eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 پوزخندی زدم: من –تو فقط بلدی رو اشتباهاتت اصرار کني. اخم کرد و به سمت در رفت. کفش پوشید. دمپایي پا کردم. گفتم: من –واقعاً مي خوای جبران کني ؟ صاف ایستاد و همراه با تكون دادن سرش لبخند محوی زد من–پس یه کاری برام بكن. پویا –چیكار ؟ نفس عمیقي کشیدم: من –برای جبرانش .. همین الان که از در این خونه بیرون رفتي برای همیشه از زندگیم هم برو بیرون . اولش خیره نگاهم کرد . بعد یواش یواش ابروهاش به طرز بدی تو هم گره خورد. اومد حرفي بزنه که انگشت اشاره م رو روی بیني‌م قرار دادم و گفتم: من –هیش. و با همون انگشت به سمت پله ها اشاره کردم : من –برو. تموم حرصش رو سر پله ها خالي کرد و محكم قدم برداشت. پشت سرش روونه شدم تا با دستای خودم در رو پشت سرش ببندم و حس خوب رفتنش رو تو وجودم لبریز کنم. در آهني ورودی رو که باز کرد از فاصله ی بین بدنش و چهارچوب در ، ماشین خان عمو رو دیدم که ایستاد. پویا بدون خداحافظي به سمت ماشینش رفت. نگاهي به ماشین خان عمو کردم . اینجا چیكار داشت ؟ هنوز باباجون نیومده بود خونه! قبل از اینكه خان عمو پیاده بشه در عقب ماشنش باز و ملیكا پیاده شد. بي تفاوت ، نگاه ازش گرفتم و چرخیدم به سمتي که ماشین پویا بود . نشستنش تو ماشین و روشن کردنش تماماً با حرص بود. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي تفاوت ، نگاه ازش گرفتم و چرخیدم به سمتي که ماشین پویا بود . نشستنش تو ماشین و روشن کردنش تماماً با حرص بود. از ته دل دعا دعا مي کردم که رفتنش همیشگي باشه. با چشم خط رفتنش رو دنبال کردم که همون موقع با فشار دست هایي به شونه م به سمت عقب سكندری خوردم. گیج و مبهوت به ملیكایي نگاه کردم که صورتش یكپارچه خشم بود و دست هاش هنوز هم روی هوا معلق بود . به چه حقي من رو هل داده بود ؟ انقدر تو دقایق حضور پویا اعصابم افت و خیز داشت که نتونم حرکت ملیكا رو تحمل کنم . برای همین رو بهش توپیدم: من –چته ؟ به سمتم هجوم آورد و به سرعت باز هم به عقب هلم داد و فریاد زد: ملیكا –چمه ؟ دختره ی عوضي شوهرت رو اون بالا ول کردی اومدی داری با نامزد قدیمیت عشق مي کني آخه عوضي تو آدمي ؟ و بدو ن اینكه منتظر جواب مني که به زور تعادلم رو حفظ مي کردم ؛ باشه دستش رو بالا برد و با تموم قدرتي که نمي دونم از کجا آورد ، زد تو گوشم. برای یه لحظه حس کردم همه ی دنیا سكوت کرد و زمان ایستاد . گوشم قدرت شنواییش به صفر رسید . استخون گونه م داغ شد و پوست صورتم آتیش گرفت. بي اختیار هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و مبهوت نگاهش کردم. من رو زد ؟.... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي اختیار هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و مبهوت نگاهش کردم. من رو زد ؟.... برای چند ثانیه بهش خیره شدم . آماده بود تا باز هم کارش رو تكرار کنه . انگار هنوز دلش خنك نشده بود. خیره بودنم رو صدای بلندی پایان داد. صدای بلندی پرسید: -چي شده ؟ و چقدر صداش به نرگس شباهت داشت. ملیكا پر خشم ، خیره تو چشمای ناباورم فریاد زد: ملیكا –چي شده ؟ ... از این خانوم بپرس که معلوم نیست با اون پسره اینجا داشت چه غلطي مي کرد ؟ صدای مامان طاهره ، پریشون و حیرت زده از پشت سرم شنیده شد که داشت تند خودش رو به ما مي رسوند: مامان طاهره –اینجا چه خبره ؟ قبل از مامان طاهره ، نرگس جلو چشمام ظاهر شد و با چشمای گشاد شده زل زد به دستم که روی صورتم بود. صدای خان عمو و بعد هم باباجون تو حیاط طنین انداخت. نرگس رو کرد به باباجون : نرگس –بابا! و همین حرف باعث شد باباجون به دو خودش رو به ما برسونه. دستم رو از روی صورتم برداشتم . مي خواستم غیر مستقیم به آدم های دورم نشون بدم ملیكا چیكار کرده و خوب موفق بودم چرا که "هین "گفتن نرگس رو شنیدم و بعد نگاه ناباور باباجون رو. باباجون به آني برگشت سمت خان عمو که نگاهش پایین بود و شماتت بار گفت: باباجون –ایشون دست رو عروس من بلند کردن ؟ و نفهمیدم خان عمو از شرم سرش رو بالا نیورد و یا برای چشم تو چشم نشدن با برادرش. ملیكا که خودش رو به حد کافي محق ميدونست شروع کرد به شونه و قفسه ی سینه ی من مشت زدن و گفتن: ملیكا –شما که نمي دونین من چي دیدم ؟ این کثافت داشت یه غلط اضافي مي کرد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 ملیكا –شما که نمي دونین من چي دیدم ؟ این کثافت داشت یه غلط اضافي مي کرد. مامان طاهره دست دور شونه م انداخت و من رو ذره ذره عقب مي کشید. نرگس سریع دست جلو آورد و دستای ملیكا رو گرفت: نرگس –چي مي گي تو ؟ درست صحبت کن. ملیكا به سمتش براق شد: ملیكا –به زن داداشت بگو که پسر آورده بود تو خونه. و همین حرف باعث فورانم شد . تهمتي بهم زد که بند بند وجودم رو لرزوند. پر خشم از رفتار و حرفاش ، دست مامان طاهره رو عقب زدم . از درون مي لرزیدم. مغزم فرمان خروش داد . نیم قدمي به سمت ملیكا جلو رفتم و با تموم قدرتم سرش فریاد زدم: من –ساکت باش . اینجا همه خبر داشتن من مهمون دارم. همه ساکت شدن . سكون برقرار شد. هیچكدوم این روی عصبي من رو ندیده بودن . باور نداشتن طوری فریاد بزنم که صدام تا ده تا خونه اون طرف تر هم شنیده بشه. و من اصلا ً پشیمون نبودم . چرا به نظرم یه سیلي حقش بود فقط و فقط به خاطر اون تهمت. صدای شكستن چیزی از خونه م باعث شد نگاه همه مون به سمت پنجره ی طبقه ی بالا کشیده بشه. دلم ریخت پایین . امیرمهدی رو تنها گذاشته بودم. مامان طاهره رو کنار زدم وبه سمت خونه دویدم . چطور از پله ها بالا رفتم رو نفهمیدم فقط یه چیز تو ذهنم زنگ مي خورد و اون اسم امیرمهدی بود. به اتاق رسیدم و مبهوت جلوی در ایستادم. لیوان آب روی میز کنار تخت ، افتاده و شكسته بود . امیرمهدی با دست هایي که کم تواني رو فریاد مي زدن سعي داشت خودش رو از تخت پایین بكشه و توجهي به پاهای بي حسش نداشت 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞 نگاه استعماری غرب به زن؛ این قسمت: اشک های گاگا 🔻 و خواننده مشهور آمريكايی که شرکت های و برای دست و پا می شکنند در مراسم فرش قرمز ELLE با یک کت و شلوار گشاد بر روی سن رفت و با چشمانی گریان گفت در غرب همه مرا به خاطر لباس‌های و می خواهند نه خودم.... 🔻به عنوان یکی از بازماندگان آزار جنسی، به عنوان یک زن که با درد مزمن زندگی می کند، ... 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین 7⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰پیشگیری از تاول پا در پیاده‌روی اربعین ⓵⇐ استفاده از دمپایی ⓶⇐ پوشیدن جوراب های ضخیم ⓷⇐ استراحت، شستن و هوا خوردن پاها هر چند ساعت ⓸⇐ شستن و ماساژ پاها ⓹⇐از يكی دو هفته قبل از سفر چند بار پای خود را ترجيحا تا مچ حنا بگذاريد. ⭕️اين كار را به ويژه اگر پوست نازک و حسّاسی داريد حتماً انجام دهيد. برای تأثيرگذاری بيشتر، حنا را با كمی گلاب و موردمخلوط كنيد. 💢به ويژه مورد به تقويت پوست و عضلات و تاندون ها كمك زيادی می كند. ☜ می توانيد حنا را با كمی آبليمو و نمك خمير كنيد و روی پايتان بگذاريد. ميزان نمك يك پنجم حنا باشد و آبليمو هم به جای آب استفاده شود. ✍ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین8⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰تدابیر تاول و سوختگی 🍯 ⇐پانسمان با مقدار زيادی عسل می تواند بدترين سوختگی ها و تاول ها را هم كنترل كند. هر ٢٤ ساعت، پانسمان را تعويض كنيد. ❍⇦در زخمهای تازه، زخم را باعسل پر كنيد و با پانسمان فشاری لبه های آن را به هم نزديك كنيد و ببنديد. ❍⇦ مقداری آب ليمو را با روغن نارگيل تركيب كرده و بر روی تاول های پوستی ماساژ دهيد. ⇐ گذاشتن پارچه خيس شده در آب يخ و تعويض مكرّر آن. 🥃⇐ يك پارچه نخی را با سركه خیسانده روی ناحيه سوخته بگذاريد. ✍ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین9⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰راههای پیشگیری از عرق سوز شدن ۩←از لباس زير نخی و گشاد استفاده كنيد. 👌روزی يكی، دو بار در دستشويی يا حمام ناحيه كشاله ران را با آب و صابون شستشو دهيد و سپس كاملاً خشك كنيد. البته دقّت كنيد شستشوی زياد باعث خشك شدن پوست اين ناحيه نشود. ❀←از مصرف غذاهای تندوتيز، خيلی شيرين و خيلی چرب پرهیز كنيد. ⭕️ درصورت امكان، هر شب لباس زير خود را عوض كنيد. 🍯ماليدن عسل یا گلاب و یا مخلوط عسل و گلاب، روغن زيتون، روغن بنفشه، روغن كدو، روغن خيار، سدر،مورد، پماد زينك اكسايد، پمادكالاندولا و ... در پيشگيری از اين مشكل مفيد است. ☜راه مناسب ديگر اين است كه در حمّام روی نواحی مستعد، سركه يا آبليمو ماليده بعد از چند دقيقه آبكشی كنيد و کاملا خشک کنید. ✨در صورت ايجاد عرقسوز، باز هم شستشو با آب و صابون انجام شود و بعد از خشك شدن از داروهای که بالا نام بردیم استفاده شود. ✍ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیراربعین0⃣3⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰تدابیر عرق ریزی زیاد و بدبویی عرق ▪️اگر جزء افرادی هستید كه عرق بدبویی داريد و نگران هستيد كه همراهان شما در طول پياده روی از اين بابت اذیت شوند بهتر است؛ ❍← مدتی قبل از سفر روزی چند استكان از مخلوط مساوی عرقهای كاسنی و شاهتره ميل كنيد. در صورت داشتن طبع و غلبه های مزاجی گرم. ❍←مصرف غذاهای چرب، تند، غليظ و ديرهضم را كم كنيد. ❍←غذاهايی مانند پياز و شنبليله كه بوی بدن را بد ميكنند كمتر مصرف كنيد. ❍← مقداری گلاب يا هل به خوراكيهای خود اضافه كنيد. ❍←ميتوانيد پودر دارچين را به همراه داشته باشيد و در طول سفر هم در وعده صبحانه همراه چای مصرف كنيد. ✤←مصرف روزانه كرفس و زردآلوی تازه يا خيسانده برگه آن از مدتی قبل از سفر هم مفيد است. ✤←مدتی قبل از سفر، بعد از استحمام، ليف را به سركه يا آبليمو آغشته كنيد و روي بدن به ويژه زيربغل و كشاله ران بكشيد و بعد از چند دقيقه آبكشی كنيد.( اين كار را در طول سفر هم ميتوانيد ادامه دهيد.) ❍←ازجمله اقدامات خوب ديگر ماساژ و ضماد كردن نواحی فوق با پودر زاج سفيد، پودر گل سرخ، پودر برگ سيب و ... است. ⭕️ استفاده از لباسهای زير نخی، تعويض و شستشوی روزانه آنها و استحمام روزانه هم درحد امكان انجام شود. ✍ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
پیش از آنکه کار بزرگی بکنید، باید انتظار آن را از خودتان داشته باشید.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 امیرمهدی با دست هایي که کم تواني رو فریاد مي زدن سعي داشت خودش رو از تخت پایین بكشه و توجهي به پاهای بي حسش نداشت. خم شده بود و سعي داشت پاهاش رو از حصار پتوی کشیده شده رو پاهاش نجات بده . یك دستش رو به طرف زمین دراز کرده بود. با دیدنم تلاشش رو بیشتر کرد و بریده بریده گفت: امیرمهدی –مممااااااا .....رر ..اااااالللللللل ... خ.. و .... بي ؟ ....چی ..چي .... چي .. ش ..... شده ؟ لیوان شكسته .. امیرمهدی معلق بین تخت و زمین ... سوزش پوست صورتم و جراحت عمیق قلبم ، خیلي زود کمرنگ شدن . تو اون لحظه من فقط لب های امیرمهدی رو مي دیدم که از هم گشوده مي شد. شوك زده ، نیم قدم جلو رفتم. از فشاری که به خودش مي آورد به نفس نفس افتاده بود. زیر لب و نجواگونه گفتم: من –داری حرف مي زني! و باز نیم قدم جلو رفتم. هنوز دست های ناتوانش معلق بود و البته نیمه ی تنش ، و چیزی نمونده بود به سقوطش . اما هیجان ناشي از تكون خوردن لب هاش کاملا ً مغزم رو تعطیل کرده بود و تواني برای حلاجي موقعیتش نداشتم باز نیم قدم جلو رفتم . منتظر بودم تا کلمه ی دیگه ای رو هر چند با لكنت ، ادا کنه. اصلا ً حواسم به لیوان شكسته نبود و من باز نیم قدم جلو رفتم و با صدایي که حس مي کردم مي شنوه گفتم: من –داری حرف مي زني امیرمهدی! نفس زنون نگاهم کرد . و همین باعث شد کاملا ً تعادلش رو از دست بده. یه لحظه مغزم شورش کرد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem