|هیرمان|
[قایقِ کاغذی] یک جفت کفش چند جفت جوراب با رنگهای نارنجی و بنفش یک جفت گوشوارهی آبی یک جفت… کشتیِ
[جنگل]
چشم های بسته، بازترند
و پلک، پردهایست
که منظره را عمیقتر میکند
بُگذار
رودخانه از تو بگذرد
و سنگهاش در خستگیات تهنشین شوند
بُگذار
بخشی زنده از مرگ باشی
و ریشه ها به اعماقت اعتماد کنند
جنگل،
تنها یک درخت است
که در هزاران شکل
از خاک گریخته است.
-گروس عبدالملکیان.
|هیرمان|
من برات دیگه آبی هم نمیمونم. سفید به سمتت میام تا تو بهم رنگ بدی.
من باید خَلقت کنم؟
|هیرمان|
من باید خَلقت کنم؟
خیلی سختی لعنتی.
خیلی سخت.
جونمو چندماهه گرفتی و این تازه اولشه.
من بلد نیستم بگم اگر مسیر تاریکه، خودت یه چراغ روشن کن و نترس از تنهایی. بر عکس،
میگم بترس تا حس کنی. بترس تا بفهمی همیشه روشنایی نیست. همیشه قرار نیست بفهمی اطرافت چه خبره و یه نقشهی مشخص مقابلت باشه. همیشه یه دستِ کمکی، نیست.
بترس و تجربه کن و شجاع باش.
شجاع بودن توی تاریکی، دستآوردهای زیادی داره. خیلی زیاد.
از شجاع بودن، نترس.
البته.. کله خر بودن(ببخشید.) با شجاع بودن، فرق داره.
[عاقبت او پیروز شد]
عاقبت او پیروز شد
چون
با صداقتش با من جنگیده بود
باقی
قصهی مغلوب شدن من است
خسته و شکسته به خانه که آمدم
قایم شدم پشت فنجان چای و
دود سیگار
و خاموش کلنجار رفتم
با کلماتِ خیس و دروغین
سربازهای شکستخورده
هرگز با صدای بلند آواز نمیخوانند.
-رسول یونان.