[عاقبت او پیروز شد]
عاقبت او پیروز شد
چون
با صداقتش با من جنگیده بود
باقی
قصهی مغلوب شدن من است
خسته و شکسته به خانه که آمدم
قایم شدم پشت فنجان چای و
دود سیگار
و خاموش کلنجار رفتم
با کلماتِ خیس و دروغین
سربازهای شکستخورده
هرگز با صدای بلند آواز نمیخوانند.
-رسول یونان.
|هیرمان|
[از خواب که بیدار شدم، مرده بودیم]
ما
-من و تو-
هردومان زادهی خشمهای کوچکیم
که شب،
نوبت به نوبت برای هر کدام،
اشک میریزیم.
|هیرمان|
من باید خَلقت کنم؟
نمیخوام برات حسرت بتراشم. ماها نباید برای خودمون حسرت درست کنیم.