eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴تدابیر اربعین 2⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰لوازم ضروری سفر اربعین ❍کوله پشتی سبک ❍کفش مناسب ❍گذرنامه و کارت ملی ❍ظرف برای خوردن آب ❍قاشق و چنگال ❍عینک آفتابی ❍کلاه آفتابی ❍نمک دریا ❍شارژر ❍هندزفری ❍ملحفه تمیز ❍دفترچه یادداشت ❍نخ و سوزن و.... ✍ادامه دارد... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین 3⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰راه‌کارهای تقویت استخوان و مفاصل: ❍← استفاده از: عسل، بادام، انجیر، پودر سنجد، کنجد، خوراک قلم گاو، پاچه گوسفند. ❍← روغن مالی با روغن زیتون چهل روز قبل از سفر. ❍← روغن مالی ساق پا، مچ پاها، کمر، ناخن‌ها، پاشنه‌ پاها. ❍← برای رفع درد از روغن رزماری و یا قطره منتول استفاده کنید. ✍ادامه دارد... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین 4⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰برخی تدابیر برای بیماران دیابتی: ❍⇚ استفاده از جوراب نخی ❍⇚ کفش مناسب ❍⇚ماساژ پاها ❍⇚ شستن پاها روزانه سه مرتبه و کامل خشک کردن آنها. ❍⇚استفاده و ماساژ کف پا با روغن حنظل (باعث کاهش قندخون می شود با احتیاط مصرف شود). ❍⇚ ماساژ با روغن بنفشه و یا روغن بادام شیرین. ✍ادامه دارد... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من مي ترسیدم .. واقعاً مي ترسیدم از اینكه اینبار هم از این وارد کردن پویا به زندگیم هیچ خیری نبینم و باز برام شر درست کنه. مي ترسیدم که زندگي نوپام باز هم دستخوش تغییر و جدایي بشه . واقعاً راست گفتن که مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید مي ترسه. همین ترس و دلشوره هم باعث شد روز بعد وقتي داشتم به امیرمهدی صبحانه مي دادم ، نتونم خویشتن داری کنم . وقتي سومین قاشق از فرني گرم رو به طرف دهنش بردم ، خیره به قاشق گفتم: من –امروز قراره پویا بیاد اینجا. و یواش یواش نگاه بالا آوردم. لب فرو بست و اجازه نداد قاشق به داخل دهنش بره. نگاهم کرد. عمیق و پر از حرف. و من اون لحظه اصلا به این فكر نكردم که این نشونه اینكه حرفم رو به خوبي مي فهمه و مي تونه تشخیص بده پویا کیه ؛ نشونه ای از خوب شدنشه. من انقدر غرق در دلشوره و حرف نا گفته ی چشماش بودم که ندیدم این واکنش واضح رو. من به قدری حواسم پرت بود که خوشحال نشدم از این خوب شدني که همه ی آرزوم بود. من .. یه چیزیم .. شده بود ! یه دردی به جونم افتاده بود ... خوره ای روحم رو ذره ذره مي خورد و پیش مي رفت .....من ... از .... راه دادن پویا ... به خونه م .... به خونه ی امیر مهدی .... شرم داشتم. پویا عامل زجر های امیرمهدی بود. رو به امیرمهدی آروم گفتم: من –پدرت ازم خواستن که بهش فرصت بدم . اگه تو نخوای راهش نمي دم. نگاهم کرد و من دلم پر از حس به همخوردگي و پیچ شد. نگاهم کرد و لرز به جونم انداخت که حس کردم مرد من راضي نیست. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نگاهم کرد و من دلم پر از حس به همخوردگي و پیچ شد. نگاهم کرد و لرز به جونم انداخت که حس کردم مرد من راضي نیست. و چرا نمي دیدم این ارتباط برقرار کردن ساده با شوهرم رو ؟ بعد از چند ثانیه امیرمهدی دهن باز کرد تا غذاش رو بهش بدم و من این حرکتش رو تعبیر کردم به اینكه رضایت داده به حضور پویا. چقدر دلم مي خواست مي تونستم پویا رو تو خونه ی پایین مي دیدم . اما ترس از شنیدن چیزهایي که باعث بشه نتونم سرم رو جلوی خونواده ی امیرمهدی بالا بگیرم دلیلي بود برای اینكه ترجیح بدم تو خونه ی خودم پذیراش باشم. مي ترسیدم از گفته شدن گذشته ای که چندان درخشان نبود ... از مهمونیایي که آزاد بود در اونا هر کاری ... من مي ترسیدم از آش نخورده و دهن سوخته... با تموم این حرف ها بازم نتونستم خودم رو پشت لایه های چوبي در پنهون کنم که مبادا باد اون حرفا رو به گوش کسي نرسونه. ساعتي که پویا اومد فقط مامان طاهره خونه بود و من ازش خواستم تا در خونه شون رو باز بذاره . پویا رو به بالا راهنمایي کردم و خودم هم در خونه رو باز