eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
987 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت سوزناکی از فرزند شهیدی که به شهید حاج قاسم می گفت بابا!😭😢 فرزند شهید مدافع حرم حسین بواس؛😔 همون بچه ای که تو نماز به حاج قاسم گل میداد😭 بابامو میخوام😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۸۶ 🌸 تا حالا رفیقی داشتی که حاضر باشه اینجوری برات جون بده؟😢 #رفاقت #د
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۸۶ ✍ تا حالا رفیقی داشتی که حاضر باشه اینجوری برات جون بده؟😢😢 مونده بودیم وسط میدان مین. همه مجروح بودند و خسته.😭😢 یه رزمنده زخمی چند متر آنطرف‌تر از من افتاده بود که انگار درد شدیدی داشت.😔 دیدم با آرنج خودش رو کشید جلوتر و داشت از من دور میشد.😢 فکر‌کردم می‌خواد از میدانِ مین خارج بشه. بهش‌گفتم: با اینهمه درد چرا اینقدر به خودت فشار میاری؟😳😭 گفت: چند تا مجروحِ دیگه آن طرف هستند، من چند دقیقه بیشتر زنده نیستم، می خوام قمقمه‌ی آبم رو برسونم به اونا ...😞😞😢 📚منبع: کتاب خدمت از ماست82 ، صفحه 179 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۸۶ ✍ تا حالا رفیقی داشتی که حاضر باشه اینجوری برات جون بده؟😢😢 #متن_خاطره مو
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۸۷ 🌸 حرکات عجیب و بی‌نظیر شهید کلاهدوز در قبال همسایگان خود #حق_همسایه #حق_الناس #تقوا #شهیدکلاهدوز http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۸۷ 🌸 حرکات عجیب و بی‌نظیر شهید کلاهدوز در قبال همسایگان خود #حق_همسایه #
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۸۷ 🌸 حرکات عجیب و بی‌نظیر شهید کلاهدوز در قبال همسایگان خود #حق_همسایه #حق_الناس #تقوا #شهیدکلاهدوز http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_48807751.mp3
6.33M
😭 [ ببین صدای گریه‌های من شده بلند -😭😭😭😭 زمینه ] فوق العاده سوزناک 🖤🖤😭😭 اشکاتون جاری شد التماس دعا😭😭 - کربلایی محمدرضا بذرے - فاطمیه دوم ۹۳ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌺سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌺 🌹قسمت سوم 3⃣🌹 پاچه‌هاي شلوارش را تا مي‌زد تا زير
🌺سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌺 🌺قسمت چهارم4⃣🌺 سلام پدر!😌 پيرمرد قد و بالاي ابراهيم را برانداز كرد. با لبخندي كه چشم‌هاش را ريزتر مي‌كرد، جواب سلامش را داد.😌☺️ دست‌هاي زبر كار‌كرده‌اش‏، دست‌هاي او را محكم توي دست خودش گرفت.👌 ابراهيم هم‌قد پيرمرد شد و هم‌قدمش. تا زمين بابا جون كلي حرف براي گفتن داشتند. توي راه، زن‌هاي ده و بچه‌ها هم سلام ابراهيم را جواب ‌مي‌دادند. همه دوستش داشتند.😍😍 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دلباخته بسیجیان😍 همانطور که بسیجی ها حاجی رو دوست داشتند😍،حاجی هم به شدت به بسیجیان عشق می ورزید و انها را مانند فرزندان و برادران خود دوست می داشت. همیشه می گفت🗣: من خاک پای بسیجی ها هم نمی شم. ای کاش من هم یه بودم و در سنگر نبرد از اونها جدا نمی شدم. می گفت: شما بسیجیان تجسمی از روح والا و برتر یک انسان کامل هستید که امام زمان(عج)همواره در کنار شماست. شما باید بدونید که چرا می جنگین، چرا کشته می دین و به کشته ی خود می بالید و خرسند☺️ هستین. اولین دوره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی بود که برادرش از قمشه به منطقه امد و به حاجی گفت🗣:{مردم از تو خواستن که بیایی و کاندید نمایندگی بشی. باید خودتو اماده کنیم بریم.} حاجی پس از قدری تاُمل به برادرش گفت:《من اون لحظه ای که بسیجی ها با پیشونی بندهاشون میان و واسه رفتن به خط از من خداحافظی می کنن رو با هیچ چیز و هیچ کجا عوض نمی کنم و تا لحظه ی⏳اخر هم در کنار همین بسیجی ها می مونم.》 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ 😱😱👻👻 قسمت ۱۳ 🔵عاقبت ریا😱😱 هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به مح
🛑سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻👻 (قسمت ۱۴) 🔵آتش حسرت😱😱😢 🔷از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم: چه مقامی! چه منزلتی! 😞😢 در حالیکه من مدت‌هاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیده‌ام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد می‌رسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند.😢😢 🔘اشک بر گونه‌هایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد.😭😔 ♨️چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...😭 🔵 گردباد شهوات😱😱😭 🔸با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی 🌪را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش🔥 آسمان ختم می‌شد و در حال حرکت بود.😢😱 با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردباد🌪 به دور خود می‌چرخد. با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟😭😐👌 ✨نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود می‌چرخد.😐😕 ⚡️با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟😢😱 نیک گفت: دست‌هایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. 😱😢 💥رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک می‌شد و اضطراب مرا افزایش می‌داد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد.😱😢 🍃گردباد🌪 اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل می‌کردم.😔😢😭 🍀هر از گاهی صدای فریادهای نیک را می‌شنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد می‌کشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!😱😢 🌾 لحظات بسیار سختی را سپری می‌کردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم. دست‌هایم سست و گوش‌هایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمی‌شنیدم. 😒😱😢 📛ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! 😭😔 چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...😱😢 ❌وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم می‌داد. 😱😭 🔆به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بی‌وفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح می‌دهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.🤤😪😈😈👹 ❎ نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافه‌اش اندکی کوچک‌تر شده بود.👹😈😈 بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشته‌ای؟😧😧 💠 با ناراحتی گفت: هر چه می‌کشم از دست نیک است. 🙄😲 با تعجب پرسیدم: از نیک؟! 👹 گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راه‌های مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود.👹 🌀گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟ 😪 🔥پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر می‌شوم و گوشت‌های بدنم ذوب می‌شود. 😈👿 و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند. 😐😑 💥آنگاه دندان بر هم فشرد و گفت: اکنون نوبت من است، باید همراه من بیایی...😐😲👹😈 ✍ ادامه دارد...👌👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠 💠 چله دعاے شریف مجیر 💠 🔷➖🔷 ۱- خانم دلتنگ کربلایم حسین جانم ۲_خانم دلم تنگ داداش همت ۳-خانم یاحسین ۴-خانم صباحی ۵-خانم یازینب ۶-خانم مادرم زهرا هوامو داشته باش ۷-خانم سیاهکویے ۸-خانم سمانه احمدی تنها ۹-خانم شهیدهمت ۱۰-خانم آفاق بهرمانے ۱۱-خانم خشنود ۱۲-خانم حیرتے ۱۳-خانم بخشی زاده ۱۴-خانم سرباز سیدعلی ۱۵-خانم یاس ڪبود ۱۶-خانم لیلا ۱۷-خانم مامان امیرعلے ۱۸-آقاے عبادے ۱۹-خانم شهیدهادے ۲۰-خانم فاطیما ۲۱-خانم عصمت راه شهید همت ۲۲-خانم کنیزحضرت مادر ۲۳-خانم طبائي ۲۴-خانم مرادے ۲۵-خانم ریحانه فاطمے ۲۶-خانم روح الامین ۲۷-خانم عباس بابایي ۲۸-خانم سمیه نصیرے ۲۹-خانم حسینے زاده ۳۰-خانم ضحے ۳۱-خانم ابووصال ۳۲-خانم فرجے ۳۳-خانم یازهرا ۳۴‌- ۳۵- ۳۶- ۳۷- ۳۸- ۳۹- ۴۰- 🔷➖🔷 🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان میباشد👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۸۷ 🌸 حرکات عجیب و بی‌نظیر شهید کلاهدوز در قبال همسایگان خود #حق_همسایه
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۸۷ ✍ حرکات عجیب و بی‌نظیر شهید کلاهدوز در قبال همسایگان خود👌🙄 ما طبقۀ پایین زندگی می‌کردیم و آقای کلاهدوز طبقۀ بالا. هیچوقت متوجه ورود و خروجِ ایشان نشدم.😞👌 یه شب اتفاقی در رو بازکردم، دیدم آقای‌کلاهدوز پوتین‌هاش رو در آورده، توی دستش گرفته و از پله‌ها میره بالا. 😢 طوری رفت و آمد می‌کرد که مزاحمِ همسایه‌ ها نشه. صبح‌ ها هم چون زود می‌رفت بیرون، ماشینش رو خاموش تا سرِکوچه هُل می‌داد و اونجا روشن می‌کرد تا برا همسایه‌ها مزاحمت ایجاد نشه😢😢👌 📌خاطره ای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز 📚منبع: سالنامه عطش ظهور 1385 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f