( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_دهم
آقای قاضی برایم ایمیل زده است. باز میکنم و میبینم نوشته:
- چرا از ازدواج و همسر آقای مغفوری ننوشتی؟
مینویسم:
- چون ندیدمشان و نخواستم هم که ببینم. نذر کردم اگر ازدواجم جور شد پیگیر شوم.
- خب الآن؟
- هفتۀ آینده بعد از چهلم مادر شاهرخ میخواهم برای عقد و عروسی صحبت کنم.
- پس من هماهنگ میکنم بروی و بنویسی.
- مگر شما آنها را میشناسی؟
- عبدالمهدی مغفوری وقتی که مهمان این دنیا بود، دوست پدرم بود. الآن که شهید شده و مهمان آن دنیاست، عموی همه کارهام است.
ابروهایم، دهانم، چشمانم ... همه متعجب میمانند و من فقط یک فریاد کم دارم. الآن باید چه کار کنم؟ مینویسم:
- عموی واقعی؟
- با پدرم عقد اُخُوت خونده بودند. از برادر نزدیکتر بودند. من از کودکی با خاطرات ایشان بزرگ شدم. پناه و سرپرست زندگیم است.
مینویسم:
- من نوکر عبدالمهدی هستم؛ اما تا وقتی سلما را در کنار خودم نبینم نمینویسم.
شکلک خنده میفرستد بعد از علامت تعجب! من از این خواستهام کوتاه نمیآیم، وقتی که میدانم عبدالمهدی نزد خدا آبرو دارد و این خواستۀ من پیش او هیچ است.
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
📚📚میانبر📚📚 #رمانهایکانالهیئتجامعدخترانحاجقاسم
#قسمت_یک رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/278
#قسمت_دهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/459
#قسمت_بیستم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/527
#قسمت_سی رمان عشق ودیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/626
#قسمت_چهلم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/703
#قسمت_پنجاهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/893
#قسمت_شصتم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1060
#قسمت_هفتادم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1160
#قسمت_هشتادم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1520
#قسمت_نودم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1661
#قسمت_صدم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1745
#قسمت_صد_و_دهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1813
#قسمت_صد_و_بیستم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1881
#قسمت_صد_و_سیام رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1975
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2052
#قسمت_صد_و_چهلم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3297
#قسمت_صد_و_پنجاهم رمان عشق و دیگر
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3383
#قسمت_صد_و_شصتم رمان عشق و دیگر
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3436
📒💍رمان ازدواج صوری
#قسمت_اول رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2305
#قسمت_دهم رمان ازدواج صوری❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2357
#قسمت_بیستم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2443
#قسمت_سیام رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2487
#قسمت_چهلم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2547
#قسمت_پنجاهم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2593
#قسمت_شصتم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2649
#قسمت_هفتادم رمان ازدواج صوری❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2710
#قسمت_آخر رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2733
رمان راهنمای سعادت📕📖
#قسمت_اول رمان راهنمای سعادت💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2772
#قسمت_دهم رمان راهنمای سعادت💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2796
#قسمت_بیستم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2844
#قسمت_سیام رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2888
#قسمت_چهلم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2923
#قسمت_پنجاهم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2968
#قسمت_شصتم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3021
#قسمت_هفتادم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3073
#قسمت_هشتادم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3138
#قسمت_آخر رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3201
رمان آدم وحوا فصل اول📚📗
#قسمت_اول رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3539
#قسمت_دهم رمان آدم وحوا 💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3623
#قسمت_بیستم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3670
#قسمت_سیام رمان آدم وحوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3694
#قسمت_چهلم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3768
#قسمت_پنجاهم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3802
#قسمت_شصتم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3849
#قسمت_هفتادم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3914
#قسمت_هشتادم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3952
#قسمت_نودم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4002
#قسمت_صد رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4064
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_دهم
اول می خواستم براي مامان یه بلوز دامن بگیرم .
از اونایی که آستینش کوتاهه و یقه شل داره .
ولی با یاداوري اینکه به خاطر رضوان و اینکه حجاب داره ، مامان هم خیلی
رعایت می کنه و بعضی جاها حجابش رو بر نمیداره ؛ رفتم سمت مغازه ي شال و روسري فروشی .
آخر سر هم هدیه ش شد یه شال نخودي رنگ مجلسی .
که خیلی خوشش اومد .
روزها می گذشتن .
تند و پر از غم .
پر از بی تابی .
به هر دري می زدیم بسته بود .
انگار نه انگار پنج تا آدم دارن
تلاش می کنن .
امیرمهدي شده بود همون سوزنی که قرار بود تو انبار کاه پیداش کنیم .
اولش فقط من و مامان و رضوان دنبالش بودیم .
ولی یواش یواش بابا و مهرداد هم بهمون اضافه شدن .
گرچه که معلوم بود خیلی هم راضی به این کار نیستن .
از فرودگاه و روزنامه هایی که خبر سقوط رو پیگیري کرده بودن تا حراست فرودگاه و خلاصه هر جایی که به ذهنمون می رسید ؛ رو رفتیم .
اما انگار یه قطره آب شده بود و رفته بود تو دل زمین .
دیگه طاقت نداشتم .
مثل آدم معلق بین زمین و هوا بودم .
کارهای پویا هم کاملا رو اعصابم بود .
بدجور بهانه گیري میکرد .
یه روز از اینکه باهاش بیرون نمی رم گله میکرد و روز بعد چون تلفنش رو دیر جواب داده بودم قهر می کرد .
یه روز بهونه می گرفت که باید زودتر تکلیفمون رو روشن کنم و
چند ساعت بعدش از اینکه بیشتر مواقع
بی حوصله بودم شکایت می کرد .
این کار هر روزش بود .
تقریبا روزي دوبار این امر مهم رو به انجام می رسوند و ذهن به هم
ریخته ي من رو آشفته تر می کرد .
انگار قسم خورده بود نذاره اعصابم روي آرامش رو ببینه .
گاهی به قدري زنگ می زد که حس میکردم همه ي کار و زندگیش رو کنار گذاشته و نشسته پاي تلفن ، و گاهی
چنان چند ساعت ازش بی خبر می موندم که
فکر می کردم انگار از اول پویایی وجود نداشته .
کار به جایی رسیده بود که نصف شب هم دست از سرم بر نمیداشت و گاهی براي چند ساعت اجازه نمی داد
چشمام رو روي هم بذارم و بخوابم .
عصر یکی از آخرین روزهاي اردیبهشت بود .
تازه از خونه ي شاگردم برگشته بودم و پویا به محض رسیدنم زنگ زد .
از همون اول هم شروع کرد به غر زدن و بهونه گرفتن .
پویا – مگه نگفته بودم کلاست تموم شد بهم خبر بده بیام دنبالت ؟
بی حوصله دستی به سرم کشیدم .
من – ببین پویا من تازه رسیدم خونه . بعدا بهت زنگ میزنم با هم حرف می زنیم .
پویا – از همون زنگایی که نمی زنی ؟
من باید بفهمم چرا این کارا
رو میکنی !
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem