°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣5⃣ #فصل_هشتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣5⃣
#فصل_هشتم
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم. صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣5⃣ #فصل_هشتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣5⃣
#فصل_هشتم
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣5⃣ #فصل_هشتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣5⃣
#فصل_هشتم
صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻شاهدانِ اعمال🔻
✍ شخصی به نام عبدالله بن أَبان الزّیّات، نقل میکند:
به امام رضا (ع) گفتم: ای پسر پیامبر!! برای من و خانوادهام دعائی بفرمائید.
حضرت فرمودند:
⚡️ أَوَ لَسْتُ أَفْعَلُ؟! وَاللهِ إِنَّ أَعْمَالَکُمْ لَتُعْرَضُ عَلَیَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ.
⁉️ مگر من دعا نمیکنم؟!
به خدا قسم، #اعمالِ شما، هر شب و روز بر من عرضه میشود، و من برای شما دعا میکنم.☝️
راوی میگوید: قبولِ این سخن برای من سنگین به نظر آمد.😳
⁉️ که چطور اعمالِ ما هر شب و روز بر امام عرضه میشود؟!🤔
امام متوجّه من شد و به من فرمود:
⚡️ أَمَا تَقْرَأُ کِتَابَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟!
⁉️ آیا کتاب خدا قرآن، را نمیخوانی؟!
آنجا که میفرماید:👇
🕋 قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (توبه/۱۰۵)
💢 ای رسولِ ما! به این مردم بگو: «هر عملی که میخواهید، انجام بدهید! امّا مراقب باشید که خدا، پیامبر و مؤمنان، در حال مشاهدهی #اعمالِ شما هستند!»
بعد امام فرمودند:
☝️ به خدا قسم، منظور از مؤمنان در این آیه، علی بن ابی طالب و امامانِ از نسل او هستند.
یعنی ما #اهلبیت اعمال شما را میبینیم.
📚 اصول کافی، ج۱، ص۱۷۱ (باب عرضهی اعمال بر پیامبر و ائمه).
✨✨✨✨✨
#شرح_حدیث
✍طبق این آیه قرآن، و روایتِ امام رضا(ع)، هر عملی که ما انجام میدیم، هم #خدا میبینه، هم #پیامبر_اکرم(ص)، و هم گروهی از مؤمنینِ خاص، که طبقِ این روایت و روایاتِ فراوانِ دیگه، #امامان_معصوم(ع) هستند.😰
☝️ به این عقیدهی #شیعه میگن: «عرضهی اعمال» بر اولیای خدا.
👈 #شیعه اعتقاد داره که، همه #اعمالِ ما بصورت روزانه، یا هفتگی، یا ماهانه، یا... بر اولیای خدا (پیامبر اکرم و امامانِ معصوم) عرضه میشه.😨
✅️ اگر #اعمالِ ما خوب باشه، اونها خوشحال میشن😌
❌ و اگر بد باشه، نگران و اندوهگین میشن😔
امام باقر (ع) فرمود:
👈 تمام #اعمالِ شما، هر عصر پنجشنبه، بر پیامبرتان عرضه میشود... بنابراین باید از اینکه عمل زشتی از شما بر پیامبر عرضه شود، شرم کنید.😔
📚 تفسیر برهان، ج۲، ص۱۵۸.
و امام صادق (ع) فرمود:
👈 ای مردم! با #گناهِ خود، رسول خدا را ناراحت نکنید.😔
📚 تفسیر کنز الدقائق.
📣 #خدا و #پیامبر و #اهلبیت، از تمام خلوتهای ما خبر دارند..💔
✔ موقع #گناه حواسمون باشه، که #امام_زمان داره ما رو میبینه...😔
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
( #قسمت_اول)
💥در چند کتاب ملاقاتی ازبانویی محترمه نقل کرده اند که درمسجد مقدس جمکران خدمت حضرت ولی عصرعلیه السلام رسیده است ٬
💫💫💫
ایشان می گوید: شب جمعه ای که به مسجد مقدس جمکران آمده بودم با دیدن جمعیت بسیار زیاد زائرانی که به مسجد مشرف شده بودند بسیار خوشحال شده و خدا را شکر می نمودم و با خودم می گفتم خدا را شکر٬ الحمدالله مردم اطراف مولایم حضرت حجة بن الحسن علیه السلام جمع شده اند و به آن حضرت اظهار علاقه می کنند٬
💫💫💫
با این خوشحالی وارد مسجد شدم و اعمال مسجد را انجام دادم و زیارت آل یاسین راخواندم و مقداری با امام زمان علیه السلام درد دل کردم و به آن حضرت عرض کردم : آقا خیلی خوشحالم که مردم زیاد به شما علاقه پیدا کرده اند و شبها جمعیت زیادی دور مسجد جمع می شوند و به شما اظهار علاقه می کنند.
💫💫💫
✨از مسجد بیرون آمدم و غذای مختصری از همان غذای مسجد خوردم وبرای استراحت به یکی ازحجره های مسجد رفتم.
درآن حال امام زمان ارواحنافداه را ملاقات نمودم که به مسجدمقدس جمکران تشریف آوردند و درمیان مردم راه می رفتند ولی کسی به حضرت توجهی نمی کرد.
💫💫💫
من از اطاق بیرون دویدم و سلام کردم ٬ آقا با کمال ملاطفت جواب فرمودند.
به حضرت عرض کردم : آقاجان قربان خاک پای شما گردم٬ من خیلی خوشحالم که به لطف خدا مردم به شما علاقه و محبت زیادی پیداکرده اند و این همه جمعیت برای شما به اینجا آمده اند.
💫💫💫
آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه اینها برای من به اینجا نیامده اند بیا با هم برویم و از آنها سوال کنیم برای چه به اینجا آمده اند؟!
ادامه دارد...
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#ملاقات_با_امام_زمان_عج ( #قسمت_اول) 💥در چند کتاب ملاقاتی ازبانویی محترمه نقل کرده اند که درمسجد
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
( #قسمت_دوم)
✨آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه اینها برای من به اینجا نیامده اند٬ بیا با هم برویم و از آنها سوال کنیم که چرا به اینجا آمده اید.
💫💫💫
آن حضرت از یک یک سوال می فرمودند: شما چرا به اینجا آمده اید؟ یکی می گفت : آقا مریضی دارم که دکترها جوابش کرده اند٬ دیگری می گفت مستاجرم ٬ آمده ام تا از حضرت بخواهم که خانه ای به من عطا کند٬ سومی بدهکار بود٬ چهارمی از همسرش می نالید و به هرحال هر کسی حاجتی داشت که به خاطر آن حاجت به مسجد آمده بود.
💫💫💫
آنگاه حضرت فرمودند: دیدی٬ اینها برای من به اینجا نیامده اند٬ اینها تازه افراد خوب این جمعیت هستند که به من اعتقاد دارند و حاجتشان را از من می خواهند و مرا واسطه فیض می دانند و اگر از اینها بگذریم جمع زیادی هستند که تنها برای تفریح به اینجا آمده اند٬ حتی بعضی ها به وجود من یقین ندارند! 💫💫💫
سپس در همان حال دیدم یک نفر در قسمتی از مسجد نشسته و حس کردم که او از روی محبت به امام زمان علیه السلام به مسجد جمکران آمده است. حضرت فرمودند بیا تا با هم احوال او را هم بپرسیم.
ادامه دارد...
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#ثواب_نشر_مطالب_هدیه_به_امام_زمان_عج
#تلنگر
🔻ازدواجِ خدائی🔻
✍ وقتی که آدم زندگیش خدائی باشه، هر کاری که میخواد انجام بده، اوّل با خودش فکر میکنه:
⁉️ 🤔 آیا این کار، منو به #خدا میرسونه یا نه؟!
مثل حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س)
که وقتی #ازدواج کردند🎊🎉
از امیرالمومنین پرسیدند:
کَیْفَ وَجَدْتَ أَهْلَکَ؟!
⁉️ حضرت زهرا (س) چطور همسری است؟!
حضرت علی جواب داد:
نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طَاعَةِ اللهِ.
☝️ بهترین یار و یاور برای #طاعت_خدا است.
📣 دقّت کنیم
که حضرت علی از کدوم ویژگیِ حضرت زهرا تعریف میکنه.
میگه:👈 حضرت زهرا همسر خیلی خوبیه. خیلی به دردِ #طاعت_خدا میخوره.❤️
خیلی در انجام دستوراتِ الهی کمک میکنه.
✖️ حالا اینکه خانوم قورمه سبزی خوشمزه درست میکنه یا نه..
✖️ شیرینی خوب درست میکنه یا نه..
✖️ خیاطی و گلدوزی بلده یا نه..
✖️ ژله تزریقی بلده درست کنه یا نه..
❌☝️ اصلاً از این بحثها نیست.
🌴نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طَاعَةِ اللهِ.🌴
☜ کسی که زندگیش خدائی باشه، در #ازدواج هم خدائی عمل میکنه.💯
👌 اصلاً همهی زندگیش میشه #خدا.
چنین کسی:
✔ هر جور دلش بخواد حرف نمیزنه..
✔ هر جور دلش بخواد نمیخوابه..
✔ هر جور دلش بخواد نمیخوره..
✔ هر جور دلش بخواد نمیخنده..
✔ هر جور دلش بخواد پیام فوروارد نمیکنه..
✔ هر جور دلش بخواد #ازدواج نمیکنه..
✅️ هیچ کاری رو به خواستِ خودش انجام نمیده، بلکه خواستِ #خدا رو در نظر میگیره.🙂
خدائی زندگی میکنه..
خدائی میمیره..
خدائی هم محشور میشه..😌
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#ملاقات_با_امام_زمان_عج ( #قسمت_دوم) ✨آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه اینها برای من به اینجا نیا
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
( #قسمت_سوم)
در خدمت آقا نزد آن سید معمّم رفتیم ٬ او زانوهایش را در بغل گرفته بود و درگوشه ای نشسته بود و چشمش به اطراف می گردید٬ دنبال گمشده اش می گشت.
✨💫✨
وقتی چشمش به آقا افتاد از جا پرید٬ خود را به دست و پای مبارک امام زمان علیه السلام انداخت و گفت : پدر و مادرم و جانم به قربانت یا صاحب الزمان ٬ آقاجان کجا بودی که به انتظارتان نزدیک بود قالب تهی کنم .
✨💫✨
حضرت دست او را گرفتند و او به دست حضرت بوسه می زد و گریه می کرد. آقا از او سوال کردند: چرا به اینجا آمده اید؟ او چیزی نگفت و بر شدت گریه اش افزود. حضرت دوباره سوالشان را تکرار کردند. او گفت آقا من کی ازشما غیر وصل شما را خواسته ام ؟
من شما را می خواهم ٬ بهشتم شمایید! دنیا و آخرتم شمایید! من یک لحظه ملاقات شما را به ماسوی الله نمی دهم.
✨💫✨
آقا رو به من کرده و فرمودند:
مثل این شخص که فقط برای من به اینجا آمده باشند چند نفری بیشتر نیستند که آنها هم به مقصد می رسند.
✨ملاقات باامام زمان ج ۲ ص ۱۴۰و بانوانی که نور را دیدند ص ۱۲۰
💠سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات💠
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#ثواب_نشر_مطالب_هدیه_به_امام_زمان_عج
سلام دوستان شهدایی تاجمعه نیستم جایی که هم هستم انتن ندارم ان شاالله برگردم کمکاری جبران میشود این چندروزی هم که پیام ندادم کانال. نبودم الانم همون جام که آنتن ندارم ان شاالله برگردم کمکاری جبران می شود
ممنونم از همکاری شما عزیزان👌
صبور باشید
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌸🌼🌻🌸🌹🥀🌺🌸 این قسمت دشت های سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻
این قسمت دشت هاے سوخته
فصل هفتم
قسمت8⃣2⃣1⃣
همچنین موفق شدند با عبور از داخل یک کانال خود را به سرعت به توپخانه ی دشمن در این منطقه برسانند و آن را به صورت سالم و به طور کامل در اختیار بگیرند .👌
این نیروها همچنین موفق شدند سنگر های خمپاره ی عراق را در منطقه ی کات کاپون _پیش از آن که عراقی ها بتوانند حتی یک گلوله از آن شلیک کنند _تصرف کنند و علیه دشمن به کار گیرند.😅
همچنین رزمندگان قرارگاه نصر موفق شدند به مقر فرماندهی یکی از یگان های دشمن هجوم ببرند و نه فرمانده عراقی را دستگیر کنند.😀😃
در تمام این حملات رزمندگان وقتی دیدند #حاج احمد،#حاج همت و#محمود شهبازی همه جا پیشاپیش آن ها در حال جنگیدن با دشمن هستند، خوشحال شدند و با روحیه قوی تری جنگیدند....😉😌☺️
هوا که روشن شد ، عراقی ها در دو محور قرارگاه قدس و نصر به سختی شکست خورده بودند و صبح روز دوم فروردین امام خمینی پیروزی بزرگ رزمندگان اسلام را به آن ها و به ملت ایران تبریک گفت و رزمنده ها در داخل سنگر ها و زیر نور آفتاب ، اسلحه بر دوش اشک شوق ریختند.☺️😅😢
((رحمت واسعه ی خداوند بر آن مادران و پدرانی که شما شجاعان نبرد در میدان کارزار و مجاهدان با نفس در شب های نورانی را در دامن پاک شان تربیت نمودند.😌مژده باد به شما جوانان برومند در تحصیل رضای پروردگار که از بالاترین سنگرهای روحانی و جسمانی ظاهری و باطنی پیروزید.))☺️😊
حدود نیمه شب بود . #همت سوار بر جیپ کنار پنجره نشسته بود و چرت می زد . راننده (باقر شیبانی) گاهی با حاجی حرف می زد و گاهی سکوت می کرد. می گفت:...🌹
ادامه دارد....🌸
ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f