا این انگشت خود جوهري نشود نمیتواند برگ کاغذي را جوهري کند.
🌷⭕️💖✔️
هندسه ي عالم هم همین است. ما تا خود یک ویژگی و صفتی پیدا نکنیم،👌
✔️🔹نمیتوانیم دیگران را دعوت کنیم تا آن ویژگی و صفت را پیدا کنند.👏👏👏
این است که قرآن کریم گلایه میکند از کسانی که حرفهایی میزنند و مردم را به خصوصیاتی دعوت میکنند،
🔴⭕️🔴
در حالی که درخودشان از آن ویژگیها خبري نیست.🤔
چرا یک حرفهایی میزنید که خود انجام نمیدهید.❓
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹
درست مثل سوزن که براي همه لباس میدوزد، اما خود برهنه است.🌹🌺
یا مثل شمعی که اطرافِ خود را روشن میکند، اما پاي خودش تاریک است.🌼✔️🌼
💠✅💠✅💠✅
رسانه باشید و نشردهید📢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠
💠 چله حدیث کسا 💠
🔶 🔶
🔷➖🔷➖🔷➖🔷➖🔷
۱- خانم دلتنگ شهید همت
۲-خانم لیلا شادرام
۳-خانم ناشناس
۴-خانم گمنام
۵-خانم خادم طهورا
۶-خانم خانے
۷-خانم بابایے
۸-آقاے حیدرے
۹-آقای بیضایي
۱۰-خانم عابدینے
۱۱-خانم علوے فر
۱۲-خانم مجنون الحسین
۱۳-خانم فاطمے
۱۴-خانم باهمت
۱۵-خانم دلتنگ کربلایم حسین جان
۱۶-خانم هلالے
۱۷-خانم بهشتے
۱۸-خانم هادے
۱۹-آقاے مهدوے
۲۰-خانم نوکر مادر
۲۱-خانم بهرامے
۲۲-خانم مسجدي
۲۳-خانم یاس کبود
۲۴-خانم امین زاده
۲۵-خانم مطورے
۲۶-خانم دهقانپورتفت
۲۷-خانم اللهم ارزقنا کربلا
۲۸-خانم بیدل
۲۹-خانم پنجے
۳۰-خانم خادم الزهرا
۳۱-خانم لباف
۳۲-خانم سادات
۳۳-خانم سمیرا رشیدے
۳۴-خانم سرباز سیدعلی
۳۵-آقای السلام علی الحسین
۳۶-خانم چراغي
۳۷-خانم مصطفوے
۳۸-خانم منتظرالمهدي
۳۹-خانم آفاق
۴۰-خانم نیکنام
۴۱-خانم ذاکرے
۴۲-خانم فاطیما
۴۳-خانم اخلاصے
۴۴-خانم غریب
۴۵-آقای مدافع بقیع
۴۶-خانم فاطمه
۴۷-خانم ظهیري
۴۸-خانم علیزاده
۴۹-خانم انتظار صاحب زمان
۵۰-خانم علیوردیلو
۵۱-خانم ضیغمی
۵۲-خانم ماه تنها
۵۳-خانم حاتمے
۵۴-خانم افسرجوان جنگ نرم
۵۵-آقاے راد
۵۶-خانم کنیز حضرت عشق
۵۷-خانم عشق همت
۵۸-خانم قربان زاده
۵۹-خانم سیاهکویے
۶۰-خانم صالحے
۶۱-خانم حیدرے
۶۲-خانم حاج همت
۶۳-خانم ثارالله
۶۴-خانم فقط خدا
۶۵-خانم زینب
۶۶-خانم یاس کبود
۶۷-خانم عبادے
۶۸-خانم میشه خداروحس کرد
۶۹-خانم دلتنگ کربلا
۷۰-خانم سما
۷۱-خانم درویشي
۷۲-خانم مامان امیرعلے
۷۳-خانم مریم
۷۴-خانم آرام دل
۷۵-خانم رضایے
۷۶-
۷۷-
۷۸-
۷۹-
۸۰-
کسانی که میخواهند دراین چله شرکت کنند به آیدی زیر اطلاع دهید👌👌
@deltange_hemmat68
حضور اعضا در کانال برای شرکت در چله حدیث کسا الزامیست👌👌
🔷➖🔷➖🔷➖🔷➖🔷
🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان می باشد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش4 #قسمت_شصتوهشتم رفت. هنوز مهدی چهل روزش نشده بود که برگشت. برمان داشت بردم
#شهیدهمت به روایت همسرش4
#قسمت_شصتونهم
کی می داند؟»
به قول یکی از دوستانش بهشت را هم می خواست با بقیه تقسیم کند. یا نه. این طور بگویم بهترست. جهنم رفتن دیگران را هم نمی توانست ببیند😞. یادم ست من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما #ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همه شان منطقی حرف بزنیم.👌می گفتم «ولی اینها همه اش آدم را مسخره می کنند😒.می گفت «ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسؤولیم☝️. حق هم نداریم باشان برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف اینها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟😞گفتم «تو کجایی اصلاً که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم.گفت «چه فرقی می کند؟😕 من نوعی. برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام،، همه ی این ها باعث می شود که…😢هیچ وقت نمی گذاشتم حرفش تمام شود، که مثلاً خودش را مقصر بداند.
میگفتم «این ها را کسانی باید جواب بدهند که دارند کم می گذارند نه توی نوعی که هیچ از هیچ کس کم نگذاشته ای…🙁او هم حرفم را نیمه تمام گذاشت گفت «جز شماها.😣فقط ماها نبودیم. این توقع را خیلی ها از او داشتند. که پیش شان باشد، پیش شان بماند. این را خیلی دیر فهمیدم.🌹☝️
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۶ ✍ جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید #متن_خاطره حسین سیزده س
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۶۷
🌸 شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#امام_زمان #شادی #نشاط
#مرگ #شهادت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۷ 🌸 شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود #امام_زمان #ش
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۶۷
🌸 شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#امام_زمان #شادی #نشاط
#مرگ #شهادت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۷ 🌸 شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود #امام_زمان
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۶۷
✍ شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#متن_خاطره
وقتی میرفتیم گلزار شهدا. همه گریه می کردند ، اما او میخندید. فاتحه میخواند و با شوخی به شهدا میگفت: چی شدکه تنها رفتین و منو نبردین؟ بهش میگفتم: بابا! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار ... می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که ...
شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن...
گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام...
📚منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، صفحه 56
#امام_زمان #شادی #نشاط
#مرگ #شهادت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت دهم #کرامات_و_معجزات_شهدا 😔فقط جیغ میزدم گریه میکردم. با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگف
🌹قسمت یازدهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم. فقط اسم فتح المبین تو ذهنم مونده.
🍃تو راه برگشت میان لرستان و همدان یه جا برای ناهار نگه داشتن؛ رفتم یه قواره #چادر_مشکی خریدم. هر چقدر به تهران نزدیک میشیدیم حس کلافگی من هم بیشتر میشد.
😔وای خدایا یه هفته است میام مدرسه، دارم جنون پیدا میکنم نمیدونم چه مرگمه.
👌منتظرم این دیپلم کوفتی بگیرم بعد برم دبی. خدا کنه از دست این حس مزخرف خلاصی پیدا کنم...
آخیش بالاخره تموم شد. فردا میرم دبی.
👜✈️راهی #دبی شدم تا از این حس بیخود و بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد راحت بشم.
#ادامه_دارد...
✅تمام اسامی بجز شهیدهمت مستعار هست و کل داستان #واقعی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت یازدهم #کرامات_و_معجزات_شهدا بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم. فقط اسم فتح ال
🌹قسمت دوازدهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم خودمو بازم با گناه سرگرم کردم.
🍃یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم. برگشتم ایران رفتم خونه مجردیم، بازم گناه.
😔جدیدا وقتی گناه میکردم بعدش یه چیزی مثل یه فیلم تار از ذهنم رد میشد و #عذاب_وجدان داشتم.
یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد، متنش این بود :
🕊بازگشت دو پرستوی #گمنام از منطقه #شلمچه به تهران. فردا دانشگاه علوم پزشکی ساعت ۱۵
برگشتم خونه همه را از خونم بیرون کردم.
📡ماهواره و دیش ماهواره رو پرت کردم تو حیاط.
📱تلفن همراه، لب تاپ، تلفن خونه همه رو خرد کردم.
گریه میکردم😭سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم، شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه...
#ادامه_دارد...
✅تمام اسامی جز شهیدهمت مستعار هست وکل روایات #واقعی هست
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش4 #قسمت_شصتونهم کی می داند؟» به قول یکی از دوستانش بهشت را هم می خواست با
#شهیدهمت به روایت همسرش4
#قسمت_هفتادم
در روزهای اندیمشک،خانه مان🏘 آن جا در بیابان های اندیمشک بود.جایی پرت و غریب.تلفن هم که #ابراهیم اجازه نمی داد برامان وصل کنند.از تنهایی داشتم می پوسیدم😞.یک بار که #ابراهیم غروب آمد اصرار کردم امشب را خانه بمان.گفت خیلی کار دارم.باید برگردم منطقه.از نگهبانی مجتمع آمدند گفتند تلفن📞 فوری شده با او کار دارند.بلند شد لباسش را پوشید رفت.دفترچه ی یادداشتش📖 را یادش رفت بردارد،که همیشه زیر بغلش می گرفت همه جا می بردش.بیکار بودم.و کنجکاو.برش داشتم.بازش کردم.چند تا نامه توش بود از بسیجی هایی که توی لشکر و منطقه به دستش رسانده بودند.☹️یکیشان نوشته بود: #حاجی! من سر پل صراط جلوت را می گیرم.داری به من ظلم می کنی.الآن سه ماه ست که توی سنگر نشسته ام،به عشق رؤیت تو،😔 آنوقت تو #ابراهیم برگشت.گفتم مگر کارت نداشتند؟برو خب!برو ببین چی کارت دارند!گفت رفتم.دیدی که.گفتم برو حالا. شاید باز هم کارت داشته باشند😒.گفت بچه های خودمان بودند اتفاقاً. بشان گفتم امشب نمی آیم.گفتم اصلاً نه. شوخی کردم.کی گفته من امشب تنهام؟ بروی بهترست.بچهها منتظرتند.خندید😃 گفت چی داری می گویی،ژیلا؟هیچ معلوم هست.گفتم می گویم برو.همین الآن.گفت بالاخره بروم یا بمانم؟چشمش به دفترچه اش که افتاد فهمید.گفت نامه ها را خواندی🙁؟گفتم اوهوم.ناراحت شد گفت اینها اسرار من و بچه هاست.دوست نداشتم بخوانیشان😞.سکوتش خیلی طول کشید.گفت فکر نکن من آدم بالیاقتیام که بچه ها اینطور نوشته اند.این ها همه اش عذاب خداست😢
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش4 #قسمت_هفتادم در روزهای اندیمشک،خانه مان🏘 آن جا در بیابان های اندیمشک بود.
#شهیدهمت به روایت همسرش4
#قسمت_هفتادویکم
این ها همه بزرگی خود بچه هاست. من حتماً یک گناهی کرده ام😞 که باید با محبت های تک تک شان عذاب پس بدهم.😢گریه اش گرفت گفت «وگرنه من کی ام که اینها برام نامه بنویسند؟»📝همیشه فکر می کرد برای بسیجی ها کم می گذارد. یا برای خدا حتی. منتها دیگران اینطور نمی گفتند. بخصوص خانواده ی عباس ورامینی، که با ما زندگی می کردند و بعدها خودش شهید شد. خانمش تعریفها از #ابراهیم می کرد که من تا به حال از کسی نشنیده بودم.به خودش که گفتم ناراحت شد🙁 گفت «تو فقط همان قدر از من قضاوت کن که توی زندگی خصوصی مان می بینی. کاری نداشته باش بیرون از خانه از من چی می گویند.»😕گفتم «ولی آخر یک نفر دو نفر نیستند که. هرکی از راه می رسد می گوید.»گفت «این دیگر از بزرگواری خود بچه هاست.☺️☝️زل زد توی چشم هام. آنقدر که اشک هردومان درآمد، آرام، و گریه کردیم. از عصر تا شب.😢گفت «تو نمی دانی، ژیلا. نیستی ببینی چطور یک پسر پانزده شانزده ساله قبر می کند می رود توش می نشیند، استغاثه می کند، توبه می کند، گریه می کند. اگر اینها برای فرمانده شان می نویسند، یا منتظرش هستند بیاید ببیندشان، یا اسمش از دهان شان نمی افتد، فقط به خاطر معرفت خودشان ست. من خیلی کوچکتر از این حرف هام، ژیلا، باور کن!»😔باور نمی کردم. چون خودم هم چیزها در #ابراهیم دیده بودم و نمی خواستم به این سادگی از دستش بدهم. اما تنهایی مگر می گذاشت. و عقرب.🦂😰
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f