گذاشتم . اینجوری حس بهتری داشتم. بعد هم بي اعتنا به پویا اول به اتاق امیرمهدی رفتم و آروم کنارش نشستم . دست رو صورتش کشیدم و آروم گفتم: من –پویا اینجاست . بلند حرف مي زنم که بشنوی. لبخند محوی زد و دلم رو قرص کرد . عجب مُسَكِني بود لبخندش. به هال برگشتم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –پویا اینجاست . بلند حرف مي زنم که بشنوی. لبخند محوی زد و دلم رو قرص کرد . عجب مُسَكِني بود لبخندش. به هال برگشتم. پویا روی یكي از مبل های تكي نشسته بود و پای چپش رو انداخته بود روی پای راستش . آرنج دست راستش رو به دسته ی مبل تكیه داده و انگشتای مشت کرده ش رو زیر چونه گذاشته بود. به طرف آشپزخونه راه تند کردم که صداش باعث ایستادنم شد: پویا –بیا بشین . نیومدم چیزی بخورم . اومدم حرف بزنیم . وقت زیادی ندارم . فردا هم باید خودم رو معرفي کنم چقدر باعث خوشحالي بود حضور اندکش. نفسم رو به بیرون فوت کردم و رفتم درست مقابلش نشستم . حس دلشوره م رو به پستوهای ته دلم فرستادم و محكم بهش چشم دوختم. اونم خیره نگاهم کرد. وقتي دید چیزی نمي گم با حالت طلبكاری گفت : پویا –چیه ؟ باید تشكر کنم منو تو خونه ت راه دادی ؟ از همین اول نشون داد آدم تغییر کردن نیست . زندون هم نتونست این حس طلبكاریش رو کم کنه. پوزخندی زدم: من –نمي دونم . تو چي فكر مي کني ؟ شونه ای بالا انداخت: پویا –من هر جا دلم بخواد مي رم. من –هنوزم بعد از این همه مسئله و مشكلي که پشت سر گذاشتي ، خودخواه و پر توقعي. پوزخندی زد و کمي به جلو خم شد: پویا –اگه اینجوری بودم چرا عاشقم شدی ؟ یه زمان هایي توی زندگي آدم هست که دلش مي خواد بزنه و دنیا رو نابود کنه . اونم درست زماني که حماقت هامون رو به رخمون مي کشن. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 یه زمان هایي توی زندگي آدم هست که دلش مي خواد بزنه و دنیا رو نابود کنه . اونم درست زماني که حماقت هامون رو به رخمون مي کشن. دلم مي خواست پویا رو به تیربارون کنم . یا نه ... بدتر از اون .... زخمي روی بدنش ایجاد کنم و بعد روش نمك بپاشم و در نهایت با لذت به درد بردنش نگاه کنم . اونم با من همین کار رو کرده بود .. نكرده بود ؟ دهنم رو باز کردم و هوا رو با ولع به داخل ریه هام کشیدم و بعد با حرص به بیرون دادم . سعي کردم قبل از دادن جوابي که بخواد باز هم باعث ایجاد یه کینه ی دیگه بشه و دودش هم تو چشم خودم بره و هم اطرافیانم ، جلوی خودم رو بگیرم. آروم اما قاطع جواب دادم: من –چون یه روزی خودم هم همینجوری بودم. پویا –از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز ... تو از جنس اینا نیستي. منظورش امیرمهدی و خونواده ش بودن . چرا نمي دید که من با مارال گذشته یكي نیستم ؟ شال روی سرم رو مي دید ... مانتوی بلندم رو مي دید .. جوراب های مشكیم رو مي دید ... صورت بي آرایشم رو مي دید و باز این حرف رو مي زد. سری به تأسف تكون دادم. من –من دقیقاً از جنس همینا شدم که از تو بریدم. و چقدر تلاش داشتم با آرامش حرف بزنم که صدای بلندم و یا لحن تندم مي تونست جرقه ی آتیش دیگه ای باشه که زندگیم رو به بازی بگیره. پویا –چشمات رو بستي و شدی غلام حلقه به گوش اینا. من –اتفاقاً بر عكس .. چشمام رو باز کردم تا واقعیت رو ببینم. واقعیت این آدما خداست . نمي شه خدا رو انكار کرد . مسیر درست هم همینه . صداش تشر گونه شد: پویا –مسیر درست اینا لچك سَر کردنه ؟ من –مسیر درست اینا شناخت درست خداست. پویا –کِي خدا گفته مثل داهاتیا و امال پشت یه مشت پارچه خودتو قایم کني ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🤚 مهدی جان ؛ راهی‌ام کن به راهت ؛ که هر چه راه غیر مقصدت بروم بیراهه است .... "یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ" ▪️یا فارس الحجاز ادرکنی ▫️اللهم عجل لولیک الفرج ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ســـــلام رفقا جان✋ صبحتون بخیر🌺 ان شاالله شروع روزتون تـون عـشق به خداوند باشه و پایانش پر از خاطراتی زیبـا🌼 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem