eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| آقای قاضی برایم ایمیل زده است. باز می‌کنم و می‌بینم نوشته: - چرا از ازدواج و همسر آقای مغفوری ننوشتی؟ می‌نویسم: - چون ندیدمشان و نخواستم هم که ببینم. نذر کردم اگر ازدواجم جور شد پیگیر شوم. - خب الآن؟ - هفتۀ آینده بعد از چهلم مادر شاهرخ می‌خواهم برای عقد و عروسی صحبت کنم. - پس من هماهنگ می‌کنم بروی و بنویسی. - مگر شما آن‌ها را می‌شناسی؟ - عبدالمهدی مغفوری وقتی که مهمان این دنیا بود، دوست پدرم بود. الآن که شهید شده و مهمان آن دنیاست، عموی همه کاره‌ام است. ابروهایم، دهانم، چشمانم ... همه متعجب می‌مانند و من فقط یک فریاد کم دارم. الآن باید چه کار کنم؟ می‌نویسم: - عموی واقعی؟ - با پدرم عقد اُخُوت خونده بودند. از برادر نزدیک‌تر بودند. من از کودکی با خاطرات ایشان بزرگ شدم. پناه و سرپرست زندگیم است. می‌نویسم: - من نوکر عبدالمهدی هستم؛ اما تا وقتی سلما را در کنار خودم نبینم نمی‌نویسم. شکلک خنده می‌فرستد بعد از علامت تعجب! من از این خواسته‌ام کوتاه نمی‌آیم، وقتی که می‌دانم عبدالمهدی نزد خدا آبرو دارد و این خواستۀ من پیش او هیچ است. ⏳ادامه دارد... ⏳ 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
📚📚میانبر📚📚 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/278 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/459 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/527 رمان عشق ودیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/626 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/703 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/893 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1060 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1160 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1520 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1661 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1745 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1813 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1881 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1975 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2052 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3297 رمان عشق و دیگر https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3383 رمان عشق و دیگر https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3436 📒💍رمان ازدواج صوری رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2305 رمان ازدواج صوری❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2357 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2443 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2487 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2547 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2593 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2649 رمان ازدواج صوری❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2710 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2733 رمان راهنمای سعادت📕📖 رمان راهنمای سعادت💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2772 رمان راهنمای سعادت💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2796 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2844 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2888 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2923 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2968 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3021 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3073 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3138 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3201 رمان آدم وحوا فصل اول📚📗 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3539 رمان آدم وحوا 💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3623 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3670 رمان آدم وحوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3694 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3768 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3802 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3849 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3914 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3952 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4002 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4064
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اول می خواستم براي مامان یه بلوز دامن بگیرم . از اونایی که آستینش کوتاهه و یقه شل داره . ولی با یاداوري اینکه به خاطر رضوان و اینکه حجاب داره ، مامان هم خیلی رعایت می کنه و بعضی جاها حجابش رو بر نمیداره ؛ رفتم سمت مغازه ي شال و روسري فروشی . آخر سر هم هدیه ش شد یه شال نخودي رنگ مجلسی . که خیلی خوشش اومد . روزها می گذشتن . تند و پر از غم . پر از بی تابی . به هر دري می زدیم بسته بود . انگار نه انگار پنج تا آدم دارن تلاش می کنن . امیرمهدي شده بود همون سوزنی که قرار بود تو انبار کاه پیداش کنیم . اولش فقط من و مامان و رضوان دنبالش بودیم . ولی یواش یواش بابا و مهرداد هم بهمون اضافه شدن . گرچه که معلوم بود خیلی هم راضی به این کار نیستن . از فرودگاه و روزنامه هایی که خبر سقوط رو پیگیري کرده بودن تا حراست فرودگاه و خلاصه هر جایی که به ذهنمون می رسید ؛ رو رفتیم . اما انگار یه قطره آب شده بود و رفته بود تو دل زمین . دیگه طاقت نداشتم . مثل آدم معلق بین زمین و هوا بودم . کارهای پویا هم کاملا رو اعصابم بود . بدجور بهانه گیري میکرد . یه روز از اینکه باهاش بیرون نمی رم گله میکرد و روز بعد چون تلفنش رو دیر جواب داده بودم قهر می کرد . یه روز بهونه می گرفت که باید زودتر تکلیفمون رو روشن کنم و چند ساعت بعدش از اینکه بیشتر مواقع بی حوصله بودم شکایت می کرد . این کار هر روزش بود . تقریبا روزي دوبار این امر مهم رو به انجام می رسوند و ذهن به هم ریخته ي من رو آشفته تر می کرد . انگار قسم خورده بود نذاره اعصابم روي آرامش رو ببینه . گاهی به قدري زنگ می زد که حس میکردم همه ي کار و زندگیش رو کنار گذاشته و نشسته پاي تلفن ، و گاهی چنان چند ساعت ازش بی خبر می موندم که فکر می کردم انگار از اول پویایی وجود نداشته . کار به جایی رسیده بود که نصف شب هم دست از سرم بر نمیداشت و گاهی براي چند ساعت اجازه نمی داد چشمام رو روي هم بذارم و بخوابم . عصر یکی از آخرین روزهاي اردیبهشت بود . تازه از خونه ي شاگردم برگشته بودم و پویا به محض رسیدنم زنگ زد . از همون اول هم شروع کرد به غر زدن و بهونه گرفتن . پویا – مگه نگفته بودم کلاست تموم شد بهم خبر بده بیام دنبالت ؟ بی حوصله دستی به سرم کشیدم . من – ببین پویا من تازه رسیدم خونه . بعدا بهت زنگ میزنم با هم حرف می زنیم . پویا – از همون زنگایی که نمی زنی ؟ من باید بفهمم چرا این کارا رو میکنی ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem